تابستان چند سال پیش، یکی از همکاران مقیم تهران که از دوستان باصفا و مسلمان معتقدی است، برای یک سفر کاری همراه خانوادهاش به مشهد آمد و میهمان ما شد. آخرین شب حضورش در مشهد، در میان گفتوگوها سخن از ماجرای غدیر به میان آمد. میهمان تاریخدان و اهل مطالعه من، اصل ماجرا را قبول میکرد و اینکه اسناد تاریخیاش در همه کتابها آمده و غیرقابلانکار است، اما در معنای «مولی» با من اختلافنظر داشت؛ من میگفتم مولی یعنی «رهبر و پیشوا» و او میگفت «دوستی و محبت داشتن»؛ یعنی پیامبر(ص) فرمود «هر که من را دوست دارد، بعد از این علی(ع) را دوست بدارد.» من نمیتوانستم حرف او را بپذیرم همانطور که او نمیتوانست حرف من را بپذیرد. بحثمان به درازا نکشید، چون باید زود میخوابید تا فردا صبح، پیگیر بقیه کارهایش باشد و برگردد تهران.
ساعت 11 صبح بود که خواهشمان را برای ماندن ناهار نپذیرفت و گفت که باید هرجور شده صبح اول وقت فردا در تهران باشد و اگر الان نرود، نمیرسد. از من و خانواده تشکر کرد و خداحافظی و رهسپار جاده شد.
نزدیک ساعت 12 بود که به او زنگ زدم که هرچه زودتر به مشهد برگردد که کار بسیار مهمی با او دارم. با بهت و تعجب گفت که الان نزدیک 80 کیلومتر از مشهد فاصله دارد و فردا هم باید حتماً تهران باشد و در این هوای گرم و با این ماشین خراب و بدون کولر...، هرچه اصرار کرد که چهکار مهم و حیاتی است که باید حتماً برگردد و من نمیتوانم آن را به زمان دیگری موکول کنم، چیزی به او نگفتم و فقط تأکید کردم که حتماً برگردد.
به خانه ما که رسید، نگران و اندکی آشفته بود و خواست که همان دم در، کار مهمی را که باعث شده او را برگردانم، مطرح کنم.
من اما خونسرد و آرام گفتم: میخواستم برگردی تا در حضور همه و خیلی رسمی و محترمانه به تو بگویم «دوستت دارم» همین!
*
قضاوت صحیح بودن کار من و حدس زدن حجم خشم و عصبانیت دوستم با شما. اتفاقاً از هرکس دیگری هم درباره درستی رفتارم پرسیدم، به من گفت: کارت اشتباه بوده است و از منطق و عقل به دور.
*
در آن هوای گرم تابستان دستور داد رفتگان برگردند و بازماندگان بشتابند...
بیش از صد هزار نفر جمع شدند تا ببینند پیامبر رحمت(ص) چه میخواهد بگوید...
نویسنده: عبدالله نیازی
نظرات 1
منتظر
1399/5/20 | 4:13 |خیییییلی عالی بود... امیدوارم دوست تهرانی آدم منطقی بوده باشه...
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید