شیرها به انتظار
فصل، فصل خشکسالیست. در این خشکسالی خشن، فیلها مسافتی بس طولانی را در پیش گرفتهاند تا شاید مکانی مناسبتر برای زندگی و زایش بیابند، اما در این مسیر هر روز ضعیفتر، خستهتر و کمتوانتر میشوند. هر بار یکی از رفتن بازمیماند و هر بار گله، تمام تلاشش را به کار میگیرد برای بازگرداندن عضو جامانده، اما بیآبی، بیغذایی و راه طولانی رمقی برای ادامه باقی نمیگذارد... .
در این خشکسالی غریب، شیرها وضع بهتری دارند، هرچه گله فیلها پیش میرود آنان نیز به دنبالشان میروند و هر بار که عضوی جا میماند، دستهجمعی حمله میکنند. شیر در حالت عادی، حریف فیل نیست، فیل حيوان قَدَری است که بهآسانی شکار نمیشود، بههمين دليل هم در روزهای عادی شکار مناسبی محسوب نمیشود آنهم تا زمانی که با اقتدار ایستاده باشد، اما با زمین خوردن فیل، شیرها که به اقتضای زمان، حمله گروهی را آموختهاند، حملهور ميشوند. پنج يا شش شیر و یک فیل زمینخورده! غلبه آسان است.
کمکم فاصله زمین خوردن فیل و حمله شیر کمتر میشود و این وضعیت، اعتمادبهنفس سلطان جنگل را آنچنان تقویت میکند که دیگر به انتظار زمین خوردن فیل نمیایستند. حالا شیرها جسارتشان زیاد شده، اهداف بلند میجویند. اینبار جسورانه به سراغ یکی از قویترینهای گروه میروند، فیلی که با اقتدار ایستاده، نه از گروه جدا افتاده و نه زمین خورده! حمله دستهجمعی و دندانهایی که ستونهای استقامت فیل را نشانه گرفتهاند و...، جسارت و سماجت شیرها بالأخره فیل را از پای میاندازد.
موفقیتهای کوچکی که به چشم دیگران نمیآید اما متناسب با توانمندی فرد است يا موفقیتهایی که در شرایطی خاص حاصل نمیشود اما دستاوردی شیرین را نصیب فرد میکند، جرئت ریسکپذیری و جسارتِ برداشتن قدمهای بعدی را به شخص میدهد؛ نرمنرم اهدافی بلندتر، تلاشی بیشتر، استقامتی محکمتر، انعطافی در خور موقعیت و مهارت لازم را نصیب شخص میکند.
برای برداشتن قدمهای بزرگ از گامهای کوچک شروع کنیم.
مرغهای عشق
نگاهمان به مرغعشقهایي است که رفتارشان هیچ شباهتی به دیگر مرغعشقها ندارد. مرغ عشق را همه به رفتارهای عاشقانهاش میشناسند اما اینها دور از هم بودند و دور از هم دانه میخورند.
میپرسیم: چرا اینها اصلاً با هم نیستند؟
میگوید: چند بار تخمگذاری کردند، تخمهایشان را برمیداشتم، نمیخواستم زیاد شوند، نمیگذاشتم تخمها جوجه شوند.
خواهرم میگوید: انگیزهسوزی!
انگیزهسوزی، نتیجه شکستهای پیاپی و بدون وقفه است که امید را از تو میگیرد، تلاشت را متوقف میکند، در رسیدن به هدف سرد میشوی و در ادامه مسیر، سست و بیرمق. درست به همین دلیل اهداف باید در دسترس، قابلحصول و در توان فرد باشند. اگر برای خودمان هدف و مقصدی تعیین میکنیم و یا برای موفقیت کودکمان برنامهریزی میکنیم باید موقعیت، میزان تلاش، توان و ارزش هدف را در نظر بگيريم. به جز آنکه هدف بايد در دسترس و قابلحصول باشد باید ارزش آن تلاش را نیز داشته باشد وگرنه تکرار مداوم تلاشهایی که به شکست میرسند، انگیزه را از ما خواهند گرفت؛ درست مثل سوختن انگیزههای مرغعشقهای داستان ما.
بچه آهوی سرگردان
چندی است که بچهآهوها ترکیب گله را بر هم زدهاند، حالا به گله که نگاه میکنی تقریباً در کنار هر ماده آهویی یک بچهآهوی نوپا نیز راه میرود که خوب میداند باید برای برخورداری از حمایت، تغذیه مناسب و زنده ماندن در نزدیکی مادر باشد، اما حمله ناگهانی شیرها این نظم را بر هم میزند، گله با سرعت تمام میدود، در این دوی سرعت نیز بچهآهوها سعی میکنند به موازات مادر و نزدیک او بدوند، این مسابقه دو تمام نخواهد شد مادامی که شیر، طعمهای شکار نکند. بچهآهوی نوپایی شکار میشود و یکی از شیرها از دویدن دست میکشد، اما هنوز دیگران ماندهاند بیطعمه، ماده آهویی هم شکار میشود... .
بچهآهويي كه در اين چرخه طبيعي وحش، مادرش را از دست داده، حالا بيپناه مانده است؛ اگرچه آرامش دوباره به گله بازگشته اما بچهآهو میان گله سرگردان است. به نزد هر مادهای که میرود او را دور میکند. گوینده برنامه مستند ميگويد: آهویی که فرزندش شکار شد سال بعد باز فرصت برای زایش دارد اما بچه آهوی بیمادر احتمالاً مدتی طولانی زنده نخواهد ماند چراکه او در گله تنهاست و هیچ حمایتکنندهای ندارد.
نظریهپردازان علم روانشناسی و مشاوره سالهاست به این نکته پی بردهاند که در رشد سالم کودک نوباوه آنچه بیش از تغذیه اهمیت دارد رابطه والد-فرزند است. برطرف کردن ناراحتی کودک، بغل کردن و نوازش کردن او، صبورانه منتظر ماندن تا بچه به قدر کافی شیر بخورد و از شیر گرفتن او هنگامیکه علاقه کمتری به سینه مادر یا شیشه شیر دارد و... .
کودکانی که خوب تغذیه شدهاند اما محبت کافی، بهموقع و پیوسته دریافت نکردهاند از دیگر همسالان خود رشد کندتری نشان میدهند؛ این امر در یک سال اول زندگی بسیار اهمیت دارد. اگر شما به هر دلیلی مجبور هستید کودک شیرخوار خود را به مهدکودک بسپارید از کیفیت آن اطمینان حاصل کنید، هر پرستار حداکثر باید مسئولیت سه شیرخوار را بر عهده داشته باشد، مادر یا پرستار کودک لازم است هنگام تغذیه او را در آغوش گرفته مورد محبت و نوازش قرار دهند، نکتهای که توسط برخی مادران و یا پرستاران مورد غفلت قرار میگیرد، لبخند زدن و راه آمدن با دل کودک، پاسخ مثبت به کاوشهای او بهخصوص تا پیش از یکسالگی، کودکی شاد با رشدی طبیعی را نوید میدهد.
غريزه يا تربيت
دور از حیاتوحش و در میان انبوه خانهها منطقهای حفاظت شده برای گونهای از میمونهای نادر ساخته شده است. میمونهای این زیستگاه، باهوش، شیطان و با ذکاوت هستند، اما همزیستی اجباری آنها با انسانها دارد به ضرر هر دو تمام میشود!
هر روز گردشگران برای دیدن شیطنت میمونها به منطقه میآیند و بیتوجه به تابلوهایی که آنان را از غذا دادن به میمونها منع میکند، هلههولههایشان را با میمونها شریک میشوند. این تغذیههای در دسترس، چرخه زندگی میمونها را به هم ریخته و حالا بهجای کندوکاوِ زمین برای تهیه دانههای مغذی، به جای پریدن از این شاخه به آن شاخه برای رسیدن به میوههای لذیذ از دیوار خانهها بالا میروند و سطلهای زباله را کندوکاو میکنند. امری که آرامش را از مردم منطقه ربوده و حداقل رهآوردش برای میمونها دندانهای پوسیده است!
حالا که نظام طبیعت را بر هم زده و نتیجه منفیاش را در زندگی خود دیدهایم، سخت در فکر چارهایم. در ماجراي ميمونهايي كه گفتيم، نگهبانانی موظف شدهاند با تفنگهای ساچمهای و با آموزش منظم و جدی، هر روزه عادت کفبری و سرقتهای مکرر میمونها را با ناکام گذاشتنهای پیدرپی در آنان خاموش كنند تا نسل بعدی، نسلی باشند با غرایز طبیعیِ خود در یافتن غذا، آن گاه نهتنها مردم منطقه دوباره آرامش را احساس میکنند که چرخه بارور کردن درختان به کمک میمونها نیز به حالت طبیعی بازگشته، سلامتی میمونها نیز که به لطف چیپس و پفک و پیتزا از آنان گرفته شده، دوباره به آنان بازگردانده ميشود.
این قصه تکراری ما آدمهاست، با دلسوزیهای بیجا، با سختگیریهای اشتباه، با بیتوجهی به چرخه طبیعت، با ... عادات اشتباه را در فرزندانمان نهادینه میکنیم و بعد میگردیم به دنبال راهکار!
گاوميشها برندهاند
دختر در آن خانوادههایی بزرگ شده که همواره اعتقاد بر مشورت داشتهاند، تصمیمها را دستهجمعی گرفتهاند و والدین در تمام زمینههای مرتبط با فرزندان به نظرات بچهها احترام گذاردهاند حتی بچهها در برخی موارد استقلال رأی نیز داشتهاند؛ و پسر در آن خانوادههای هستهای مردسالار که سخن مردها چه پدر باشد چه برادر جایگاه خاصی دارد و خانمهای خانه همواره سخن مرد خانه را پذیرفتهاند.
حالا دخترخانم از تعامل سخن میگوید و آقاپسر از اینکه حرف آخر را مرد خانه باید بزند! توی تستهایشان هر دو به یک اندازه تمایل به قدرت دارند، و هر دو به یکمیزان گرایش به گفتن سخن آخر!
دو تصویر از دو مستند در ذهنم حضور مییابد:
1. کادر دوربین روی دو گاومیشی بسته شده که هر دو با قدرت تمام با هم میجنگند و ماده گاومیشی که کمی آنسوتر به انتظار نتیجه نبرد ایستاده است. ضربههای کاری یکی پس از دیگری بر پیکره گاومیشها فرود میآید، هر دو تقریباً قدرت یکسانی دارند و هیچیک حاضر نیست بهسادگی عرصه را خالی کند، هر دو بهشدت زخمی شدهاند که ورق برمیگردد، یکی از گاومیشها گویی دیگر تاب مقاومت ندارد، علاوه بر سروصورت، از ناحیه پهلو و شکم نیز زخمی شده، این بار که هر دو از هم فاصله میگیرند تا باز با سرعت و قدرت هرچه تمامتر بر یکدیگر بتازند، گاومیش ضعیفتر راهش را به سمت درختهای حاشیه دشت کج میکند و آرامآرام از صحنه نبرد فاصله میگیرد و اینگونه گاومیش برنده به سمت ماده انتخاب شده میرود تا زندگی یکساله خود را در گله شروع کنند.
چندی بعد دوربین، گله کوچکتری از گاومیشها را نشان میدهد و میگوید: گاومیش شکستخورده اکنون گله خودش را دارد، گلهای که از گله اصلی جدا افتاده و اشاره میکند: آنها یک سال را به همین منوال خواهند گذراند تا دوباره فصل جفتیابی آغاز شود و نرها باز هم بر سر مادهها با یکدیگر بجنگند، شاید سال بعد شانس بهتری برای انتخاب داشته باشند.
2. یوزپلنگی بیهوا وارد قلمرو پلنگ شده، قلمرو و درختش را تصاحب کرده و ادعای مالکیت دارد، روز با احتیاط هر دو به سلامت سپری میشود، اما با شروع نورافشانی ستارهها در پهنه آسمان زمانی که هر دو تمایل دارند بر بلندای درخت به استراحت بپردازند، جنگی تمامعیار درمیگیرد. هیچیک حاضر به ترک عرصه و سپردن قلمرو به دیگری نیست، جنگ تا اولین تشعشعات خورشید در آسمان زیستگاهشان ادامه دارد و زمانی که جنگلبانان، خود را برای نجات این گونههای در حال انقراض میرسانند، خیلی دیر است، دیگر از یوزپلنگ جز نشانههایی که مرگش را اثبات میکند چیزی نمانده و پلنگِ پیروز در حال تیمار خود در قلمروی است که اکنون مدعی دیگری ندارد.
برای دختر از «نیممن» شدن میگویم، اینکه در زندگی اگر همواره هر دو بخواهند «من» باشند نتیجه، مرگ یکی است اما اگر همچون گاومیشها باشند پس از مدتي باز فرصت برای اثبات خود هست.
دختر از اعتمادبهنفس میگوید؛ از اینکه اگر قرار باشد همواره چَشم بگوید و همه نظرات تازهداماد را بپذیرد حتی نظراتی را که با آنها موافق نیست، دیگر اعتمادبهنفس، جسارت و اطمینان الان را نخواهد داشت. قبول دارم، درست میگوید. برایش توضیح میدهم که همینگونه است و قرار نیست بیتفکر، بدون منطق و بیمقدمه همواره هر چه شنید را بپذیرد اما باید فرصتشناس باشد، شاید لازم شود آن لحظه سکوت کند و در فرصتی مقتضی شرایط را مهیا کند برای پذیرش سخن و نقطهنظرش.
مجله آشنا، شماره 217، صفحات 68-71
چند درس از زندگی حیوانات
فرحناز ايوبي (کارشناس ارشد مشاوره و راهنمایی)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید