و سوگند به روزگار/ که انسان، مدام در حال زيان کردن است...
(1) مرد يخفروش - که يخهاش کمکم داشتند آب ميشدند - را ديده بود که عاجزانه فرياد ميزد: اِرحموا من يذوب رأس ماله، أِرحموا من يذوب رأس ماله؛ رحم کنيد به کسي که سرمايهاش دارد آب ميشود ... منقلب شد. انگار کسي نشانش داده بود معني واقعيِ «انّ الانسان لفي خُسر» را.
(2) حالِ لحظه لحظه من حال آن مرد يخفروش است. سرمايهام، عمرم، جوانيم، ذره ذره مقابل چشمهام دارد آب ميشود و نميفهمم. همهاش ضرر. همهاش باخت. سرمايهام را به چيزهايي ميدهم که نميارزند؛ به مدرک، به علمهاي همين دنيايي، به دانستههايي که مرا راه نميبرند، به مقام، به پول، به خانه، به ماشين، به عزّتهاي همين دنيايي، به عزيز شدنهاي گذرا،... آآآه، بهاي جان من فقط بهشت بود. اميرم حجّت را بر من تمام کرده بود؛ «فلا تبيعوها الّا بها.»
(3) رهايي از اين ضرر کردنهاي مدام، رهايي از اين باختنهاي بيوقفه، فقط، عمل به يک تبصره چهار مادهايست؛ ايمان، عمل شايسته، سفارش به حق، سفارش به صبر. اللهمّ وفّقنا.
(4) به هم که ميرسيدند، بعدِ سلام و مصافحه، پيش از خداحافظي، همين سه آيه را براي هم ميخواندند؛ مسلمانان صدر اسلام.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
وَالْعَصْرِ
إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ
إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید