من مأمور بودم
پایان ساعت کاری بنده در مجموعهای که مشغول فعالیت هستم 14 و 30 دقیقه است و بهندرت زودتر از این ساعت از محل کارم خارج میشوم. چند ماه پیش یک روز بیدلیل خاص و صرفاً از سر خستگی یا بیحوصلگی، زودتر بیرون آمدم. در مسیر برگشت به طرف خانه و خیابانی که کمتر گذر تاکسی به آن میخورد، روحانی سیهچهره لاغراندامی را دیدم که منتظر تاکسی ایستاده است. مقابلش توقف کردم و گفتم: تشریف بیاورید تا جایی شما را برسانم.
سوار شد. اهل عربستان بود و از اهالی مدینه. از چهرهاش صفا و خلوص میبارید. پرسیدم: کجا میروید؟ گفت: حرم. کسی از آن مسیر خاص آنهم در آن ساعت، به حرم حضرت معصومه(س) نمیرفت. به دلم افتاد مسیرم را عوض کنم و او را تا خود حرم برسانم. کمصحبت بود و موقع خداحافظی یک تشکر ساده کرد و حتی ظاهراً متوجه نشد من راهم را کلی دور کردهام که او را به مقصد برسانم.
بعد از آن، دو بار دیگر بدون هیچ دلیل و کار ویژهای زودتر از محل کارم بیرون آمدم؛ آنهم نه در یک ساعت مشخص، و جالب اینکه هر دو بار او را دیدم و هر بار چیزی در درونم به من حکم کرد که بایستم، مسیرم را عوض کنم و او را تا نزدیکترین در حرم برسانم.
حضرت معصومه(س) بیحدواندازه باکرامتاند؛ به نظرم هر بار من مأمور بودم که این زائر غریب را سهل و ساده به مأمن عشقش برسانم.
راوی: عبدالله نیازی
بانو براي عروس و داماد مداح فرستاد
عصر جمعه 6 تیرماه 1399 بود. به دليل ويروس منحوس کرونا بعد از حدود چهار ماه بهاتفاق خانواده، برای عرض سلام و زيارت به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شده بودم. در صحن امام رضا(ع) ديدم جمع کوچکی نشسته و کسي برای آنها مداحی میکند. نزديکتر که رفتم تا از مداحي مداح بهره و فيض ببرم، متوجه شدم جناب مداح آقای جواد رضایی يکي از همکاران و دوستانم هستند. به شکل نامحسوس، لحظاتی از مداحی ایشان فیلم گرفتم تا بعداً براي آقاي رضایي، غيرمنتظرانهاي (سورپرایز) داشته باشم!
روز شنبه هفتم تیرماه وقتي فيلم را نشانش دادم، او از اتفاق جالب روز گذشته گفت و اینکه:
ديروز به همراه خانواده به حرم مطهر مشرف شدم. چشمم افتاد به جمع کوچکي که دور عروس و دامادي حلقه زدهاند. متوجه شدم مراسم عقد يکي از جوانان هیئت حضرت صاحبالزمان(عج) ماست. کمي دورتر منتظر ماندم تا مراسم خطبه عقد تمام شود و براي عرض تبريک و شادباش به نزد داماد بروم. داماد وقتی من را دید، بسيار خوشحال شد و گفت:
آقاي رضایي! خوش آمدي که تو را حضرت فاطمه معصومه(س) فرستاده! چون وقتي عاقد، خطبه عقدمان را تمام کرد، رو به گنبد طلایی حضرت بانو در دلم عرض کردم، چقدر خوب ميشد مداحي اينجا بود و مجلس کوچک و شاد ما را با مدح و ثناي شما شيرينتر ميکرد... که ناگهان شما آمديد.
راوی: قربان صحرائي چالهسرائي
دعای مستجاب
مادر پدربزرگ بنده که از زنان دیندار بوده، فقط یک بچه داشته، ولی با افسوس و غصه از این کمفرزندی، همیشه میگفته «الهی این یکی من بشود هزارتا!» الحمدلله پدربزرگ من بسیار پر فرزند شده و اولاد او هم همین سیره را داشتهاند. برای نمونه، مادر من 12 بچه دارد و یکی از خالههایم 16 تا. دیگر خالهها و داییها هم پرفرزند هستند. هماکنون تعداد نوهها و نتیجهها و نبیرهها و ندیدههای آن بانوی مؤمنه حتی بیش از هزار نفر شدهاند. آن دعا به استجابت رسیده و نسل او بسیار با برکت بوده است.
راوی: حجتالاسلام سید مهدی حسینی از مشهد مقدس
خرید شیرین
برای ارتقای کارم در پی خرید مغازهای بزرگ در محل پرترددی بودم. صاحب مغازهای که مدنظرم بود، برای ملکش قیمت کلانی گفت که بههیچوجه توان پرداختش را نداشتم و طبیعی بود که از خرید آن صرفنظر کنم. دو سال بعد، یک روز که در محل کارم نشسته بودم، صاحب آن مغازه، سند ملکش را آورد و گفت: میخواهد مغازهاش را به من بفروشد. گفتم: پول نقد ندارم. گفت: در سه قسط از تو میگیرم. گفتم: فلان مقدار هم تخفیف میخواهم، بسیار راحت پذیرفت. جالب اینکه آن زمان، ملکش را به قیمتی به من داد که حاضر بودم سه برابر آن پول بدهم.
البته من و خدا راز این معامله شیرین را میدانستیم.
راوی: حاج حسین عرفان
دکتر دیگر
سال 1379 ازدواج کردم. ده سال بود که بچهدار نميشديم. پيش خيلي از دکترها رفته بوديم اما همه قطع اميد کرده بودند. روزي دلم شکست و توسلي به امام(ع) کردم. ايشان هم عنايتي کردند و بعد از مدت کوتاهي، دو دختر به ما هديه دادند و اسم آنها را از ميان القاب حضرت زهرا ـ هانيه و حسني ـ انتخاب کرديم. دکترها تشخيص دادند که هانيه مبتلا به سرطان روده است. او را عمل کردند، اثري نداشت و دکترها قطع اميد کردند. ده روز مانده به عاشورا. ظهر عاشورا دلم گرفته بود و امام حسين(ع) را به علیاصغرش قسم دادم. بعد از آن پيش دکتر رفتيم. چند بار آزمايش گرفت و تعجب کرد که هيچ خبري از سرطان نيست. به ما گفت براي اينکه مطمئن شود به تهران برويم. به تهران آمديم و پيشرفتهترين آزمايشها را انجام داديم اما هيچ خبري از بيماري نبود. دکتر گفت چه اتفاقي افتاده است؟ گفتم دکتر ديگري او را درمان کرده است.
خاطرهاي از يکي از زائران اهلسنت (برگرفته از سايت اخوت)
مجله آشنا، شماره 217، صفحات 34-35
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید