همسایه طبقه اول در ساختمان پنج طبقه ما پیرزنی هفتادساله است به نام رضوانخانم. رضوانخانم همیشه صندلی پلاستیکیاش را جلوی در خانه میگذارد و روی آن مینشیند. اگر هم بهاجبار درون خانه کاری داشته باشد، در را نیمهباز نگه میدارد تا هیچکدام از وقایعی را که در ساختمان اتفاق میافتد، از دست نداده باشد.
در طبقه دوم آقای مردانی با همسر و دو پسرش زندگی میکند. نشانه آنان در ساختمان، رد سیاهی است که پسربچهها بر دیوار راهپله انداختهاند و نیز روغنی که از ماشین مستعمل آقای مردانی بر موزاییکهای پارکینگ ریخته است.
اهالی طبقه سوم خانواده غیاثی هستند با ردی از گنداب زباله که هر روز بر راهپله میریزند و صدای تلویزیونی که همه را آزار میدهد.
طبقه چهارمیها ما هستیم با بالا پایین پریدنهای محمدمهدی پسرم، و در طبقه پنجم معلمی بازنشسته که هیچکس او را نمیبیند. فقط ردپای او بوی اودکلنی است که صبح زود در راهپلهها میپیچد و معلوم میکند آقای ریاحی هنوز هم زنده است و امروز نیز برای خریدن شیر و ایستادن در صف نان از خانه خارج شده است.
امروز فکر میکردم ردپای من پس از یک زندگی هفتادساله چیست؟ گنداب زبالههایی است که در زندگی درست کرده یا بوی اودکلنی که به خودش میزند؟ اگر میثم شریف اصفهانی از این دنیا حذف شود سوراخی از نبودش ایجاد میشود یا فقط یک شماره ملی حذف خواهد شد؟! امروز فکر میکردم اگر پیامبر(ص) همسایه ما بود ردپایش در شهرمان چه بود؟ فکر میکردم بهترین ردپایی که یک انسان میتواند از خودش باقی بگذارد چیست؟
امروز از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود «اگر کسی بهوسیله تو هدایت شود برای تو بهتر است از آنچه آفتاب بر آن میتابد.» امروز فکر میکنم بهترین ردپایی که برای یک انسان متصور است این است که روشنگری برای اطرافیانش باشد.
مجله آشنا، شماره 223، صفحه 12
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید