اولين جايي که براي تبليغ رفتم کشور زامبيا بود؛ کشوري که تقريباً میشود گفت 99 درصدش مسيحي است. شخصي که ما رفته بوديم بهعنوان جانشينش، اصلاً خبر نداشت که ما رسيدهایم به آنجا. در فرودگاه اینقدر اقلام و وسايل ما زياد بود که رانندههای تاکسیها به ما هجوم آوردند. ما میخواستیم اولينبار با اینها انگليسي صحبت کنيم. شک داشتيم که آيا انگليسي ما رساست اینها میفهمند یا نه. ديدم میتوانیم به قول معروف بگومگو کنيم. چانه میزدند براي بارها. يکي از تاکسیها قرار شد با يک قيمتي ما را برساند به مرکز اسلامي آنجا. اسباب را گذاشتيم توي ماشين. مرکز اسلامي زامبيا روبهروي دانشگاه شهر لوساکا بود. راننده هم خوشحال بود از اينکه يک مشتري خارجي سوار کرده است. شروع کردم با راننده که سیاهپوست بود صحبت کردن:
من گفتم: I come from Iran
من از ايران میام.
ايران و عراق به انگليسي خيلي شبيه هم هستند.
ايشان گفت: Oh Iraq? Saddam Hussein?
من گفتم: No! No! I come from the country of Imam Khomeini
امام آنوقت فوت کرده بود، بعد ايشان ساکت شد.
بعد من گفتم: Do you know Imam Khomeini?
ايشان با دستهایش با فرمان ساز میزد؛ چون در آفريقا خيلي با موسيقي مأنوساند. حالا راديو در آن زمان نداشت با دستش ساز میزد. دوباره سؤالم را پرسيدم. باز جواب نداد. اين خيلي برايم عجيب بود. از طرفي نگران بودم که نکند تو ذهنش برنامهای دارد که سر ما بلايي بياورد. از طرفي هم میگفتم شايد انگليسي ما را نفهميده. گفتم: متوجه شدي من چي گفتم؟ من از کشور امام خمینیام. شما امام خميني را میشناسید؟
او گفت: He was a Jwsus! Of course I do know him
البته که میشناسم. او يک مسيح بود.
با اين جمله من آرامش پيدا کردم که اين راننده بالاخره مسيح را میشناسد. امام را میشناسد. ديدم قبل از اينکه من بروم آنجا امام رفته بود. اين خيلي مهم است و اين نبود جز اينکه امام با اخلاص کار کرد. خميني شناخته شده بود. اينکه آقا میفرماید هيچ جاي دنيا انقلاب اسلامي بدون نام امام شناخته شده نيست واقعاً همینطور است.
پادشاهان پیاده، بهزاد دانشگر و محمدعلی جعفری، نشر عهد مانا، پاییز 96، ص 267
خاطرهای از علی فلاح (مبلغ در کشورهای آفریقایی)
مجله آشنا، شماره 221، صفحه53.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید