«دختر فلانی را دیدی؟ یه پارچه خانوم!» «دختر باید خانوم باشه!» این جملات را وقتی کوچک بودم همه مادرها به دخترهایشان میگفتند، به دخترهای بزرگشان بیشتر و همین جمله کافی بود تا فهرستی بلندبالا در ذهنمان صف بکشد. دختر باید خانم باشد یعنی دختر باید:
* باوقار باشد: موقرانه قدم بردارد و در عین تواضع اما بزرگمنشی نشستوبرخاست کند.
* حجب و حیا داشته باشد: صدایش را نامحرم نشنود، با صدای بلند سخن نگوید، در جمع قهقهه نزند، وقتی بزرگترها از او تعریف میکنند رنگبهرنگ شود و لپهایش گل بیندازد.
* خانمانه لباس بپوشد که خودش شامل چندین ملاک و معیار میشد؛ ظاهری شلختهوار نداشته باشد؛ لباسش آراسته و متناسب با محیط باشد؛ جلف نباشد و...
* این میان نظافت شخصی از قلم نمیافتاد: مادر تعریف کرده بود آن روزها اگرچه امکان استحمام هرروزه وجود نداشت، اما بدون نیاز به انواع عطرها و افشانهها تا آخر هفته خبری از بوی نامطلوب عرق نبود. سرها هر روز شانهزده میشد و موها بافته؛ با آنکه مسواک هنوز همهگیر نبوده اما قرقره آبنمک و زدودن جرم دندان از اصول قبل از نماز صبح بوده و...
* مادر متذکر شده بود که وقتی خواستگار در خانه آدم را میزند، ظاهر را نگاه نمیکند، ظاهر همه تمیز و بیعیب و نقص است بهخصوص هنگام حضور خواستگار؛ خواستگار که بیاید لبه فرش را بلند میکند تا ببیند در جارو زدن چقدر تمیز و اصولی هستید! گفته بود نگاهی به پریزهای برق میاندازند یا نعلبکی استکان چایی، شاید اگر فرصتی دست دهد پرده صندوقخانه را هم کناری بزنند و سرک بکشند.
* رکن دیگر کدبانو بودن، هنرمند بودن بود؛ مادر میگفت دختر باید از هر انگشتش یک هنر ببارد، میگفت قبلاً خواستگارها اول دختر را پای دار قالی میدیدند، اشکالی نداشت اگر ظرافت انگشتان دختران لای خفتخفت قالی جامانده بود؛ آخر آن روزها ملاک، انگشتان کشیده و ناخنهای بلند و دیزاین شده نبود؛ مادرم میگفت خواستگار که میآمد خانهها همچنان محقر بود، اما به روبالشیهای گلدوزی دستپنجه دخترها تکیه میزدند و چایی را از همان قوری چینی قدیمی میریختیم که با روقوریِ قلابدوزی شده تزیینشده بود.
* عطر و طعم خوش غذا هم از اسباب و لوازم کدبانو بودن به شمار میرفت... همانطور که خوشخلقی هم جزو جداییناپذیر خانم بودن بود و...
* مادر اما هیچوقت از دین و ایمان نگفته بود که در زمره خانم بودن هست یا نه؟ حجاب، جزئی از وقار دختر بود، سربهزیری جزئی از حجب و حیایش، حتی نگفته بود خواستگارها درباره این موضوع کنکاش میکنند یا خیر؛ احتمالاً آن روزگاران، عقبه هر فامیلی نشان میداد چه اعتقاداتی دارند؛ همینقدر که از حشرونشر با آدمهای بزککرده منع میشدیم و به چشم اجنبی نگاهشان میکردیم راهمان را مشخص میکرد.
اما نمیدانم چه شد که وقتی ما بزرگ شدیم و رسیدیم به آن سنی که باید یکپارچه خانم باشیم، تعریف آدمها از خانم بودن عوض شد! شاید از همان وقتیکه جای هنرهای ریزودرشت روحیهدار، همهوقتمان پای گوشی و رایانه و کتاب درسی صرف شد. بعدتر فمینیسم را هم شناختیم و فهمیدیم چقدر حقوقمان ضایع میشده و چقدر مادرهایمان مظلوم بودهاند؟! مادرهایی که باید همهوقتشان صرف آشپزی، رفتوروب و بچهداری میشد و برای خودشان وقت نداشتند. آخرش هم آقای خانه دیواری کوتاهتر از آنها پیدا نمیکرد! جیبشان همیشه خالی بود و برای خرید یک سطل ماست دستشان پیش آقای خانه دراز. وقتی نداشتند تا صرف خودشان کنند تا مو رنگ کنند و به آرایشگاه بروند و...
وقتش رسیده بود تا کاری کنیم؛ انقلابی به پا کنیم. ما از خودمان دفاع کردیم. حقمان را از جامعه مردسالارِ ضعیفکشِ زنستیز گرفتیم. درس خواندیم، آراسته در جامعه حاضر شدیم، جلوی مردها قد علم کردیم و جوابشان را دادیم، دستمان را کردیم توی جیب خودمان و منت مردان را نکشیدیم و...
و از آن روز است که پستوی خانه که هیچ، ظاهر خانهمان همسال به سال تمیز نمیشود، پس از دوش گرفتن بالاخره کسی پیدا میشود تا موهای کف حمام را آبی بگیرد؛ جلوی موهایمان را که پوش دهیم کفایت میکند، ظاهر آراسته و ناخنهای دیزاین شدهمان اجازه گلدوزی و خیاطی نمیدهد؛ بچهای نیست تا وقتمان را بگیرد، وقتمان پرشده، اوقات فراغتمان کم؛ آنقدر دویدهایم که خوشخلقی از یادمان رفته، صحبتهایمان تبدیل به داد شده و دادهایمان تبدیل به ناسزا؛ فستفود، غذاهای سریعپخت و غذاهای نیمهآماده جای آش و آبگوشت را گرفتهاند، جای دار قالی را میز شرکتها گرفته و جای آرامش آن را سروکله زدن با آدمهای بیاعصاب، مستقل شدهایم و بنیاد خانوادههایمان سست؛ با تفاهم ازدواج میکنیم و با تفاهم طلاق میگیریم! رفاه بیشتر داریم و زندگی بیثباتتر؛ دخترهای یکپارچه خانممان شاید هرگز ازدواج نکنند و خلاصه آنکه ذائقههایمان عوضشده، یکپارچه خانم بودنمان تقلبی از آب درآمده؛ آمدیم یکجاهایی را درست کنیم، زدیم اصل و ریشه را خراب کردیم، حالا نه راه رفتن کبک را بلدیم نه راه رفتن کلاغ را.
فرشته شکیبامقدم
مجله آشنا، شماره 221، صفحه36-37.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید