آثارفردي
(1). زودتر از بقيّه ي كارها رضايتِ خداوند را جلب مي نمايد
قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام : لَا عِبَادَةَ أَسْرَعُ بُلُوغاً بِصَاحِبِهَا إِلَى رِضَى اللَّهِ مِنْ بِرِّ الْوَالِدَيْنِ الْمُسْلِمَيْنِ لِوَجْهِ اللَّه
مستدركالوسائل ، ج 15 ، ص 198
حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد : هيچ عبادتي انسان را سريع تر به رضايتِ خداوند متعال از احسان و نيكي به پدر و مادرِ مسلمان براي خداوند نمي رساند
(2) . سكرات مرگ بر او آسان خواهد شد
1 . عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُخَفِّفَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهُ سَكَرَاتِ الْمَوْتِ فَلْيَكُنْ لِقَرَابَتِهِ وَصُولًا وَ بِوَالِدَيْهِ بَارّاً .
بحارالأنوار ، ج71 ، ص 66
حضرت صادق عليه السلام مي فرمايند : هركس دوست دارد خداوند عزّوجلّ سختي هاي جانكاه مرگ را بر او آسان سازد بايد به بستگانش رسيدگي نموده و به پدر و مادرش احسان و نيكي نمايد .
2 . عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام : إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ يَتَبَسَّمُ فِي وَجْهِ الْبَارِّ .
مستدركالوسائل ، ج 15 ، ص 176
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : ملك الموت با چهره اي خندان و شاد بر احسان كننده بر والدين ظاهر مي شود .
(3) . عاقبت به خير خواهد شد
قَالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم : يُقَالُ لِلْبَارِّ اعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإِنِّي سَأَغْفِرُ لَكَ .
بحارالأنوار ، ج 71 ، ص 80
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : به كسي كه توفيقِ هميشگي احسان به پدر و مادر را پيدا نموده است گفته مي شود : هرچه مي خواهي عمل كن [ كم يا زياد ] تو را عاقبت به خيرخواهم نمود و اگر لغزش هايي هم داشته باشي تو را موردِ مغفرت قرار خواهم داد .
(4) . او را بهشتي مي سازد
1 . ان رجلا جاء الى النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال : يا رسول اللّه , اني حلفت ان اقبّل عتبة باب الجنة وجبهة حور العين , فاَمره ان يقبّل رجل الام وجبهة الاب , قال : يا رسول اللّه , ان لم يكن ابواي حيين ؟ قال : (( قبّل قبرهما )) , قال : فان لم اعرف قبرهما ؟ قال : (( خط خطين , انوِ احدهما قبر الام , والاخر قبر الاب , فقبّلهما فلا تحنث في يمينك )) .
براهين أصول المعارف الالهية ، ج 25 ، ص 9
شخصي به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم عرض كرد : اي رسول خدا من سوگند خورده ام كه دربِ بهشت و پيشاني حورالعين را ببوسم ، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور دادند كه پاي مادر و پيشاني پدرش را ببوسد [ يعني آن چه تورا بهشتي مي سازد نهايتِ خاكساري در برابرِ مادر و آن چه تو را از نعمت هاي بهشتي بهره مند مي سازد رعايتِ ادب در برابر پدر است ] عرض كرد : اي رسول خدا اگر پدر و مادرم زنده نباشند چه كنم ؟ حضرت فرمودند : قبرِ آن دو را ببوس . عرض كرد : اگر قبرشان را نيز ندانم كجاست چه كنم ؟ فرمودند : دو تا خط به نيّتِ قبر پدر و مادر روي زمين ترسيم نما و آن دو را ببوس و به سوگندت عمل نما .
2 . عَنْهُ صلى الله عليه وآله و سلم : بَيْنَا أَنَا فِي الْجَنَّةِ إِذْ سَمِعْتُ قَارِئاً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا ؟ قَالُوا: حَارِثَةَ بْنَ النُّعْمَان، فَقَالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله وسلم : كَذَلِكَ الْبِرّ، كَذَلِكَ الْبِرّ، وَكَانَ أَبَرُّ النّاسِ بِأُمِّهِ .
ميزان الحكمه ، ج 10 ، ص 713
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد : وقتي مرا به بهشت مرور دادند صوت قرآني را شنيدم پرسيدم از كيست ؟ گفتند : ازحارثه است [ كه شهيد شده است ] پيامبر اكرم صلي الله علي و آله و سلم فرمودند : اين است نتيجه ي نيكي ، اين است نتيجه ي نيكي ، حارثه به مادرش بسيار احسان مي كرد .
(5). سببِ توفيقات و بدست آوردنِ بهترين هاي فراوان ( خيركثير) در زندگي مي گردد
1 . هم رمز رسيدن به دنياي عالي و هم رمز رسيدن به آخرت بسيار عالي ترهمين احسان به پدر و مادر است .
2 . عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ : سَمِعْتُ النَّبِيَّ صلي الله عليه و آله و سلم يَقُولُ : كَانَ فِيمَا أَعْطَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مُوسَى (ع) فِي الْأَلْوَاحِ الْأُوَلِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ أَقِيكَ الْمَتَالِفَ وَ أُنْسِي لَكَ فِي عُمُرِكَ وَ أُحْيِكَ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ أَقْلِبْكَ إِلَى خَيْرٍ مِنْهَا .
بحارالأنوار ، ج 13، ص 358
جابر بن عبدالله نقل كرده است كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود : خداوند متعال به حضرت موسي (ع) فرموده : نسبت به من و پدر و مادرت شكرگزار و قدر شناس باش [ كه اگر چنين كردي من هم چهار كار برايت انجام مي دهم ] از چيزهايي كه سببِ هلاكت مي شود تو را حفظ مي كنم ، عمرت را طولاني خواهم نمود ، زندگيِ پاك و پاكيزه روزيت خواهم كرد ، و هر روزت را بهتر برايت قرار مي دهم .
3 . شهيد مطهّري قدّس سرّه فرموده اند: گاهي به اسرار وجوديِ خود و كارهايم مي انديشم احساس مي كنم يكي از مسائلي كه باعثِ خير و بركت در زندگي ام شده و همواره عنايت و لطف الهي را شامل حال من كرده است احترام ونيكي فراواني بوده كه به والدين خود به ويژه در دوران پيري و هنگام بيماري كرده ام علاوه بر توجّه معنوي و عاطفي تا آنجا كه توانائيم اجازه مي داد با فقر مالي و مشكلات مادي در زندگيم از نظر هزينه و مخارج زندگي به آنان كمك و مساعدت مي كردم يكي از فرزندان شهيد مطهّري در اين مورد مي گويد : هرگاه به فريمان سفر مي كرديم پدرم تأكيد خاص داشتند كه ابتدا به منزلِ پدر و مادرشان برويم پس از آن ، اقوامي را كه براي ديدنِ ايشان و خانواده به منزل حاج شيخ مي آمدند مي پذيرفتند در موقع رو به رو شدن با پدر و مادر دست آنان را مي بوسيدند و به ما توصيه مي كردند كه دست ايشان را ببوسيم .
حقوق متقابل والدين و فرزندان
4 . رُوِيَ أَنَّ مُوسَى ( ع ) لَمَّا نَاجَى رَبَّهُ رَأَى رَجُلًا تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ قَائِماً يُصَلِّي فَغَبَطَهُ بِمَكَانِهِ فَقَالَ : يَا رَبِّ بِمَ بَلَّغْتَ عَبْدَكَ هَذَا مَا أَرَى ؟ قَالَ : يَا مُوسَى إِنَّهُ كَانَ بَارّاً بِوَالِدَيْهِ وَ لَمْ يَمْشِ بِالنَّمِيمَةِ .
بحارالأنوار ، ج 71 ، ص 85
در روايت آمده است كه حضرتِ موسي (ع) در هنگام مناجات با خداوند ، شخصي را نزديكِ عرش پروردگار درحال عبادت مشاهده كرد كه بخاطرِ موقعيّتِ بالايش به حالِ او غبطه خورد [ كه خوشا به حالش ] پس عرض كرد : پروردگارا به خاطرِ چه عملي به چنين مقامي دست پيدا كرده است ؟ خطاب رسيد : اي موسي او اهلِ نيكي و احسان به پدر و مادرش بود و در زندگيش از اختلاف اندازي ميان ديگران پرهيز داشت [ و در روايتي ديگر : نسبت به ديگران نيز اهلِِ حسادت نبود ] .
5 . قَالَ عليه السلام : رَأَى مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ رَجُلًا تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ فَقَالَ : يَا رَبِّ مَنْ هَذَا الَّذِي آوَيْتَهُ حَتَّى جَعَلْتَهُ تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ ؟ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى : يَا مُوسَى هَذَا لَمْ يَكُنْ يَعُقُّ وَالِدَيْهِ وَ لَا يَحْسُدُ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَالَ : يَا رَبِّ فَإِنَّ مِنْ خَلْقِكَ مَنْ يَعُقُّ وَالِدَيْهِ ؟ فَقَالَ إِنَّ الْعُقُوقَ لَهُمَا أَنْ يَسْتَسِبَّ لَهُمَا .
مستدركالوسائل ، ج 15، ص 191
(6) . احسان كننده به والدين در حال بالا رفتن به سوي كمالات است
عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام : الْبَارُّ يَطِيرُ مَعَ الْكِرَامِ الْبَرَرَةِ .
مستدركالوسائل ، ج 15 ، ص 176
حضرت علي عليه السلام مي فرمايد : احسان كننده به پدر و مادر با بزرگوارانِ نيكوكار در حالِ بالا رفتن به سوي كمال است .
(7) . ملكي مأمور است هميشه احسان كننده به والدين را دعا نمايد
قَالَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله وسلم : إِنَّ لِلَّهِ مَلَكَيْنِ يُنَاجِي أَحَدُهُمَا الْآخَرَ وَ يَقُولُ اللَّهُمَّ احْفَظِ الْبَارِّينَ بِعِصْمَتِكَ وَ الْآخَرُ يَقُولُ اللَّهُمَّ أَهْلِكِ الْعَاقِّينِ بِغَضَبِكَ .
مستدركالوسائل ، ج 15، ص 176
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم مي فرمود : دو فرشته اند كه هميشه كارشان دعا و نفرين است ؛ يكي هميشه مي گويد : خدايا به عصمت و پاكي خودت ، فرزنداني كه نيكو كردارند از تمامي لغزش ها و خطاها مصون بدار و ديگري مي گويد : خدايا فرزنداني كه آلوده ي به عاق اند با خشم و غضب خودت هلاك گردان .
(8) . مورد محبّت و لطفِ بيشترِ خداوند و اولياي دين قرار مي گيرد
1 . پيري روشن دل دو پسر داشت يكي مادام العمر به عبادت مشغول بود و ديگري از عبادات ، فقط به انجامِ واجبات اكتفا نموده و بقيّه ي وقتش را به خدمت به پدر و مادرِ پيرش اختصاص داده بود شبي آن عابد در سجده بود و از خداوند متعال آمرزش مي طلبيد ناگاه حالتي به او دست داده و ندايي را شنيد كه فرمود : عبادت آن است كه برادرت شيوه ي خود قرار داده است و آن خدمتِ خالصانه به پدر و مادرِ پير و ناتوان مي باشد لذا برادرت را برگزيدم و محبوب خود قرار دادم و تو را به او بخشيدم عرض كرد : خداوندا با اين كه من سال ها عبادت كردم علّتِ ترجيح برادرم چيست ؟ فرمود : چون آن چه تو انجام دادي ، من نسبت به آن بي نيازم ولي آن چه او انجام داد ، پدر و مادرِ پيرت به آن نيازمند بودند .
ارزش پدرو مادر ، سيّد اسماعيل گوهري ، ص 63 به نقل از تحفه الحكايات ص 66
3 . بعضي از موثّقين اهل علم در نجف اشرف از مرحوم عالمِ زاهد شيخ حسين بن مشكور نقل كرده اند كه فرمود : در عالمِ رؤيا ديدم در حرم مطهّرِ حضرت سيد الشهداء عليه السلام مشرّف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند .فردا شب كه شبِ جمعه بود به حرمِ مطهّر مشرّف شدم و گوشه اي از حرم ايستادم ناگاه همان جوان عرب را كه در خواب ديده بودم مشاهده كردم كه واردِ حرم شد و چون مقابلِ ضريح مقدّس رسيد با لبخند به حضرت سلام كرد ولي حضرت سيّد الشهدا عليه السلام را نديدم و مراقب او بودم تا از حرم خارج شد . از سببِ لبخندش پرسيدم و جريان خوابم را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام حسين عليه السلام بالبخند به تو جواب مي دهد ؟ گفت : پدر و مادرم پيرند و در اطراف كربلا زندگي مي كنيم . شب هاي جمعه كه براي زيارت مي آمدم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده و مي آوردم و يك هفته مادرم را، تا اينكه شبِ جمعه اي كه نوبتِ پدرم بود ، مادرم گريه كرد كه بايد مرا هم ببري شايد تا هفته ديگر زنده نباشم گفتم باران مي بارد ، هوا سرد است ، مشكل است . نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادر را به دوش كشيدم و بازحمتِ بسيار آنها را به حرم رساندم و چون در آن حالت با پدر و مادرم واردِ حرم شدم ، حضرتِ سيّد الشهدا عليه السلام را مشاهده نموده و سلام كردم . آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال ، هر شبِ جمعه كه مشرّف مي شوم ، حضرت را مي بينم و با تبسّم جوابم را مي دهند .
ر . ك : داستانهاي شگفت ، ص 177
2 . يكي از ارادتمندان عارف بالله مرحوم آيت الله بهاء الديني قدّس سرّه مي گفت : چند سال قبل به حج مشرّف شدم پس از بازگشت عمامه اي را كه به عنوان سوغات براي ايشان تهيّه كرده بودم برداشتم و براي تجديد ديدار به منزل ايشان رفتم . در محضر ايشان صحبت از اوضاع مكّه و مناسك حج به ميان آمد من شروع به توصيف معنويّت و حال و نورانيّت حج كردم . معظّم له فرمودند : همه ي اين ها به بركتِ امام عصر عليه السلام است . حضور آقا فضا را تغيير مي دهد و معنويّت را حاكم مي كند . در بين سخناني كه ردّ و بدل شد ، نام حاج آقا فخر تهراني ( يكي از افراد خوب و خيّر ) به ميان آمد معظّم له فرمودند : امسال در مكّه ي معظّمه در مجلسي كه آقا امام زمان عليه السلام تشريف داشتند ، اسم افرادي برده شد كه مورد عنايتِ آقا بودند از جمله ي آنان حاج آقا فخر تهراني بود به آقا عرض كردم اجازه مي فرمائيد اين مطلب را به حاج آقا فخر عرض كنم ؟ فرمودند : مانعي ندارد .خودم را به حاج آقا فخر رساندم و از ايشان پرسيدم : چه كرده اي كه مورد عنايت حضرت واقع شده اي ؟! او شروع به گريه كردن نمود و فرمود : نمي دانم ، ولي شايد به سببِ خدمتي است كه به مادرم كرده ام ؛ زيرا ايشان به دليل كسالتي كه داشت ، مدّتي بستري گرديد و خانه نشين شد از اين رو ، تمام كارهايم را تعطيل كردم و مشغول خدمت گزاري او شدم . شايد اين عمل ناچيز قبول شده است ، به ويژه كه ايشان علويّه بود و از سادات محسوب مي شد .
موعظه خوبان ، ج 2 ، ص 262 به نقل از سيري در آفاق 374
2 . عَنْ عَمَّارِ بْنِ حَيَّانَ قَالَ : خَبَّرْتُ أَبَاعَبْدِ اللَّهِ عليه السلام بِبِرِّ إِسْمَاعِيلَ ابْنِي بِي فَقَالَ : لَقَدْ كُنْتُ أُحِبُّهُ وَ قَدِ ازْدَدْتُ لَهُ حُبّاً إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم أَتَتْهُ أُخْتٌ لَهُ مِنَ الرَّضَاعَةِ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهَا سُرَّ بِهَا وَ بَسَطَ مِلْحَفَتَهُ لَهَا فَأَجْلَسَهَا عَلَيْهَا ثُمَّ أَقْبَلَ يُحَدِّثُهَا وَ يَضْحَكُ فِي وَجْهِهَا ثُمَّ قَامَتْ وَ ذَهَبَتْ وَ جَاءَ أَخُوهَا فَلَمْ يَصْنَعْ بِهِ مَا صَنَعَ بِهَا فَقِيلَ لَهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ صَنَعْتَ بِأُخْتِهِ مَا لَمْ تَصْنَعْ بِهِ وَ هُوَ رَجُلٌ ؟ فَقَالَ : لِأَنَّهَا كَانَتْ أَبَرَّ بِوَالِدَيْهَا مِنْهُ .
الكافي ، ج 2 ، ص 161، باب البر بالوالدين
شخصي به نام عمّار نقل كرده است كه به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم كه فرزندم اسماعيل به من احسان و نيكي مي نمايد حضرت فرمودند : او را دوست داشتم محبّتم به او زيادتر گرديد [ سپس فرمودند : ] زماني خواهرِ رضاعي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد ايشان آمد ، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چپيه خود را زير پاي او پهن نموده و با او خيلي گرم گرفته و برايش احترامِ خاص قائل شدند وقتي او رفت برادرِ رضاعي شان آمد ، او را مانند خواهرشان احترام زياد نكردند از حضرت از علّتش سؤال كردند : فرمودند : چون او به پدر و مادرش بيشتر احسان و نيكي مي نمود [ علامه مجلسي قدّس سرّه مي فرمايند : نام برادرِ رضاعي حضرت ، عبدالله و نام خواهرشان انيسه بود و از اين روايت استفاده مي شود كه به كساني كه نيكوكار ترند مستحب است احترام بيشتري گذارده شود ؛ زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله و امام عليه السلام به ما درس عملي دادند ] .
يك نكته مهم
از پايان روايت استفاده مي شود كه اگر كسي كار خوبي انجام مي دهد به خصوص اگر به پدر و مادرش رسيدگي مي كند ما وظيفه داريم او را تشويق نمائيم به عنوان نمونه :
1 . عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ : سَمِعْتُ أَبَا مُحَمَّدٍ عليه السلام يَقُولُ : إِنَّ فِي الْجَنَّةِ لَبَاباً يُقَالُ لَهُ الْمَعْرُوفُ لَا يَدْخُلُهُ إِلَّا أَهْلُ الْمَعْرُوفِ فَحَمِدْتُ اللَّهَ فِي نَفْسِي وَ فَرِحْتُ بِمَا أَتَكَلَّفُهُ مِنْ حَوَائِجِ النَّاسِ فَنَظَرَ إِلَيَّ أَبُو مُحَمَّدٍ عليه السلام وَ قَالَ : نَعَمْ ، فَدُمْ عَلَى مَا أَنْتَ عَلَيْهِ فَإِنَّ أَهْلَ الْمَعْرُوفِ فِي الدُّنْيَا هُمْ أَهْلُ الْمَعْرُوفِ فِي الْآخِرَةِ جَعَلَكَ اللَّهُ مِنْهُمْ يَا أَبَا هَاشِمٍ وَ رَحِمَكَ .
بحارالأنوار ، ج 71 ، ص 414
يكي از اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام به نام ابوهاشمِ جعفري كه شخصي ثروتمند و خيّر بود نقل مي كند : كه حضرت فرمودند : يكي از درب هاي بهشت نامش معروف است و فقط از آن درب ، اهل معروف ( انسان هاي خيّر ) داخل مي شوند . او مي گويد : در درونم خداوند را بر اين نعمتي كه به من داده حمد نمودم و خوشحال شدم كه بدست من مشكلات افراد حل مي شود [ با كمال تعجّب ديدم ] حضرت نگاهي به من كرده و فرمودند : آري به آن عملت ادامه بده ؛ زيرا اهل معروف و خير در دنيا ، در آخرت نيز اهل معروف و خيرند . خداوند تو را از آنان و موردِ رحمتش قرار داده است .
2 . عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِذْ قَالَ مُبْتَدِئاً مِنْ قِبَلِ نَفْسِهِ يَا دَاوُدُ لَقَدْ عُرِضَتْ عَلَيَّ أَعْمَالُكُمْ يَوْمَ الْخَمِيسِ فَرَأَيْتُ فِيمَا عُرِضَ عَلَيَّ مِنْ عَمَلِكَ صِلَتَكَ لِابْنِ عَمِّكَ فُلَانٍ فَسَرَّنِي ذَلِكَ إِنِّي عَلِمْتُ أَنَّ صِلَتَكَ لَهُ أَسْرَعُ لِفَنَاءِ عُمُرِهِ وَ قَطْعِ أَجَلِهِ قَالَ دَاوُدُ وَ كَانَ لِيَ ابْنُ عَمٍّ مُعَانِداً نَاصِبِيّاً خَبِيثاً بَلَغَنِي عَنْهُ وَ عَنْ عِيَالِهِ سُوءُ حَالٍ فَصَكَكْتُ لَهُ نَفَقَةً قَبْلَ خُرُوجِي إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا صِرْتُ فِي الْمَدِينَةِ أَخْبَرَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع بِذَلِكَ .
وسائلالشيعة ، ج 16، ص 111
شخصي به نام داود نقل كرده است كه خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم [ تا چشمشان به من افتاد ] فرمودند : اي داود روز پنج شنبه اعمالت برمن عرضه شد در ميان آنها رسيدگي ات به پسرعمويت مرا خوشحال نمود و من مي دانم كه اين رسيدگي اثر خودش را خواهد گذاشت داود مي گويد : پسر عمويي داشتم كه انسان منحرف و آلوده اي بود و قبل از خارج شدن از وطنم براي رفتن به مكه شنيدم وضع خودش و خانواده اش مناسب نيست لذا حواله اي برايش فرستادم و وقتي مدينه آمدم حضرت صادق عليه السلام مطلب را بيان نمودند .
3 . همسرِ سردار شهيد مصطفي چمران رحمه الله نقل كرده است : يك هفته مادرم در بيمارستان بستري بود . مصطفي به من سفارش كرد : « شما بالاي سر مادرتان بمانيد ، ولش نكنيد ، حتّي شبها » و من هم اين كار را كردم ، مامان كه خوب شد و آمديم خانه ، من دو روز ديگر هم پيش او ماندم . يادم هست روزي كه مصطفي آمد دنبالم ، قبل از اينكه ماشين را روشن كند ، دست مرا گرفت و بوسيد ؛ مي بوسيد و همان طور با گريه از من تشكّر مي كرد . من گفتم : « براي چي مصطفي ؟! » گفت : « اين دستي كه اين همه روزها به مادرش خدمت كرده براي من مقدّس است و بايد آن را بوسيد » گفتم « از من تشكّر مي كنيد ؟ خُب ، اينكه من خدمت كردم مادرِ من بود ، مادر شما نبود كه اين همه كارها مي كنيد » گفت : دستي كه به مادرش خدمت مي كند مقدّس است كسي كه به مادرش خير ندارد به هيچ كس خير ندارد . من از شما ممنونم كه با اين همه محبّت و عشق به مادرتان خدمت كرديد » . هيچ وقت يادم نرفت كه براي او اين قدر ارزش بوده كه من به مادر خودم خدمت كردم .
موعظه خوبان ، ج 1 ، ص 27 به نقل از همسر داري سرداران
(9). سببِ نجات از گرفتاري ها و خلاصي از بن بست ها خواهد شد
نعمان بن بشير از حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه اصحاب رقيم (1) سه كس بودند كه از شهر بيرون آمدند به جهت بعضى از حوائجِ خود ، باران ايشان را گرفت پناه به غارى بردند چون به اندرون غار رفتند سنگى عظيم بر درِ غار افتاده و راهِ بيرون آمدن را مسدود ساخت ايشان مضطرب شدند و طمع از جان بر گرفتند و گفتند كه هيچكس بر حال ما مطّلع نيست و بر فرضِ اطلاع كسى بر رفع اين سنگ قادر نيست پس گفتند طريقى كه موجب فتح الباب اين عقده بُوَد جز اخلاص و تضرّع و زارى به حضرت بارى نيست كه هر يك ، عملِ صالحي كرده باشيم شفيع خود آوريم ممكن است كه حق تعالى ما را از اين ، خلاصى بخشد پس يكى از ايشان گفت خداوندا تو عالمى كه من روزى كارگراني داشتم و از براى من كار مي كردند مردى نماز پيشين آمد او را گفتم تو نيز كار كن و مزد بستان چون شام شد هر يك را مزد بدادم يكى گفت او نيم روز آمده مزد من و او را يكسان مي دهى گفتم تو را با مال من چه كار مزد خود بستان ، او در خشم شد و مزد نگرفت و برفت من آنچه مزد او بود بچه گاوى خريدم و در ميان رمه گاو خود رها كردم و از او بچهها متولّد شد پس از مدتي طولاني آن مرد باز آمد ضعيف و نحيف و بي برگ و نوا شده بود . گفت مرا بر تو حقّي مي باشد گفتم چيست ؟ مرد گفت من آن كارگرم كه مزد خود را پيش تو بگذاشتم من در او نگريستم وى را بشناختم دست وى گرفتم و به صحرا بردم و گفتم اين گله گاو از تو مي باشد و كسى ديگر را در آن حقّى نيست گفت اى مرد بر من استهزا مي كنى گفتم سبحان اللَّه اين حقِّ تو مي باشد و قصّه با وى باز گفتم پس همه را به وى تسليم كردم بار خدايا اگر مي دانى كه من اين كار را براى رضاى تو كردم و هيچ غرضى ديگر از آن نداشتم ما را از اين ، خلاصى بخش در حال ، سنگ گشاده شد و ثلثى از آن جدا شد . ديگرى گفت خداوندا سال قحطى بود زنى با جمال نزد من آمد كه گندم بخرد گفتم مراد من حاصل كن تا گندم به تو دهم و اگر نه باز گرد وى ابا كرد و برگشت پس جهت گرسنگى بي تاب شده باز بيامد و گندم طلبيد من همان حرف را به او گفتم ، وى در اين نوبت نيز ابا كرد و برگشت و بار سوم از غايت اضطرار و عجز نزد من آمد و گندم طلبيد و گفت اى مرد بر من و عيالان من رحم كن كه همه هلاك مي شويم من همان سخن را باز گفتم اين نوبت نيز امتناع كرد بار چهارم چون عنان اقتدار از دستش برفت راضى شد من او را به خانه بردم و خواستم كه با او مقاربت كنم لرزه بر وى افتاد و گفتم چه حال دارى گفت از خدا مي ترسم من با خود گفتم اى نفس ظالم او در حال ضرورت از خدا مي ترسد و تو با وجود چندين نعمت ، انديشه عذابِ او نمي كنى پس از پيش او برخواستم و زياده از آنچه مي خواست به او دادم و او را رها كردم بار خدايا اگر اين كار محضِ قربت و رضاى تو كردم ما را از اين تنگنا گشادگى بخش فى الحال ثلث ديگر از سنگ جدا شد و غار روشن گشت . مردِ سوم گفت بار خدايا مرا مادر و پدرى پير بود و من صاحب گوسفند بودم نماز شام قدرى شير نزد ايشان آورده ايشان خفته بودند مرا دل نداد كه ايشان را بيدار كنم بر بالين ايشان بنشستم و گوسفندان را رها كردم ولي دلم به ايشان مشغول بود و با آنكه بسيار خايف بودم از بالين سَرِ ايشان بر نخواستم و ظرف شير از دست ننهادم تا كه صبح طلوع كرد و ايشان بيدار شدند و من آن شير را به ايشان خورانيدم بار خدايا اگر اين كار براى رضاى تو كردم و به آن ، رضاى تو جستم ما را از اين گرفتارى نجاتى ده سنگ به تمامى زايل شد و ايشان از غار بيرون آمدند .
تفسير منهج الصادقين في إلزام المخالفين، ج5، ص: 320
(1)سوره كهف ، آيه 9
(10) . محبوبيّت در ميان بستگان
قَالَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله وسلم : مَنْ يَضْمَنْ لِي بِرَّ الْوَالِدَيْنِ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ أَضْمَنْ لَهُ كَثْرَةَ الْمَالِ وَ زِيَادَةَ الْعُمُرِ وَ الْمَحَبَّةَ فِي الْعَشِيرَةِ .
مستدركالوسائل ، ج 15 ، ص 176
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : كسي كه براي من متعهّد شود كه به پدر و مادرش احسان كند و به بستگانش رسيدگي نمايد من براي او چند چير را تضمين مي كنم ؛ اوّل : مال ، ثروت و امكاناتِ فراوان ، دوم : عمر طولاني ، سوم : محبوبيّت در ميان اقوام و بستگان .
(11) . سببِ افزايش عمر مي گردد
1 .قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله و سلم : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُمَدَّ لَهُ فِي عُمْرِهِ ، وَأَنْ يُزَادَ لَهُ فِي رِزْقِهِ ، فَلْيَبَرَّ وَالِدَيْهِ ، وَلْيَصِلْ رَحِمَهُ .
المسند الجامع ، ج 2 ، ص 78
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : هر كس دوست دارد كه عمرش طولاني و روزيش زياد گردد ، پس بايد به پدر و مادرش احسان و نيكي نموده و به اقوام وبستگانش رسيدگي كند .
2 . عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله و سلم أَنَّهُ قَالَ : مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ أَطْوَلَ النَّاسِ عُمُراً فَلْيَبَرَّ وَالِدَيْهِ وَ لْيَصِلْ رَحِمَهُ وَ لْيُحْسِنْ إِلَى جَارِهِ .
مستدركالوسائل ، ج 15 ، ص 175
پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : هركس دوست دارد عمر طولاني داشته باشد بايد به پدر و مادرش احسان و نيكي نمايد و به اقوام و بستگانش رسيدگي كند و به همسايه اش احسان نمايد .
3 . عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ قَالَ : كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام وَ فِينَا مُيَسِّرٌ فَذَكَرَ وَاصِلَةَ الْقَرَابَةِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام : يَا مُيَسِّرُ قَدْ حَضَرَ أَجَلُكَ غَيْرَ مَرَّةٍ وَ لَا مَرَّتَيْنِ كُلَّ ذَلِكَ يُؤَخِّرُ اللَّهُ أَجَلَكَ لِصِلَتِكَ قَرَابَتَكَ وَ إِنْ كُنْتَ تُرِيدُ أَنْ يُزَادَ فِي عُمُرِكَ فَبَرَّ شَيْخَيْكَ يَعْنِي أَبَوَيْهِ .
بحارالأنوار ، ج 71 ، ص 84
شخصي به نام حنّان نقل كرده است كه در محضر حضرت صادق عليه السلام بوديم شخصي به نام ميسّر در ميان ما بود و از رابطه ي خوبش با بستگانش صحبت مي كرد حضرت فرمودند : اي ميسّر بيش از يكبار عمرت تمام شده و امّا هربار خداوند به خاطرِ صله ي رحم ، مرگ تو را عقب انداخته سپس حضرت فرمودند : اگر مي خواهي عمرت زياد گردد سعي كن به پدر و مادرت احسان نمايي .
(12) . سببِ افزايش روزي مي گردد
يك) . وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ (67) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ (69) قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ (70) قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71) وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72) فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73) ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (74)
67- (و بخاطر بياوريد) هنگامى را كه موسى بقوم خود گفت: خداوند به شما دستور مىدهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعهاى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرفى كند و غوغا خاموش گردد) گفتند آيا ما را مسخره مىكنى؟ (موسى گفت) به خدا پناه مىبرم از اينكه از جاهلان باشم! 68- گفتند (پس) از خداى خود بخواه كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟ گفت خداوند مىفرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه بكر و جوان، بلكه ميان اين دو باشد، آنچه به شما دستور داده شده (هر چه زودتر) انجام دهيد.
69- گفتند: از پروردگار خود بخواه كه براى ما روشن سازد چه رنگى داشته باشد؟ گفت: خداوند مىگويد: گاوى باشد زردِ يك دست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد! 70- گفتند: از خدايت بخواه براى ما روشن كند بالاخره چگونه گاوى باشد؟ زيرا اين گاو براى ما مبهم شده! و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد!.
71- گفت: خداوند مىفرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده باشد، و براى زراعت آبكشى نكند، از هر عيبى بر كنار و حتى هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد، گفتند: الان حق مطلب را براى ما آوردى! سپس (چنان گاوى را پيدا كردند) و آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند!.
72- و بخاطر بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانديد سپس در باره (قاتل) او به نزاع پرداختيد و خداوند آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار مىسازد.
73- سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرفى كند) خداوند اين گونه مردگان را زنده مىكند و آيات خود را به شما نشان مىدهد شايد درك كنيد.
74- سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ، يا سختتر!، چرا كه پارهاى از سنگها مىشكافد و از آن نهرها جارى مىشود، و پارهاى از آنها شكاف بر مىدارد و آب از آن تراوش مىكند، و پارهاى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مىافتد (اما دلهاى شما نه از خوف خدا مىطپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نيست.
سوره البقرة (2): آيات 67 تا 74
ماجرا چه بوده است ؟
ماجرا (آن گونه كه از قرآن و تفاسير بر مىآيد) چنين بود كه يك نفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مىشود، در حالى كه قاتل به هيچوجه معلوم نيست. در ميان قبائل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مىشود، هر يك آن را به طايفه و افراد قبيله ديگر نسبت مىدهد و خويش را تبرئه مىكند داورى را براى فصل خصومت نزد موسى (ع) مىبرند و حل مشكل را از او خواستار مىشوند، و چون از طرق عادى حل اين قضيّه ممكن نبود، و از طرفى ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى در ميان بنى اسرائيل گردد، موسى (ع) با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل چنان كه در تفسير آيات مىخوانيد مىپردازد .
انگيزه قتل چه بوده است ؟
آن چنان كه از تواريخ و تفاسير استفاده مىشود انگيزه قتل در ماجراى بنى اسرائيل را مال و يا مساله ازدواج دانستهاند . بعضى از مفسران معتقدند يكى از ثروتمندان بنى اسرائيل كه ثروتى فراوان داشت و وارثى جز پسر عموى خويش نداشت، عمر طولانى كرد، پسر عمو هر چه انتظار كشيد عموى پيرش از دنيا برود و اموال او را از طريق ارث تصاحب كند، ممكن نشد، لذا تصميم گرفت او را از پاى در آورد. بالاخره پنهانى او را كشت و جسدش را در ميان جاده افكند، سپس بناى ناله و فرياد را گذاشت و به محضر موسى (ع) شكايت آورد كه عموى مرا كشتهاند! بعضى ديگر از مفسران گفتهاند كه انگيزه قتل اين بوده است كه قاتل از عموى خويش تقاضاى ازدواج با دخترش را نمود به او پاسخ رد داده شد و دختر را با جوانى از پاكان و نيكان بنى اسرائيل همسر ساختند، پسر عموى شكستخورده دست به كشتن پدر دختر زد، سپس شكايت به موسى (ع) كرد كه عمويم كشته شده قاتلش را پيدا كنيد! [ و بعضي هم مقتول را پسر عمويش كه جواب مثبت براي ازدواج گرفته بود بيان كرده اند ] به هر حال ممكن است در اين آيه اشاره به اين حقيقت نيز باشد كه سرچشمه مفاسد، قتل ها و جنايات غالباً دو موضوع است:« ثروت » و « بىبندوباري هاى جنسى ».
تفسير نمونه، ج1، ص: 310 / تفسير جامع، ج1، ص: 188 ـ 184
آن گاو به چه قيمتي خريداري شده است ؟
بنى اسرائيل آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند ، نزد بعضى آن گاو را فروخت به طلائى كه ده مقابل آن گاو بوده جمعى گفتهاند كه پوستش را پر از طلا ساختند و به او دادند.
تفسير اثنا عشري، ج1، ص: 174
چرا قيمت آن گاو به آن اندازه افزايش پيدا نموده است ؟
علّتِ اوّل : در مجمع البيان روايت نموده كه از حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم سؤال نمودند از حقيقت اين گاو ، فرمود: در بنى اسرائيل جوانى نيكوكار بود كه پدر و مادر را بسيار محترم مىداشت و نخواستى غبار ملالى از او بر قلب آنها نشيند. روزى متاعى خريده بود، به خانه آمد، تا قيمت آن را بدهد. پدرش در خواب و كليد اطاق زير سر او بود، و كراهت داشت از آنكه پدر را بيدار نمايد. ساعتى بر بالين پدر نشسته بيدار نشد. چون طول كشيد، متاع را به صاحبش رد كرد. پدر وقتى كه بيدار شد، صورت حال را به او گفت. پدر را بسيار خوش آمد و اين گاو را به او بخشيد و گفت عوضِ متاع ، آن را به تو دادم . حق تعالى به جهت جبران آن نيكوئى كه در حق پدر نمود، كار اين گاو را بجائى رساند كه به قيمت گزافى خريدارى نمودند.
قَالَ علي بن موسي الرضا عليه السلام فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ مُوسَى (ع) انْظُرُوا إِلَى الْبِرِّ مَا بَلَغَ بِأَهْلِهِ ؛ حضرت رضا عليه السلام بعد از نقل اين ماجراي بسيار مهم و آموزنده فرمودند : حضرت موسي (ع) فرمودند : دقّت كنيد كه نيكي كردن ، نيكي كننده را به كجا مي رساند .
مستدركالوسائل ، ج 15، ص 211 / تفسير اثنا عشري، ج1، ص: 174
علّتِ دوم : حضرت عسكرى عليه السّلام در تفسير آيه «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ » فرمود : خداوند خطاب به بنى اسرائيل مي فرمايد : كه به ياد بياوريد زمانى كه ما به موسى وحى كرديم كه از ما بخواه تا قاتل را معرفى نموده و او را به كيفرِ قتل بكشيد و ديگران از تهمت و غرامت محفوظ و سالم بمانند و من مي خواهم بدين وسيله به مرد نيكوكارى از امّتت توسعه رزق بدهم كه دين او صلوات فرستادن و برترى دادن محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و اولاد اوست بر تمام مخلوقات و مي خواهم به پاداش اين عمل ، او را بىنياز گردانم تا بداند كه ثواب تعظيم و ولايت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او چه اندازه است. موسى عرض كرد بيان فرما خطاب رسيد اي موسى به بنى اسرائيل بگو گاوى به اين صفت كه نه پيرِِ از كار افتاده و نه جوان كار نكرده و داراى رنگ زردى باشد كه بينندگان را فرح بخشد ذبح كنند و يكى از اجزاء گاو كشته شده را به مقتول بزنند زنده شود و از او قاتلش را سؤال كنند گفتند اي موسى چطور مي شود از زدن عضو مرده به مرده ي ديگر او زنده شود آيا ما را مسخره مي كنى ؟ موسى گفت پناه به خدا مي برم از مسخره كردن و نسبت دادن به خدا چيزى را كه نگفته باشد شما نسبت به امر خدا مقابله و معارضه مي كنيد آيا نمىبينيد نطفه ، آب مرده بيش نيست ولى همينكه نطفه مرد و زن كه هر دو آب مرده هستند به يكديگر تلاقى نمودند خداوند از آن بشرى خلق مي فرمايد و اين تخم هائى كه در روى زمين مىپاشيد بر اثر رطوبت زمين باد مي كند و متعفّن شده و مي ميرد سپس خداوند از آن ، گندم هاى نيكو و درختان ميوه ايجاد مي نمايد. گفتند اي موسى آيا خداوند ما را به ذبح چنين گاوى امر فرموده گفت آرى آنها گاوى بدان صفت نديدند مگر نزد آن جوان كه خداوند در شب و در عالم خواب نور محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام و ائمه طاهرين عليهم السلام را به او نشان داده بود و فرموده بودند : چون تو دوست با وفاى ما هستى مي خواهيم از اجر و پاداش محبّت خودمان در دنيا به تو بدهيم فردا براى خريدِ گاوِِ تو خواهند آمد تو گاو را مفروش مگر به اذن مادرت كه خداوند سخنى را به او تلقين فرموده كه با بيان آن شما ثروتمند و بى نياز خواهيد شد و آن جوان بسيار خوشحال شد همين كه صبح شد براى خريدارى گاو آمدند گفت مي فروشم به چهار دينار لكن با رضايت و اجازه ي مادرم قبول كردند از مادرش سؤال كرد گفت بگو هشت دينار ولى اختيار با مادرم است آنها راضى شدند و از مادرش پرسيدند مادر مرتباً قيمت را بالا مي برد و آنها به نصف راضى مي شدند تا آنكه مادر گفت نمي فروشم مگر آنكه پوست گاوى بزرگتر از گاو خودم را از طلا پر كنيد. چون گاو ديگرى به آن مشخصّات نيافتند ناگزير راضى شدند . گاو را ذبح نموده و استخوان فقرات پشت آنرا به مقتول زده و گفتند پروردگارا به جاه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل محمد اين كشته را زنده نموده و به سخن درآور تا قاتل خود را معرفى نمايد ولي زنده نشد به موسى گفتند مگر وعده نداده بوديد كه با اين عمل مرده زنده خواهد شد پس چرا زنده نمي شود؟ به موسى خطاب رسيد كه اى موسى من خلف وعده نمي كنم به آنها بگو اوّل قيمت گاوِ آن جوان را بدهيد تا اين كشته زنده شود لذا اموال زيادى جمع كردند تا رسيد به مقدارى كه پوست يك گاو پر شد و به آن جوان دادند سپس زنده شد و فوراً از زمين ، صحيح و سالم برخاست و گفت اى پيغمبر خدا مرا پسر عمويم به قتل رسانيد براى خاطر دختر عمويم و مرا در فلان محله انداخت تا ديه قتل مرا از آن جماعت بگيرد موسى او را گرفت و به قتل رسانيد بنى اسرائيل به موسى عرض كردند نمي دانيم كدام يك از اين دو امر عجيبتر است زنده شدن مرده يا غنى شدن اين جوان با اين مال هاى فراوان؟ به موسى وحى رسيد كه به بنى اسرائيل بگو هر كه از شما دوست دارد كه در دنيا زندگانى خوش و خرّم داشته و در آخرت هم به بهشت برود محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او را در درگاه ما شفيع خود قرار دهد و همان طوري كه اين جوان ذكر محمد و آل او را از موسى شنيد و بر آنها صلوات فرستاد و آنان را بر تمام جن و انس مقدّم داشت از اين جهت خداوند اين همه ثروت را به او عطا فرمود تا با آن مال لذّت ببرد از غذاهاى پاكيزه و به ارحام خود صله نمايد و براى خود از مؤمنين دوست بگيرد و دفع شر دشمنان خود نمايد. سپس آن جوان به موسى عرض كرد اى پيغمبر خدا اين اموال را چگونه حفظ نمايم؟ موسى فرمود همانطور كه پيش از اين متذكّر به ذكر صلوات بودى، به اين اموال هم صلوات بر محمد و آل او بخوان، همان كسي كه با ذكر صلوات اين اموال را روزى تو نموده است با اعتقاد داشتن تو آن ها را هم حفظ مي فرمايد. جوان گفت هرگز كسى به من حسد نورزيد و از مال من چيزى دزديده نشد و هر كس قصد دزديدن مال من مي نمود پيش از دستبرد مبتلا و گرفتار مي شد و خداوند مرا از شّر بدخواهان حفظ مي نمود. همين كه مقتول زنده شد و گفتگوى جوان و حضرت موسى را شنيد گفت خداوندا تو را قسم مي دهم به آنچه كه اين جوان قسم داد و صلوات مي فرستم بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او و آنها را شفيع خود بدرگاهت قرار مي دهم مرا با دختر عمويم در دنيا باقى گذار كه با خوشى و خرّمى از زندگانى بهرهمند شويم و جزاء و كيفر دشمنان و حسودان را بده و روزى پاكيزه و زيادى به من عطا فرما. خطاب به موسى رسيد كه به او بگو پيش از كشته شدن او شصت سال از عمرش باقى بود هفتاد سال ديگر به آن افزوديم و يكصد و سى سال عمر با خوشى و سلامت به او عطا نموديم كه در اين دنيا با دختر عمويش زندگى كرده با هم بميرند و در آخرت با هم به بهشت بروند اى موسى اگر آن شقىِِّ قاتل هم به محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او متوسّل شده بود و از ما درخواست مي نمود البتّه او را حفظ مي كرديم و آن جوان را از راه ديگرى بي نياز و غنى مي نموديم به همين مالى كه فعلاً به او عطا كردهايم و اگر قاتل ما را به حق محمد و آلش قسم مي داد او را مفتضح نمي نموديم و از قصاصش صرف نظر مي كرديم سپس بنى اسرائيل خدمت موسى آمده گفتند شما قبيله ما را مبتلا به فقر و فاقه نمودى و به علّت لجاجت خودمان اموال زيادى را از ما گرفتى پس براى ما دعا كن تا خداوند روزى ما را زياد كند، موسى به آنها گفت چقدر دل شما تاريك است مگر دعاى جوان صاحب گاو و يا دعاى مقتول را نشنيديد و نديديد خداوند از بركت دعاى ايشان چه نعمت و مال و اعاده زندگى به آنها عطا فرمود؟ چرا خداوند را مانند آن جوان و شخص كشته نمي خوانيد همگى آنان جمع شده و گفتند پروردگارا ما به سوى تو توجّه نموده و تكيهگاه مائى خداوندا به جاه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل محمد و بحق على و فاطمه و حسن و حسين و اولاد حسين عليهم السلام اين فقر و فاقه را از ما دور كن و وسعت رزق بما عطا فرما، به موسى وحى رسيد كه به رؤساى آنها بگو به طرف فلان خرابه روند در موضع معيّن مقدارى بشكافند و از آنجا مليونها سكه طلا كه چند هزار برابر مالى است كه به بهاى گاو دادهاند بيرون آورند و اين ثروت بىكران را در عوض توسلّى كه به محمد و آل محمد جستند عطا فرموديم. رؤساى بنى اسرائيل به محل موعود رفته و موضع مخصوص را شكافته و ذخاير بي شمارى بدست آوردند و مستغنى و بىنياز شدند .
تفسير جامع، ج1، ص: 188 ـ 184
دو) . مرحوم آيت الله مجتهدي قدّس سرّه مي فرمودند : من دو برادر را مي شناسم يكي بسيار مقدّس و مؤمن و ديگري داش مسلك ، برادرِ داش مسلك كار و بار خيلي خوبي دارد و وضع زندگي عالي ؛ خانه ي شميران ، ماشين بنز ، و .... ولي برادرِ مقدّس يك خانه ي پنجاه متري در فلان محل ، عدّه اي مي گفتند : « چرا اين برادري كه مقدّس است اين وضع زندگي اش است ، امّا آن برادرِ داش مسلك آن طور است ؟ » من جواب مي دادم : « براي اين كه اين برادر داش مسلك با مادرش مهرباني مي كند ، او هروقت سراغ مادر پيرش مي رود دست هاي او را غرق بوسه مي كند هميشه او را مي خنداند و خوش حال نگه مي دارد و محترمانه به او كمك مي كند خلاصه مادرش را مي پرستد ، امّا اين برادرِ مقدّس ، همسرش به مادر محل نمي گذارد و اگر مادر دو روز هم برود خانه شان مهماني ، مي گويد خسته شدم . پس به خاطر اين كه پدر و مادر از اين برادرِ داش مسلك راضي هستند ، و با وجود اين كه او خيلي مقدّس هم نيست ، نماز مي خواند ، روزه مي گيرد امّا جانماز آب نمي كشد ، كار و بارش خوب است ، امّا آن برادرِ مقدّس براي اين كه پدر و مادر از او راضي نيستند ، هر چند خيلي هم اهل عبادت مستحبّي است ، ولي در فلاكت به سر مي برد » اين چيزها را دقّت كنيد . ما امتحان كرده ايم . كساني كه پدر و مادر از آنها راضي هستند ، دست به مس مي زنند ، طلا مي شود . من كساني را سراغ دارم كه كار و بارشان خوب شده ، فقط به خاطر اين كه پدر و مادر از آنها راضي هستند . اما بعضي ها را هم سراغ دارم كه دست به هركاري مي زنند كارشان روبه راه نمي شود ، براي اينكه پدر و مادر ناراضي هستند .
در محضر مجتهدي ، ص 354
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید