▪️علامه، مهربان بود و خانوادهدوست. با این همه مشغلهی درس و تحقیق، اما برای اهل و عیالش کم نمیگذاشت.
نسبت به ادای حقوق همسر تا سرحد وسواس حساس بود همانطور که به نماز اول وقت.
یکبار پیش خودش فکر کرده بود شاید جایی حق همسرش را درست رعایت نکرده. رفته بود و از او حلالیت طلبیده بود؛ گفته بود: میترسم پیش خدا مسئول باشم.
▪️به بچهها سپرده بود: در احترام به مادرتان سنگِ تمام بگذارید! و خودش اینگونه بود پیش و بیش از همه؛ هم به خاطر مقام همسری و هم به خاطر سیادت.
▪️گاهی که روزگار بر او سخت میگرفت و از یافتن خانهای استیجاری درمانده میشد، همسرش را پیش خدا واسطه میکرد که:
گر حسن زادهات گنهکار است کاین چنین رنج را سزاوار است
رحم بر طفل شیرخوارش کن! یا به مامان دل فَگارش کن!
▪️این اواخر حاجیه خانم در بستر بیماری افتاد و پایش به اطاق عمل باز شد، چند بار. علامه که در قم بود و فارغ از غوغای جهان بر کرسی درس و تحقیق تکیه داشت، به هم ریخت. طاقت نیاورد خودش را از قم به پای تخت بیمارستان رساند و با صداقتی که بوی تواضع داشت گفت: من تا الان فکر میکردم نویسندهی این کتابها منم و حال آنکه از وقتی تو در بستر افتادی، نرسیدهام حتی یک سطر بنویسم؛ اینقدر که حواسم پیش توست...
▪️و این عشق و دلدادگی همچنان ادامه داشت تا حدود نیم قرن که پیک مرگ بین این دو یار همراه فاصله انداخت. همینطور که جسم بیجان همسر را به آغوش خاک میسپرد، سرشک اشک از دیده میبارید و زمزمهکنان میگفت: خدایا! گواه باش که من از او راضیام، تو نیز راضی باش!
▪️ حالا حاجیه خانم به دیدار دلدار شتافته بود و علامه طاقت نداشت خانه را خالی از وجودِ پرمهر او ببیند. همانجا دفنش کرد و اطاقش را بیتالرّحمه نامید. میگفت تا زندهام میخواهم خدمتش کنم.
▪️عکسش را هم گذاشت روی میز کارش، و هر وقت خسته میشد و چشمش به خواب مینشست، بانو را به یاد میآورد که سینی چایبهدست در درگاه در ایستاده و میخندد، به یاد آن روزهای شیرین با او حرف میزد و به روحش سلام و فاتحه میفرستاد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید