سر سفره ناهار بودیم. نفهمیدم این ذهن گریزپا از کجا شروع کرده بود به جهانگردی که ناگهانی از کوچه کودکیهایم سر درآورد. ناگهانی یادم افتاد که اسم کوچه کودکیهایم چه بود و چه شد و بعدتر دوباره چه شد. ناگهان یادم افتاد وقتی همسایه آرام و نورانی سمت چپی شهید شد، اسم کوچه ما شد کوچه «شهید موسوی». چهره همسر ریزنقش و سربهزیرش بهزور لابهلای خاطرههای به آن دوری دیده میشد. موهای حنایی و فرفری پسر کوچکش هم. از همسایه شهیدمان، عمامهای سیاه و کوچک، اندامی لاغر و محاسنی مشکی و پرپشت توی ذهنم مانده بود.
آنقدر از یادآوری آن خاطرههای دور حس و حال خوبی پیدا کردم که شروع کردم تندتند برای دخترهایم تعریف کردن. هرچه به یاد داشتم: از روزهای شهادت همسایه تا روزهایی که نامش روی پیشانی کوچه ما بود. تمام نامههایمان به نشانی «کوچه شهید موسوی» پست میشد؛ تا اینکه سالها بعد کوچهها را شماره زدند و نام «شهید موسوی» از کوچه ما حذف شد!
حالا سالهاست که کوچه کودکیهای من بهجای نام شهید موسویِ آرام و نورانی، با شماره چهار شناخته میشود.
اینها را برای دخترم گفتم و گفتم تا رسیدم به آنجا که همسر شهید موسوی ازدواج کرد و از کوچه ما رفت و من دیگر نه او را دیدم و نه پسر کوچک موحناییاش را که حتی یادم نیست اسمش چه بود!
برای دخترهایم گفتم که یک خانم فداکار او را برای همسرش خواستگاری کرد و همسر شهید و فرزند خردسالش را زیر بالوپر گرفت.
جواب تعجب دخترها را دادم و گفتم که آن سالهای سخت جنگ، سهم زنها و دخترها از مبارزه کم نبود! گفتم که فعالیتهای پشت جبهه خانمها در پایگاههای بسیج و مساجد تمام نمیشد. گفتم که آن روزها دخترهای جوان بسیاری شرط کرده بودند که فقط با جانباز ازدواج میکنند و زنان بسیاری برای اینکه باری از دوش جامعه جنگزده و پریشان آن روزها بردارند، همسران و فرزندان شهدا را شریک زندگی خود میکردند.
صحبتهای پربار آن روزمان سر سفره ناهار به اینجا ختم شد: امروز هم هر کس باید دنبال این باشد که چه باری میتواند از دوش جامعه بردارد و برای تعالی و پیشرفت کشورش چه میتواند بکند. این روزها زنهای ایران، باری بهسختی زنهای دیروز بر دوش ندارند. فداکاریهای آن روزها بسیار سنگینتر و تصمیم برای انجام آن بسیار سختتر بود. سهم امروز زنها این است که از سد ناامیدیها و طعنهها و وسواسها بگذرند و برای حل معضل عظیم جمعیت، دل را به دریا بزنند. گرفتن این تصمیم برای بعضیها شاید سخت باشد، ولی حتماً بهسختی کار زنان دوران جنگ نخواهد بود.
نظیفهسادات مؤذّن (باران)
مجله آشنا، شماره 221، صفحه 14
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید