1 . هرچه قدر باورهاي ديني در وجود ما بيشتر گردد تواضع و فروتني ما در برابرِ بندگان خداوند به خصوص پدر و مادرافزايش پيدا مي كند و اين يكي از آثار دين و ايمان است كه در زندگي كساني كه با اين مسائل سر و كار ندارند كمتر ديده مي شود .
2 . شهيد مطهري قدّس سرّه مي فرمايد : من در جلسه گذشته راجع به روحيه شرقى و غربى بحث كردم و گفتم كه اساساً عمق روحيه غربيها قساوت است و مردمان قسىّ القلبى هستند. البته خود غربيها هم اين مطلب را قبول دارند و اين نوع عواطف، محبّت ها، احسان ها و گذشت ها را خصلت هاى شرقى مىنامند. حتّى محبّت پدر نسبت به فرزندان خود و فرزندان نسبت به پدر يا مادر و همچنين برادر نسبت به برادر يا خواهر، و خواهر نسبت به خواهر در بين آنها خيلى كم وجود دارد. شرقي ها اين امر را احساس كرده، مىگويند عواطف انسانى فقط در مشرق زمين وجود دارد و زندگى در مغرب زمين بسيار خشك است و در آنجا عدالت- البته در ميان خودشان، نه نسبت به ديگران- و عدل اجتماعى وجود دارد ولى احسان و عاطفه و امثال آن وجود ندارد.
يكى از دوستان ما نقل مىكرد كه به اتريش رفته بود براى اينكه معدهاش را عمل كند و پسرش هم آنجا تحصيل مىكرد. مىگفت: من بعد از اينكه عمل كرده بودم و دوره نقاهت را بسر مىبردم، روزى در رستورانى نشسته بودم و در آنجا پسرم به من خدمت مىكرد و سفارش چاى و قهوه و غذا مىداد و دور من مىچرخيد. در طرف ديگر رستوران، زن و مردى كه نشان مىداد زن و شوهر هستند پهلوى يكديگر نشسته بودند و دائماً ما را مىپاييدند. يك دفعه كه پسرم از جا بلند شد و مىخواست از كنار آنها رد شود، ديدم كه از پسرم چيزهايى مىپرسند و او هم دارد به آنها جواب مىدهد. بعد كه آمد به او گفتم: آنها به تو چه مىگفتند؟ گفت: به من گفتند اين كيست كه تو دارى اينقدر به او خدمت مىكنى؟ گفتم: او پدرم است. گفتند: خوب پدرت باشد! مگر بايد اين همه به او خدمت كنى؟! پسرم گفت: من با منطق خودشان با آنها حرف زدم، گفتم: آخر او براى من پول مىفرستد و من در اينجا درس مىخوانم. اگر او اين پول را نفرستد، من نمىتوانم درس بخوانم. با تعجّب گفتند: از پولهايى كه خودش درمىآورد به تو مىدهد تا خرج كنى؟! گفتم: آرى، از پولهايى كه خودش در مىآورد. آنها خيلى تعجّب كردند و آنوقت ما را مثل يك غول هاى شاخدارى كه اساساً موجودات عجيبى هستيم نگاه مىكردند. بعد هر دو آمدند و شروع به صحبت كرده، گفتند: بله، ما هم يك پسرى داريم كه سالهاست در خارج است و چنين و چنان است. بعد پسرم بهطور خصوصى درباره آنها تحقيق كرد و معلوم شد كه دروغ مىگويند و اصلًا پسرى ندارند. بعداً گفتند: ما سى سال پيش با هم نامزد شديم و گفتيم مدّتى با هم باشيم تا با اخلاق يكديگر آشنا شويم؛ اگر اخلاق يكديگر را پسنديديم، مىرويم رسماً ازدواج مىكنيم ولى هنوز فرصت ازدواج كردن پيدا نكردهايم!.
آقاى محقّقى- خدا او را بيامرزد- كه مرحوم آيت اللَّه بروجردى ايشان را به آلمان فرستاده بودند، داستانى نقل كرده بود كه واقعاً داستان عجيبى است. ايشان گفته بود: جزو اشخاصى كه در زمان ما مسلمان شدند، پروفسورى بود كه مردِ عالم و دانشمندى بود و اين پروفسور پيش ما زياد مىآمد و ما هم پيش او مىرفتيم. اين پروفسور كه در اواخر عمر پيرمردى شده بود، سرطان پيدا كرد و در بيمارستان بسترى شد. ايشان مىگفت: ما و مسلمانهاى آنجا به بيمارستان مىرفتيم و از او عيادت مىكرديم. روزى اين پيرمرد زبان به شكايت گشود و گفت: اولين بارى كه من مريض شدم، آزمايش كردند و اطباء گفتند سرطان است. هم پسرم و هم زنم آمدند و گفتند: حال كه تو سرطان دارى معلوم است كه مىميرى، بنابراين خداحافظ! ما ديگر رفتيم. هردو همان جا خداحافظى كردند و فكر نكردند كه اين بدبخت در اين شرايط احتياج به محبّت و مهربانى دارد. آقاى محقّقى مىگفت: ما چون ديديم كسى را ندارد، مكرّر به عيادتش مىرفتيم. روزى از بيمارستان خبر دادند كه او مرده است. براى تكفين و تجهيزش و جمع كردن جنازهاش رفتيم. ديديم در آن روز پسرش آمد. پيش خود گفتيم خوب است كه لااقل براى تشييع جنازهاش آمده است. ولى وقتى تحقيق كرديم متوجّه شديم او از پيش، جنازه را به بيمارستان فروخته و حال آمده جنازه را تحويل دهد و پولش را بگيرد و برود! گفتيم بابات مسلمان است و نمي شود جنازه اش را به تو بدهيم پرسيديم شغلت چيست ؟ گفت : صبحها درهامبورك كار مي كنم و عصرها در آرايشگاهِ سگ هستم .
مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى ج23 283و 284
ارزش پدر و مادر ، سيّد اسماعيل گوهري ، ص 14
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید