با حیرت، نگاهش میکنم، حیرت دارد، یعنی او همان دختری است که روزی پدر و مادرش سرسختانه حواسشان به حجاب و پوشش او بود؟ یادم نمیرود دو-سه سالگیاش را، میخواستیم با خودمان ببریمش بیرون، بلوز قهوهایرنگ آستینکوتاهش را تنش كرديم. باز که گشتیم چهره برافروخته پدر و خشم فروخورده مادرش انتظارمان را میکشید «شما میخواهید از الان بچه مرا با مظاهر بدحجابی و بیحجابی آشنا کنید! او دختر است چه معنا دارد با این وضع نامناسب بیرون ببریدش؟»
وضع نامناسب؟ گیجکننده بود، دخترک دو-سه ساله و لباسی مناسب، اما سخن پدر و مادر کودک همین بود و توضیحات ما بیفایده.
در پنجسالگیاش، با یک گردان بچه قدونیمقد ديگر برده بودیمش پارک که آمد و اجازه خواست روسریاش را بردارد. مانعی نداشت، مثل همه بچههایی که موقع بیرون رفتن با اصرار، چادر سر میکنند و نیمهراه از آن خسته میشوند. بی روسری بازگرداندیمش منزل که صحنه چند سال پیش تکرار شد؛ پدرش با مشاهده دخترک، برافروخته، فریاد زد «کودک را باید از کودکی با حجاب بزرگ کرد تا در بزرگسالی با آن مأنوس باشد. وقتی از الان راحت حجابش را بردارد، فردا هم...» مادرم اما اعتقاد دیگری داشت در تلاش برای مجاب نمودن پدر دختر؛ «بچه را باید در کودکی با حجاب آشنا کرد اما سخت نگرفت، بگذاریم به میل خودش برود سراغ آن، هرکجا هم خسته شد هیچ اشکالی ندارد، ما هم كه قرار نیست از خدا سختگیرتر باشیم، در عوض، نزديك سن تکلیف که رسید با او حرف بزن، بگو دیگر باید مقید و محتاط باشد...» اما اعتقادِ پدر دخترک عوضشدنی نبود.
حالا این دختر دبیرستانی همان دخترک است، آرایش چهره و صورت، موهایی که به سبک مد روز از مقنعه بیرون زده و چادری که خبری از آن نیست و... نگاه پرحیرتم را میگردانم سمت پدر دختر و درباره دخترش میپرسم. نگاه عاقل اندر سفیهی به سرتاپایم میاندازد و میگوید: جوان باید تا جوان است جوانی کند!
پارسال ماه رمضان شاهد سختگیری مشابهی برای پسری دهساله بودم، تأکید والدینش برای گرفتن تمام روزهها، تأکیدی که گاه رنگ و بوی اجبار میگرفت.
سختگیری بیموقع، آزادی بدهنگام! و وقتی کاتولیکتر از پاپ میشویم!
نویسنده: فرحناز ایوبی
مجله آشنا، شماره 215، صفحه16
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید