نقش پدر و مادر به عنوان آموزگار
در حال حاضر ما میدانیم که کودک از بدو تولد شروع به جذب اطلاعات میکند و قسمت اعظم این اطلاعات را از والدین میگیرد. بنابراین مسئولیت کامل یادگیری اولیه کودک بر عهده والدین است و نقش آنها به عنوان معلم بسیار حائز اهمیت میباشد.
بینش و رفتار والدین نسبت به فرزندان در آمادهسازی آنها برای حضور در مدرسه، و برداشت آنها از مدرسه مؤثر است. وقتی والدین در معرفی مدرسه به فرزندان خود به تعابیری آمرانه (از قبیل، سرجایت بنشین، به معلم توجه کن، داد نزن و...) اکتفا کنند، کودکان، مدرسه را نهادی قدرت طلب و انعطافناپذیر میبینند و به طور طبیعی به آن علاقه پیدا نمیکنند. به عکس اگر کودکی به طور منطقی و با شناختی کامل هدایت شود و پدر و مادر بتوانند با جملاتی معقول (از قبیل در مدرسه نباید صحبت کنی؛ زیرا معلم نمیتواند خوب درس بدهد، و تو درسهایت را درست یاد نمیگیری و...) توجه و علاقه کودک را به مدرسه جلب کنند، پیشرفت تحصیلی و رشد اجتماعی کودکان حتمی است کاربرد روش آمرانه، به عملکرد ضعیف کودک در زمینههای مختلف از جمله نمرات هوش پایینتر از حد معمول منجر شده است. با این حال، احتمال نمیرود این نقشها همیشه با طبقه اجتماعی ارتباط نزدیک داشته باشد. کودکان از هر طبقهی اجتماعی که باشند میتوانند نقش فعال یا غیر فعال ایفا کنند و با برخوردهای متفاوت معلمانشان مواجه شوند.
انتظارات والدین
انتظارات والدین تأثیری مثبت بر موفقیت و رشد کودک دارد. در مطالعهای که درباره موفقیت کودکان در ریاضی انجام شد، ارزشی که والدین برای قلمروهای مختلف موفقیت قائل شده بودند، در ارزشگذاری فرزندانشان تأثیر داشت. برای مثال والدینی بودند که ریاضی را برای آینده پسران خود مهم میدانستند، ولی آن را برای دختران چندان مهم نمیدانستند؛ در نتیجه دختر خانواده در درس ریاضی موفقیت کمتری داشت، با توجه به اینکه پسر و دختر در دیگر زمینهها هر دو عملکرد یکسانی داشتند. جالبتر اینکه موفقیت کودکان، بیشتر به انتظارات والدینشان بستگی داشت تا عملکرد خودشان.
در هر حال به نظر میرسد که اگر والدین از کودک انتظار رفتاری عاقلانه و مناسب با سطح رشد وی داشته باشند، برای این کار، در کودک انگیزش بیشتری ایجاد میشود و در نتیجۀ تلاش، موفق هم خواهد شد.
انگیزش درونی والدین
والدین و دیگران اغلب تلاش برای موفقیت را توصیه و بیشتر از پاداشهای مادی استفاده میکنند. در مدارس نیز برنامههایی بر اساس اصول اصلاح رفتار کودک طرحریزی شده است که به کودکان در برابر موفقیت در انجام دادن تکالیف، جایزههایی میدهند. نکته اینجاست که هر چند چنین روشهایی موجب تلاش بیشتر کودک میشود، گاه ممکن است در علایق خودجوش او نسبت به انجام دادن تکالیف یا فعالیتهای دیگر، خدشه وارد آورد. انگیزۀ شخص برای انجام دادن یک تکلیف، گاه درونی است (مثل اینکه شخص از آموختن چیزهای جدید لذت میبرد و یا درمییابد که خود تکلیف برای او جالب است) و گاه بیرونی (مانند آنکه شخص دیگری پاداش یا جایزهای در ازای انجام دادن تکلیف تعیین کند). وقتی که کودکی برای توفیق در امر خاص، انگیزش درونی زیادی دارد، احتمال دارد مشوقهای خارجی، در شرایط خاص، به کاهش علاقۀ درونی او منجر شود.
به نظر میرسد بهتر این است که والدین و معلم، کودک را دلگرم کنند تا خود انگیزه پیدا کند و به کاری بپردازد که برایش جالب توجه است و به آن علاقه دارد.
احترام اولیاء و مربیان به کودک
اولیا و مربیان باید به شخصیت کودک، احترام بگذراند و با رفتاری مؤدبانه شرایط زیر را در برخورد با کودکان خود در نظر بگیرند:
1. به نیکویی و ملاطفت با وی صحبت کنند.
2. خونسردی و آرامش خود را در مقابل بهانهجوییها و سخنان بی مورد او حفظ کنند.
3. با ادب و مهربانی (بدون ایجاد ترس و دلهره و تحقیر نمودن) به حرفهای او گوش فرا دهند.
4. شرایط سنی و مقتضیات روحی و روانی او را در نظر بگیرند.
5. انگیزهها و علت کارهای خلاف او را ریشه یابی کنند و بدانند که ادب و احترام گذاشتن به شخصیت کودکان و نوجوانان به این معنا نیست که والدین و مربیان در برابر تمام خواستهها و تقاضاهای آنان تسلیم و بی اراده باشند، بلکه باید در عین ادب، خیلی محکم و قاطع راهنمایی کنند.
ایجاد ارتباط موفقیتآمیز با کودکان
کودکان باید همیشه اجازه صحبت کردن را داشته باشند، آن هم نه فقط در مورد موضوعات قابل قبول و بی خطر بلکه درباره مسائل بحث برانگیز و مورد اختلاف هم می توانند بحث کنند.
این امر از اجزای اساسی رشد یک خود انگارهخوب است و حاصل آن اتکا به نفس و احساس ارزشمندی است.
همچنانکه کودک شما بزرگتر میشود، تصمیمات شما را زیر سؤال میبرد، با منطق شما مقابله میکند، از ارائه نقطه نظر مخالف هراسی ندارد و همانند یک فرد بالغ بدون از دست دادن کنترل خود بحث و مجادله میکند. بسیار مهم است که کودک شما یاد بگیرد همه این کارها را در محیط صمیمی و امن یک خانه با محبت انجام دهد، قبل از اینکه صحبتهای خود را به میدان اجتماع ببرد.
شما باید قبل از هر معلمی به کودک خود نشان دهید که توانایی مستقل فکر کردن با ارزش است. بنابراین از تشویق پاسخهای درست و تنبیه پاسخهای غلط اجتناب کنید. والدین خوب هرگز در گوشزد کردن یا اصلاح همه اشتباهات کودک خود به محض انجام آنها، عجله نمیکنند. اگر این کار را بکنید مهارتهای خودکنترلی و خود اصلاحی کودک شما به اندازه کافی شکوفا نمیشود و نیز میزان اعتماد به نفس او بسیار اندک خواهد بود.
بزرگسالان از قوانین مخالفت مؤدبانه بهرهمندند و همین قوانین باید بر هرگونه ارتباط متقابل بین والدین و کودک نیز حاکم باشد. با استفاده از این قوانین به کودک خود کمک خواهید کرد که عقایدی برای خود شکل دهد، منطق او را تقویت میکنید، و به او یاد میدهید چگونه مسائل را به نحوی اصیل و مطمئن مورد سؤال قرار دهد. شما میتوانید به فرزندتان اجازه دهید در یک جو دوستانه نظر خود را ابراز و با دیدگاههای شما مخالفت کند. یک پدر یا مادر خوب از رشد تواناییهای ذهنی و اعتماد به نفس کودک خود احساس غرور میکند و از مخالفتهای او احساس نگرانی نمیکند.
ایجاد ذهنیت «اگر این طور نباشد چه؟» روش خوبی برای کمک به همه جانبه نگری در کودک است، به نحوی که بتواند بخشهای مختلفی را در یک زمان در نظر بگیرد. بنابراین هنگامی که کودک شما بدون فکر کافی، کار ناپسندی را پیشنهاد میکند، کافی است لحظهای او را متوقف کنید و از او بخواهید فکر کند اگر آن کار را انجام دهد چه اتفاقی خواهد افتاد و اجازه بدهید خودش به دلایل ناشایست بودن آن کار پی ببرد. بدین طریق او یاد خواهد گرفت هنگامی که شما یا کس دیگری را برای کمک به خود ندارد، عواقب کارهای خود را در نظر بگیرد.
همه این کارها کودک شما را تشویق میکند که تفکر و آیندهنگری کند و بنابراین ارضای خود را برای مدت زمان بیشتر و بیشتری به تأخیر بیندازد، که این موضوع به قوه تشخیص و قضاوت و بلوغ اجتماعی وی کمک میکند. توانایی مهار هوسهای ناگهانی نشان دهنده رشد و بلوغ عاطفی است.
سهم خانواده در شکل گیری شخصیت
عوامل زیر در شخصیت کودکان تأثیر دارد:
1- خانواده
2- ارث (ژن)
3- اجتماع
کودک هنگامی که پای بر جهان میگذارد، نخستین کاری که میکند، گشودن دیده به دیدار مادر، و احساس کردن گرمای مطبوع تن اوست؛ و این هنگامی روی میدهد که کودک بهکلی «فاقد شخصیت» است. یعنی هیچ گونه احتیاجی را حس نمیکند، یا بهتر بگوییم هیچ نیازی را درک نمیکند. این مادر، و در درجه بعدی پدر است که به او شخصیت تلقین میکنند، و در تکوین شخصیت او، خود «ناآگاه»، نقش قاطع و انکار ناپذیری دارد. بدین ترتیب خانواده به عنوان کوچکترین و در عین حال مهمترین واحد اجتماعی که فرد با آن روبروست، شکل دهنده نگرش اولیه فرد نسبت به خویش است. اگر فرد در خانواده، محبت و توجه کافی دریافت کند به تبع نگرشی مثبت نسبت به شخصیت و تواناییهای خود خواهد داشت. این نگرش مثبت، پایه و اساس مناسبات و روابط اجتماعی فرد را با دیگران تشکیل میدهد.
گفتیم که کودک به هنگام تولد به کلی «فاقد شخصیت» است. یعنی نه جنایتکار است و نه درستکار، نه خوش اخلاق است و نه بدخوی، نه افسرده و سرخورده است، و نه شاداب و راضی؛ اما البته مایههایی از اجداد و نیاکان خویش در ضمیر و شخصیت پنهان خود دارد. ولی این خمیرمایهها، به هیچ وجه نمیتوانند در اثری که خانواده (پدر، مادر، و خواهر و برادر) بر روی شخصیت وی بر جای میگذارند، خودنمایی کنند.
پدر و مادر، نخستین کسانی هستند که در آیینه پاک و درخشان ضمیر کودک، نقشهایی بر جای میگذارند و این نقشها از دو سالگی به بعد، رفته رفته آثار خود را نمودار میسازند. یعنی اگر کودک پسر باشد، کمکم سعی مینماید تا به قالب پدر خویش درآید و اگر دختر باشد، میکوشد که از خود الگویی چون مادر خویش بسازد. پس خانواده نقشی بیچون و چرا در اخلاق و رفتار و ساخت شخصیتی کودکان دارد. اما در مجموعهی خانواده چه کسی در درجه نخست قرار دارد و چه کسانی در درجات بعدی؟ بیگمان مادر نقش اصلی را در ساختن شخصیت انسان برعهده دارد. بلافاصله پس از او، پدر و سپس برادران یا خواهران بزرگتر قرار دارند. پس از اینها، مربیان و بستگان نزدیک را میتوان نام برد.
هر عمل و هر رفتار اعضای خانواده از دید تیزبین کودک دور نیست و هر کاری که آنها بکنند، درست مانند آجری است که یکی پس از دیگری بر روی هم قرار میگیرد و پایههای بنای اخلاق و رفتار و منش کودک را میسازد. پس رفتار آمیخته با خشونت و تندی، یا با لطف و مهربانی نسبت به کودک، همچنین گذشت و چشم پوشی از گناه او، یا سختگیری و واداشتن او به رعایت انضباط و بالأخره توجه یا بیتوجهی نسبت به وی؛ میتوانند او را شاداب و خندان، خوشبین و امیدوار، سازگار و مطیع، کوشا و پرتحرک و یا بالعکس، او را غمگین و افسرده، بدگمان و مأیوس، سرکش و عاصی و گوشهنشین و بیتفاوت بار آورد.
این را مسلم بدانید که علل و ریشه ناراحتیهای روانی و ناسازگاریهای اجتماعی همه جوانان «بزهکار» و عاصیان اجتماعی از دوران کودکی آنان و از خانواده ریشه میگیرد. آنچه که گفته شد، حاصل بررسیهای پیگیر و موشکافانهای است که روانکاوان، روان شناسان و «مددکاران اجتماعی» از محتوای صدها و هزاران پرونده که در مورد کودکان، نوجوانان و جوانان بزهکار تنظیم شده، به دست آوردهاند.
پس کودک از خانواده خوی میپذیرد، خانواده از اجتماع متأثر میشود و اجتماع نیز خود از کودکانی که بزرگ شدهاند و آن اجتماع را ساختهاند رنگ میگیرد. یعنی یک حالت تأثیر و تأثر دورانی در سراسر زندگی هر فرد برقرار است. پس رابطهای میان کودک و اجتماع موجود باشد، این رابطه و این حلقه زنجیر، همانا خانواده است. روان شناسان معتقدند، آنچه که مقتضیات روانی یک جامعه و اخلاق کلی هر اجتماعی را میسازد، بنیادهای زیستی و غریزی افراد خانواده است.
در جوامع شناخته شده، تقریباً همه انسانها، گرفتار شبکهای از وظایف و حقوق خانوادگی هستند که میتوان آنها را روابط ناشی از «نقشها» نامید. انسان در دوران کودکی و در طی مرحلهای که میتوان آن را «دوران اجتماعی شدن» نامید، از نقشهای خود آگاهی یافته و متوجه میشود که افراد خانواده چگونه وظایفی از او انتظار دارند و خود نیز احساس میکند که این رفتاری است درست و بدان تمایل پیدا میکند. بنابراین، بعضی از افراد این وظایف را باری بر دوش خود احساس میکنند و یا در پی استفاده از امتیازات ناشی از حقوق خود نیستند. این گروه وسیع از رفتارها، ما را به سوی یکی از معمولترین گفت و گوها درباره نوع وظایف فرزند و پدر و مادر، زن و شوهر و نظایر آن و اینکه تا چه حد به وظایف خود عمل میکنند، راهبر است.
بدین ترتیب درمییابیم که خانواده، اولین محیطی است که کودک به آن پا میگذارد و اعضای خانواده و به خصوص والدین در ایجاد یک محیط صمیمی و با محبت که تأمین کنندهی نیازهای روانی فرزندان باشد، نقش تعیین کنندهای دارند. بنابراین اگر روابط بین والدین و نیز روابط آنها با بچهها سرد و خالی از احساس باشد، بچهها همیشه محبتی را که موجد «احساس ایمنی» و «ارضای عاطفی» در آنان است، در خارج از خانواده و بین دوستان خود (حتی به طرق انحرافی و غیر منطقی) جستجو میکنند.
کودک باید مطمئن باشد که اولیایش او را دوست دارند و همیشه دوست خواهند داشت. آنها والدین و به طور کلی خانواده را سپری بر علیه بلایای روزگار میدانند که برای آنها منبع خوشی و ایمنی و ارضای خاطر جسمی و روانی میباشند. کودک علاوه بر احساس مهربانی که لازم است نسبت به اولیای خود نموده و از آنها محبت ببیند، باید اطمینان داشته باشد که پدر و مادر او نیز یکدیگر را دوست میدارند تا احساس ایمنی او بر اثر شکی که در مورد روابط پدر و مادر دارد؛ متزلزل نگردد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید