با همکارم صحبت میکنم از مدیر بخشمان بهشدت عصبانی است، اشارهای به اتاق مدیر میکند و میگوید این زن...! از ادبیات کلامش شوکه میشوم.
رفتهایم منزل عروسخانم، موقع بازگشت، خودش دهان باز میکند «نمیخواهید جهیزیهام را ببینید؟» نگاهی گذرا میاندازیم بیهیچ پرسشی، خندهاش میگیرد. توضیح میدهد فلانی آمده قیمت تکتک اقلام جهیزیهام را پرسیده و در نهایت گفته جهازت شد فلان تومان! یا همین هفته پیش که یکی از دختران فامیل بالاخره بعد از چهار سال، رفت سر خانه و زندگیاش، همه آنچه داماد با خود برده بود یک جفت دمپایی پلاستیکی برای سرویس بهداشتی بود، اما تکتک اعضای خانوادهاش پس از بررسی دقیق جهیزیه گفته بودند: عروس استکان نداره! وا! پس استکانهاش کو؟ عه، استکان نداشتی؟ حالا بماند که پنج-شش مدل فنجان و نعلبکی متفاوت داشت! این هم یک مدلش است دیگر؛ برای اینکه کاستیهای خودت به چشم نیاید مال دیگران را پررنگ کن.
آمدهاند منزلمان. در اتاقها را بستهام، بلند میشوند جهت بازدید. سختم است اما چیزی نمیگویم. در اتاق اول را باز میکنند، اتاق دوم قفلش شکسته فقط با آچار باز میشود. تمام تلاشش را میکند برای باز کردن در، وقتی هم میبیند نمیشود، کلافه طلب آچار میکند! یعنی کنکاش در اتاقخواب دیگران تا این حد واجب است؟!
از این مثالهای ملموس کم نیستند. شاید همین مثالهای بیپایان در تمام فرهنگها باعث شد کتاب «بیشعوری» نگارش و ترجمه شود. از پارک کردن جلوی در پارکینگ دیگران گرفته تا سرقت گزارشهایت توسط همکار نزدیکت و یا متهم کردنت به اعتیاد و... از مثالهای کتاب بیشعوریاند که برای برخی ایرانیها اصلاً غریب به شمار نمیآیند، بلکه آنقدر قریباند که فکر میکنی از روی زندگی خودت و تعاملات اجتماعیات نگارش شدهاند.
این یادداشت، تبلیغ کتاب بیشعوری نیست؛ فقط کمک از این کتاب برای آن است که بگویم اصل محرومیت، محرومیت اقتصادی نیست، محرومیت فرهنگی است. محرومیت اقتصادی را با تلاش میتوان شکست داد، اما شکست دادن محرومیت فرهنگی به این سادگیها نیست. همانطور که در کتاب بیشعوری آمده «بیشعوری ربطی به سواد ندارد؛ به رفتار آدم ربط دارد، حتی بعضی از بیشعورترین افراد کسانیاند که متخصص محسوب میشوند و دیگران را راهنمایی میکنند.» و این بیشعوری همان فقر فرهنگی است که بازهم اگر از «دکتر خاویر کرمنت» تقلب بگیریم، میگوید «مشکل درمان بیشعوری آن است که آدم بیشعور معمولاً قبول نمیکند بیشعور است. اگر هم عاقبت قبول کند، بازهم تمایل دارد تقصیر آن را به گردن دیگران بیندازد!»
اما خبر آرامبخشش آنجاست که فقر فرهنگی نیز درمان دارد؛ اگر سختترین مرحله آن را بپذیریم. «سختترین مرحله در درمان و ترک بیشعوری، همان مرحله نخست است؛ یعنی پذیرفتنِ بیشعور بودن. هیچکس دوست ندارد قبول کند که بیشعور است و بنابراین لحظه برداشتن نخستین گام، دردآور است. لحظهای که رسیدن به آن، شهامت و اراده بالایی نیاز دارد.»
فرحناز ایوبی
مجله آشنا، شماره 221، صفحه 10
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید