فرسنگها فاصله است بین دنیای واقعی ما و آنچه در انیمیشنها و داستانهای دوران کودکی ما میگذشت؛ در این روزگار، بهندرت ژان والژانی پیدا میشود که آسمان را به زمین بیاورد تا دخترک رنجکشیدهای همچون کوزت را از چنگال خانواده تناردیه نجات دهد، یا بابالنگ درازی که بدون هیچ چشمداشتی جودی آبوت بااستعداد را از نوانخانه به دانشگاه بفرستد، یا آدمهایی مثل متیو و ماریلا که دخترک لاغرمردنی و ککومکی (آنه شرلی) را بهجای یک پسر به فرزندی قبول کنند. در دنیای واقعی تا دلت بخواهد نامادری و ناخواهری هست، اما شاهزادهای که سیندرلا را نجات دهد، نه! هیچ عشق خالص و حقیقی به این راحتیها پیدا نمیشود که سفیدبرفی بتواند از خواب جادویی بیدار شود و توشیشان حتی گلسری از مادر گمشدهاش پیدا نخواهد کرد...
ما را با خیالات پرورش دادند که همیشه یا منتظر اتفاقات خاص هستیم یا کسی که از راه برسد و مفت و مجانی همه مشکلاتمان را حل کند که ما تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کنیم... کاش نسل جدید را بهجای خیالات، با واقعیت زندگی پرورش دهیم؛ به اینکه دنیا هرگز قرار نیست بدون رنج و سختی باشد و هیچکس هم قرار نیست مسئولیت خوشبخت کردن ما را به عهده بگیرد، جز خودمان. تغییر زندگی و بهتر شدن حال و روز ما درست از همانجا و همان روزی شروع خواهد شد که امیدمان را از دیگران و دنیای بیرونی قطع کنیم و متوجه دنیای درونیمان و نقش خودمان در زندگی و موفقیتمان شویم. از همان روزی که به نیروی اراده و تلاش خودمان ایمان بیاوریم و منتظر کسی یا چیزی بیرون از خودمان نمانیم. دست از به تعویق انداختن تصمیمگیریها، اقدامات، تلاشها و در یک کلمه «زندگی» برداریم و از همین حالا و همین لحظه، «زندگی کردن» را آغاز کنیم و بدانیم که «رنج»، بخش اجتنابناپذیر زندگی است و هر انسانی تا وقتی که زنده است و نفس میکشد، رنجهای ریز و درشتش را با خودش حمل میکند، زیرا که رنج، «انسانیت مشترک» ماست. مهم این است که با رنجهای خودمان چه میکنیم و علیرغم وجود آنها چهقدر برای بهتر شدن تلاش میکنیم، که مولانا شمس را پرسید «پس زخمهامان چه؟» و شمس پاسخ داد: «نور از محل همانها وارد میشود...».
زهرا وافر
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید