وقتی بچه به خانه میآید، مادر را صدا میزند. مادر جواب میدهد: چی شده عزیزم! کسی تو را زده است؟ میگوید: نه! ميپرسد: آب میخواهی؟ میگوید: نه! ميپرسد: گرسنه هستی؟ میگوید: نه! پس چه میخواستی؟ جواب میدهد: میخواستم ببینم تو هستی یا نه.
چرا بچه از حضور مادر در خانه احساس آرامش میکند؟ او چه ویژگی در مادر سراغ دارد که حضور مادر برایش دلگرمکننده و آرامشبخش میشود؟ او میداند که مادر هم مهربان است و هم دارای قدرتی است که میتواند خطر را از او دور کند. براي همين، بالاترین لذت و آرامش بچه این است که در آغوش مادر قرار بگیرد.
بچه از وجود مادری که او را مهربان و قدرتمند میداند، لذت میبرد، اما چرا ما که همیشه در آغوش خدایی که مهربانترین است قرار داریم، احساس لذت و آرامش نمیکنیم؟ چرا بچه کنار مادر احساس تنهایی نمیکند، ولی ما در دریای مهربانی خدا احساس تنهایی میکنیم؟ آیا مهربانی خدا را باور نکردهایم یا اینکه او را از خودمان دور میدانیم؟ این معنی را نمیتوان بیان کرد، بلکه باید حس کرد.
یاد و شناخت خدا یعنی اینکه باور کنیم خالق همه مهربانیها نهتنها در کنار ماست بلکه ما در آغوش او و در میان دریای محبت و مهربانی او هستیم. قطعاً اگر به این درک برسیم، بالاترین لذت را احساس میکنیم.
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجبتر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
یکی از نویسندهها میگوید: ترس، عبارت از حس انتظار خطر است. اگر ایمان پیدا کنید که خداوند پیوسته سعادت ما را طالب است، پس از چه چیزی باید ترسید؟ وقتیکه چنین ایمانی در قلبتان جای بگیرد، رفتهرفته حس ترس زایل میشود و میتوانید به آن جرئتی که باعث رسیدن شما به تمام آرزوهایتان است، دست يابيد.
عباس علیپور
مجله آشنا، شماره 221، صفحه 16
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید