سخن از محرومیت که میشود، ناخواسته اولین تصویر ذهنی ما، آدمهای ساکن در مناطق بهشدت محروم با خانههای کاهگلی، سقفهای چوبی، مکانهایی بدون لولهکشی آب شرب، زبالهگردهایی در حاشیه شهرها، کودکی نحیف که خردههای نان را از روی خاکها برمیدارد و به دهان میبرد، کودکان کار یا آن زن جنوبی است که منتظر رسیدن تانکر حمل آب است!
همه محرومیتی که رسانهها و شبکههای اجتماعی به خورد ما دادهاند همینهاست؛ گاهی هم نمونههایی از کودکان محروم جهان سوم برایمان بهشدت پررنگ میشوند: دختر چوپان مراکشی که میگویند پس از مهاجرت، وزیر آموزشوپرورش فلان کشور شده، شناگر سوری یا فلان ورزشکار افغانستانی که سهمیهداران المپیک برای کشورهای دیگرند، فوتبالیستهای جهانسومی که با مهاجرت به دیگر کشورها این روزها پولسازترین ستارههای فوتبالاند و... .
روی دیگر سکه
سکه محرومیت روی دیگری هم در تبلیغات پررنگ و لعاب اینترنت دارد. غولهای الکترونیکی جهان که کار خود را از پارکینگ منازلشان شروع کردهاند و یا شغلهای قبلی سیاستمداران، بازیگران، تاجران و کارخانهداران معروف، شغلهایی متعلق به قشر ضعیف جامعه و...، اما دنیای کنونی آنان بهقدری دور از دسترس به نظر میرسد که باور آنکه فلان کودک زاغهنشین جهِان سومی نیز بتواند روزی بدانجا برسد، برایمان سخت میشود. از سویی دیگر اگر کنجکاو باشیم و کمی به کندوکاو بپردازیم شاید محرومیتی بدان شکل در زندگی برخی از این افراد نبینیم، در زندگی تعدادی از آن ستارهها نیز با آنکه شاهد محرومیتی واقعی هستیم، اما ناگهان ردپای یک اتفاق خیلی خاص یا یک آدم پولدار و پرنفوذ پیدا میشود که همه راهها را برایش هموار کرده و...، اینجا همان نقطهای است که امیدهایمان با این نمونههای واقعی بهناگاه همچون ظرفی سفالین ترک میخورد و در عرض چند دقیقه تهی میشود!
آنچه سانسور میشود
دو نقطه را به ما نشان میدهند: قبل و پس از موفقیت، اما مسیر رسیدن به موفقیت، نامعلوم است. اصلاً بیایید کاری به آدمها، مناطق یا کشورهای محروم نداشته باشیم؛ بیایید درباره آدمهای پولدار صحبت کنیم؛ همان مرفهین بیدرد که آن بالا مینشینند و برای دیگران نرخ تعیین میکنند، سلبریتیهایی که زندگیشان خیلی با زندگی ما فرق دارد بعد توی شبکههای اجتماعی موجِ «نه به کمک» راه میاندازند. حالا چه فرقی میکند این سلبریتیها بازیگر باشند یا ورزشکار یا آقازاده یا... هر چه میخواهند باشند بیایید به آن مسیری بنگریم که سانسور میشود.
بچه پولدارهای پوچ!
احتمالاً شما نیز با برخی بچه پولدارها که با پول باباهایشان اوج گرفتهاند برخورد داشتهاید؛ حالا یا در دنیای واقعی یا فضای مجازی. به نظرتان چقدر دنیایشان پرمفهوم و غنی است؟ آیا جز این است که تعدادی از این آقازادهها همه هنرشان به اشتراک گذاشتن مدل ماشین یا فلان جشن تولد لاکچری! یا سلفی با حیوان خانگی عجیبوغریبشان است؟! تازه آن وسطها متوجه ردپای اعتیاد در زندگی تعدادی از آنان نیز خواهید شد. اگر بالاخره ترمز اینها را یکجایی جامعه یا پدرانشان نکشند، هم خود را تباه میکنند و هم اموال خانوادگی را، پس هیچگاه به بچه پولداری که همه دنیایش به نمایش گذاردن لباسهای برند و سفرهای خارجی و ظواهر بیهویت زندگی است، اعتماد نکنید.
رنجِ موفقیت
نزدیک المپیک چند تصویر دیدم؛ دستهای تاولزده یک وزنهبردار، پاهای یک دوچرخهسوار که نمیتوانم توصیف خوشایندی از آن داشته باشم، همینقدر که خستگی را میشد در آن تصاویر دید و این همان فاصلهای است که ما یا ندیدهایم یا کمتر دیدهایم؛ گاهی هم اگر کسی نقل کرده و یا تصویری از آن منتشر شده، بیمکث و بیتوجه از آن رد شدهایم؛ «اینکه موفقیت، رنج دارد.» حالا فرقی ندارد فرزندی از قشر محروم جامعه باشی یا متعلق به قشر متوسط و یا اصلاً جزو یکدرصدیهایی باشی که به نظرمان دنیایشان بدون هیچ محرومیتی طی میشود.
اگر بخواهی موفق شوی، پیشرفت کنی و زندگیات را متحول کنی، لازم است خودت را از برخی مسائل محروم کنی، مانند ورزشکاری که برای نگاه داشتن وزن خود بر روی وزن مخصوص مسابقه، خیلی از خوراکیها را از رژیم غذاییاش حذف میکند. مانند دوچرخهسواری که درد ساعتها نشستن بر روی دوچرخه را تحمل میکند، کمردرد ناشی از آن را تاب میآورد، هر روز تمریناتش را سختتر میکند تا بتواند در روز مسابقه بهموقع از خط پایان بگذرد. آن فوتبالیست، والیبالیست یا کوهنورد موفق هم بهتناسب زمینهای که در آن تلاش میکند، خودش را از خیلی چیزها محروم کرده و حتی برخی داروها را نخورده تا متهم به دوپینگ نشود و به جایگاهی که استحقاقش را دارد برسد.
اصلاً فکر کردهاید واژه بچه درسخوان یا همان خرخوانی که کمی نیشدار حواله برخی بچههای کلاس میشد، دلیلش چیست؟ آنها وارد هر جمعی نمیشدند، یک ربع زودتر کتابهایشان را نمیبستند که بگویند «استاد خسته نباشید!» زنگ تفریح، مشغول دست انداختن دیگران نمیشدند؛ بلکه همیشه سرشان توی کتاب بود، همیشه دنبال پاسخ سؤالاتی فراتر از کتاب درس بودند. همه آنها ضریب هوشی بالا نداشتند؛ همت و تلاش بیشتر داشتند و دلیل عدم محبوبیتشان همین بود. آنها قید اتلاف وقت را میزدند.
فلان حافظ قرآن یا نویسنده خوشذوق یا مداح معروف یا...، شاید امکانات خاص و ویژه برای آموزش داشتهاند یا شاید استعداد ویژه اما اگر دور خیلی چیزها را خط نمیکشیدند، این نمیشدند. هیچ میدانید کسی که مداحی میکند مجبور است قید خیلی از خوراکیهای چرب و شیرین یا برخی نوشیدنیها را بزند؟ میدانستید کسی که مینویسد اگر همچون دیگران محو دنیای تصویر شود استعداد نویسندگیاش تحلیل میرود؟ نویسنده باید عمیق بخواند و زیاد بنویسد. اگر کسی از نزدیکانتان کلاس حفظ قرآن میرود حتماً متوجه شدهاید که لازم است در روز حداقل یکی دو جزء قرآن بخواند تا آموختههایش فراموش نشود؛ درست مثل کسی که زبان دومی آموخته و اگر چند روز یا چند ماهی آن را کنار بگذارد، مثل آن است که چندین دوره عقبگرد کرده است. همه این افراد برای پیشرفت، رنجی خودخواسته را تحمل میکنند و خود را از لذتی در دسترس محروم.
محرومیت شرط موفقیت
ناخواسته به ما یاد دادند هرکه وضع مالی بهتری داشت یا در جایگاه اجتماعی بهتری بود، فکر کنیم حق چند نفر را خورده است. بیایید کمی بیخیال دیگران و جایگاه واقعی یا غیرواقعیشان شویم. اگر بخواهیم مدام به این فکر کنیم که «اگر فلانی حق ما را نمیخورد، اگر فلانی کمی منصفتر بود یا فلانی راهنمایی اشتباه نمیکرد یا...، ما اینجایی که هستیم نبودیم!» به هیچ جایی نمیرسیم.
قطعاً اگر این اتفاقات بد نمیافتاد زندگی حس و حال بهتری داشت، اما شاید قرار است خودمان را از میان همین محرومیتها بالا بکشیم. اگر در ادارهای که استخدامیم، همهچیز گلوبلبل بود، به همان حقوق ماهیانه ناچیز راضی بودیم و هیچگاه فکر یک شغل بهتر به سرمان نمیزد. اگر توی محلی که زندگی میکنیم همسایهها اذیتمان نمیکردند یا خانه کوچک نبود یا لولههای آب مشکل اساسی پیدا نمیکرد یا...، حالا حالاها به فکر پسانداز برای رفتن به خانه و محلهای بهتر نمیافتادیم. اگر چندین ناشر، کتابمان را رد نمیکردند یا چندین تهیهکننده، فیلمنامه را، هیچگاه به فکر رفع عیبهای کار و یا بهبود سرمایهگذاری خودمان نمیافتادیم. گاهی اگر خودمان یا یکی از نزدیکانمان از فلان بیماری رنج نمیکشید، فکر درمان بسیاری بیمارها، بسیاری از پزشکان و دانشمندان را به آن سمتوسو سوق نمیداد.
گاهی زندگی محروممان میکند تا دست بجنبانیم و گاه خودمان خود را محروم میکنیم چون فهمیدهایم محرومیت شرط موفقیت است.
موفق باشید!
فرحناز ایوبی (کارشناس ارشد مشاوره)
مجله آشنا، شماره 221، صفحات 25-27
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید