کتاب آشنا
عید در غربت
محمد دلاوری
کتاب «976 روز در پسکوچههای اروپا» حاصل حدود سه سال زندگی محمد دلاوری خبرنگار نامآشنای صداوسیما در اروپاست. این کتاب نه صرفاً یک سفرنامه که زندگینوشتههای اوست. نثر کتاب، روان و شیرین است. نگاه نکتهسنج و دقیق نویسنده نیز مخاطب را با خود به عمق جامعه، سیاست، اقتصاد و فرهنگ اروپا میبرد و رازها و زوایایی تازه از زندگی در قاره سبز را برای او آشکار میسازد. «عید در غربت» یک صفحه از این نوشته و راوی دلتنگی نویسنده در عید نوروزی دور از ایران است. این کتاب را انتشارات قدیانی در سال 1395 منتشر کرده است.
تماشای اینهمه زیبایی آنهم بر زین دوچرخه و در غروب بروکسل شعفانگیز بود. شهرکهای ویلایی اطراف شهر، خانههای بینهایت زیبا با جادههایی پوشیده از گل و درخت، خلوت، آرام به معنای واقعی کلمه.
زمانکه گذشت همهی این زیباییها همچنان برایم زنده بود، اما آرامآرام تنهایی خلائی بود که دهان میگشود. مزارع سرسبز، خیابانها و کوچهها حضور آدمها را کم داشت. این درست که من از شلوغی فراری بودم، اما نه تا آن حد. انگار هیچ بنیبشری آنجا زندگی نمیکرد. انگار داخل خانهها هیچکس نبود، انگار متروکه بود همهجا. گاهی هنگام عبور دلم میخواست درِ خانهای را بزنم و بپرسم شما زندهاید؟ آیا کسی اینجا هست؟!
در این خلوت تمامنشدنی، برای کسی که تمام نوروزهایش را در میان انبوه مردم سر کرده است، برای کسی که روزهای آخر اسفند در ترافیکهای کشنده، در لابهلای جمعیت عظیم مردم سر کرده است، داشت نوروز میآمد آنهم در این سوتوکوری. نمیشود که... اصلاً بعید میدانم بیاید. فکر میکنم نوروز برای آمدن نیاز به آدم دارد، اصلاً برایش باید لشکرکشی کرد و در این خلوتی انگار ناز میکند برای آمدن. دل سنگ میخواهد که در هنگام نوروز در اروپا باشی و بتوانی بر دلتنگی غلبه کنی.
در اروپا فاصلهی شما با سیر و سنجد و سمنو و ماهی قرمز و انواع اطعمه و اشربهی مخصوص عید، حداکثر دو ایستگاه مترو است. عید دیدنی و ماچ و بوسه و حتی انواع مجالس پایکوبی هم برای اهلش وجود دارد، اما عید نمیشود. نمیدانم چه بگویم یا چهطور بگویم. تردید نکنید که هیچکس نخواهد توانست برایتان شرح دهد که چه چیزی آنجا نیست. با هر ایرانیِ دور از وطن همصحبت شوید فقط از ته دل آه میکشد. تمام داراییهای جهان را در همهجای جهان میشود داشت، اما عید را نه.
روزهای عید در هرجا جز ایران، هر چه سرخوشی کنی و دلت شاد باشد، پا که به خیابان میگذاری و هوای سرد آوریل به صورتت میخورد، یا وقتی سیزده بهدر قدم به جنگل میگذاری و هیچکس را نمیبینی، یکباره ته دلت خالی میشود، اما همهی اینها به این معنا نیست که عید، زمین میماند، هرگز! چراکه بدون شک اگر یک ایرانی در جزیرهای دوردست، تنها و بیغذا هم مانده باشد به هر شکل ممکن نوروزش را برپا میکند.
در بلژیک فروشگاههای ایرانی تمام لوازم موردنیاز را از سیر و سنجد و سمنو گرفته تا ماهی قرمز، به فروش میرسانند. فقط میماند غلبه بر آن یک کف دست دلتنگی و قورت دادن بغض از نبودن آنها که خیلی دوستشان داری.
مجله آشنا، شماره 214، صفحه 44
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید