مدیر فرهنگی مؤسسه محل کارم انصافاً آدم خلّاق و شگفتانگیزی است. آخرین شاهکار و پیشنهاد فرهنگیاش شرکت در «کارگاه غسل و کفنودفن میت» بود! پیشنهادی که در نگاه اول کاملاً چندشآور مینمود.
×××
هشت صبح سهشنبه، ساعت حرکت بود و میباید همراه هشت داوطلب دیگر، راه میافتادیم سمت بهشت معصومه قم. پیش از حرکت، بروشور آداب ورود به عالم اموات را به دستمان دادند «احکام اموات: مسائل مربوط به مرگ و آنچه قبل از آن لازم است»! راهی قبرستان شدیم و بعد از حدود بیست دقیقه شوخی و جدی با دوستان، به آرامستان رسیدیم. برای انجام تشریفات اداری چند دقیقهای باید در سالن مشایعان اموات، منتظر میشدیم، و همین فاصله چنددقیقهای کافی بود تا مهمترین قسمتهای بروشور را بخوانم. فکر نمیکردم اینهمه مطالب جالب و عجیب در آن باشد: «مستحبات و مکروهات محتضر» و آدابِ رفتار با فرد روبهموت نشان میداد که ورود به عالم برزخ و مرگ چه پدیده اسرارآمیزی است. مثلاً در باب مکروهات محتضر آمده بود «نباید به بدن محتضر دست کشید» یا «نباید او را تنها گذاشت». آیا دست کشیدن به بدن کسی که در حال پر کشیدن از عالم خاک است او را زجر میدهد یا جداییاش را سخت میکند؟ و آیا تنهایی در این لحظات راه را برای حضور کسانی که نباید آنجا باشند باز میکند؟ و... و... .
همچنین در باب مستحبات پس از مرگ آمده بود: «روشن کردن چراغ کنار پیکر متوفی در شب» و «تعجیل در دفن او».
×××
خلاصه بعد از این چند دقیقه سازنده، به اتاق جلسات آرامستان هدایت شدیم و یکی از مسئولان باتجربه و کارکشته آنجا مباحث توجیهی بسیار مهمی را با ما در میان گذاشت. او با این ذهنیت که قرار است ما همگی جزو همکاران افتخاریاش باشیم ابعاد مختلف روانی، اجتماعی و بهداشتی کار در آرامستان را بهتفصیل برایمان توضیح داد و ما را خوب روشن کرد که کار در این محیط کاملاً خاص جز تنبّه و آمادگی برای مرگ، و احیاناً صفا و جلای روح، چه ابعاد نادیده دیگری نیز دارد.
یا از نظر بهداشتی، سالن تطهیر دستورالعملها و مراقبتهای خاصی دارد و مثلاً بعضی مردگان به دلیل نوع بیماریشان باید طبق دستورالعمل خاص پزشکی قانونی آماده دفن شوند، بهگونهای که در مواردی حتی با رسیدن کمترین آبی به پوست بدنشان، گازی کشنده از بدنشان ساطع میشود یا... .
القصه حدود چهل دقیقه توضیحات تکاندهنده استاد، حسابی روشنمان کرد! و با کلی ذهنیتهای جدید به سمت سالن تطهیر به راه افتادیم. در راه از قسمت سردخانه گذشتیم و دمای منفی 30 درجه مانیتور چند دستگاه، ما را به یاد حرفهای استاد درباره تغییر حالت بسیار سریع جسد بیجان انسان انداخت. استاد گفته بود، کمتر از ساعتی پس از جدا شدن روح از بدن، چهره فرد آرامآرام شروع به تغییر حالت میکند، و بعد از ساعتی بوی بدنش تغییر میکند، و اگر بیش از یکیـ دو روز بعد از مرگ، جسد کشف شود، شرایط آن بهگونهای خواهد شد که باید در دمای زیر منفی 30 درجه نگهداری شود. فکر کنم همهمان به یاد فرموده امیر مؤمنان افتادیم: «آدمی را چه رسد که به خود فخر کند؟! ... کسی که سرانجامش لاشهای بدبوست!».
از کنار سردخانه گذشتیم و وارد سالن تطهیر شدیم. بویی نسبتاً تند ولی نه بد، همراه با ذهنیتی که درباره ماجرا داشتیم، حالی وصفناپذیر ایجاد میکرد، و غسالان خوشاخلاق با لبخندی عبرتآموز به ما خوشآمد گفتند. آنها با آرامشی غریب، پیکر مرد بسیار کهنسالی را از پوشش مخصوص درآوردند و در محل مخصوص تطهیر قرار دادند. بدن پیرمرد به درختی بسیار باریک و خمیده میماند که پس از سالها زندگی و بالندگی، رفتهرفته رو به نابودی گذاشته و سرانجام کاملاً خشکیده بود. غسالها با آرامشی عجیب دستبهکار تطهیر شدند.
پس از پایان تطهیرهای سهگانه با آب سدر و کافور و آب خالص، و دیگر آداب آن، پیکر را سهنفری و بهسختی بلند کردند و روی پارچههای سهگانهای که از قبل آماده شده بود قراردادند. همراهان متوفی سنگتمام گذاشته بودند، و برای بدرقه پدر پیرشان، کار زیبایی کرده بودند: غسالها بستهای را باز کردند و محتوایش را روی سراسر پیکر پیرمرد پاشیدند! و پس از چند لحظه بوی خفیف گل محمدی در فضا پیچید.
سپس بهسرعت کفن بر او پوشاندند و با بستن سه بند به دور آن، لباس آخرت پیرمرد کامل شد. سرانجام نیز شنیدم که بردندش تا در قطعهای در همان نزدیکی به خاک بسپارند.
×××
کار ما تقریباً تمام شده بود و باید برمیگشتیم. از ساختمان تجهیز خارج شدیم و همگی با حالی بسیار متفاوت با دو ساعت قبل، در فضای باز محوطه منتظر ماشینهایی که آورده بودندمان ایستادیم. سخت مشغول مرور سفر طولانیای که من هم در پیش داشتم بودم که سید محسن، دوست خوشسلیقهمان گفت «بچهها بیایید تا پیش از آنکه ماشینها برسند، سری به مزار مدافعان حرم بزنیم» و دیواری را نشان داد و ادامه داد «پشت همین دیوارند».
پیشنهادش عالی بود. رفتیم به همان سویی که نشان داده بود.
پشت آن دیوار، عالمی دیگر برپا بود! انگار همین دو ساعتْ تنفس در فضای شگفتانگیز سالن تجهیز، کمی از زکامِ دنیازدگی را از مشام جانم برطرف کرده بود. هوای قطعه مدافعان حرم، بویی عجیب و بهکلی متفاوت داشت. بویی وصفناپذیر از حقیقت محمدی در هوا پیچیده بود.
دو مجموعه نزدیک به هم از مزار مدافعان حرم، که یکی در چند ردیف، شهدای تیپ زینبیون از جوانان پاکستانی بودند، و دیگری شهدای تیپ فاطمیون از مدافعان افغان. بالای هر مزار، پرچمی سبزْ بلند و استوار ایستاده بود؛ درست مانند صفی از سپاهیان که کاملاً هشیار، منتظر فرمان دوباره امامشاناند. خوب که دل میدادی، میدیدی که همگی زنده و آماده و شادان، بیتابِ لبیک گفتن به دعوت دوبارهاند!
چهره هر شهید، بیهیچ اغراق مثل گلی بود، که در اوج طراوت و تازگی، جان خود را به مولای خویش پیشکش کرده بود.
×××
سرانجام باید از آن مجلس، دل میکندیم و به شهر بازمیگشتیم؛ شهری پر از غبارها و زکامها و فراموشیها.
و من در مسیر بازگشت، همواره در این فکر بودم که آسمان دو طرف آن دیوار چقدر با هم فرق داشت: آنقدر در این دنیا بمانی تا ناسور و خمیده و خشکیده شوی و بمیری؛ یا در اوج جوانی و شور و حیات، اینگونه برای همیشه مرگ را دور بزنی! واقعاً یک خاک بود و دو هوا!
نویسنده: علیرضا تاجیک اسماعیلی
نظرات 3
علیرضا جامانده
1399/6/6 | 12:48 |سلام علیکم، فوق العاده بود. ---_---------- هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بسم الله الرحمن الرحیم سروده زیبا حجت الاسلام سیدمحمدمهدی شفیعی که در محضر حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی) - رمضان 95 - خوانده و به شهدای مدافع حرم هدیه شد: کوه باشی سیل یا باران، چه فرقی می کند سرو باشی باد یا طوفان، چه فرقی می کند مرزها سهم زمینند و تو سهم آسمان آسمان شام با ایران چه فرقی می کند قفل باید بشکند باید قفس را بشکنیم حصر الزهرا و آبادان چه فرقی می کند مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزه، حلب، تهران چه فرقی می کند هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی لحظه آغاز با پایان چه فرقی می کند
ناهیده تقیزاد
1399/4/18 | 9:20 |سلام واقعاقصه نه:واقعیت جالبی بود با فهمیدن دنیای فانی چقدر به داشته هایمان می بالیم وبا ظلم از هم دیگر پیشه می گیریم ایا از یکساعت دیگرمان خبر داری؟ایا میدانیم با کدامین اعمال خوب فردا پیش خدایمان سر بلند خواهیم کر؟کمی بخود بیاییم اخرت خود را قبل از اینکه فرصتها از دستمان رفته کاری اخرتی انجام دهیم با پول یا با زبان. عالی بود
زهرا حاجی زاده
1399/2/17 | 16:20 |عالی بود. تجربه یک حال و هوای جدید که خالی از لطف هم نبود. حس آزار دهنده مرگ و کفن و دفن که با نگاهی ویژه بیشتر به دیدن صحنه هایی از یک فیلم آموزنده شبیه بود تا یک حال و هوای دلگیر مملو از ترس و آشوب.
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید