محبوبِ من! نگاه دو چشم تو
آشوب زاي و وسوسه انگيزست
مطبوع و دلپذير و طرب افزاست
خورشيد گرم نيمه ي پاييزست.
از روزن دو چشم تو مي بينم
آن عالمي كه دلكش و دلخواه است
افسوس مي خورم كه چرا دستم
از دامن اميد تو كوتاه است.
آيينه ي ِدو چشم درخشانت
راز مرا به من بنمايد باز؛
يعني شعاع مهر كه در من هست
از چشم تو به سوي من آيد باز...
اين حال التهاب به چشمت چيست؟
گويي نگاه گرم تو تب دارد
مي بوسدم به تندي و چالاكي
اي واي... ديدگان تو لب دارد!
محبوبِ من!- دريغ- نمي داني:
هرگز مرا به سوي تو راهي نيست
حاصل ز بيقراري و مشتاقي
غير از نگاه ِ گاه به گاهي نيست...
من دامن سياه شبانگاهم
تو شعله ي سحرگهِ خورشيدي
از من به غير دود نخواهد ماند
خورشيد من! به من ز چه خنديدي؟
من دختر ترنج و پريزادم
اي عاشق دلير جهانگيرم
مگشا به تيغ تيز، غلافم را
كز وي برون نيامده مي ميرم.
من قطره هاي آبم و تو آتش
من با تو سازگار نخواهم شد
تنها دمي چو با تو در آميزم
چيزي به جز بخار نخواهد شد.
اما، نه، هر چه هستم و هستي باش
ديگر نمانده طاقت پرهيزم
آغوش گرم خويش دمي بگشاي
تا پيش پاي وصل تو جان ريزم...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید