همه ما همانطور که در مورد انجام دادن کاری برای دیگران، و یا بخشیدن چیزهای مختلف به آنها، در ذهن خود محدودیت هایی را قائل می شویم، در مورد گوش دادن به صحبت های دیگران نیز باید حدود و مرزهای معینی را برای خود مشخص کنیم.
همواره این امکان وجود دارد که از حرف های بیهوده و مهملی که دیگران به ما تحویل می دهند، احساس بدی پیدا کنیم. صدای آنها مانند یک ضبط صوت دائما در حال تکرار شدن است و همین امر سبب می شود تا فضای مثبت رابطه کاهش پیدا کرده و به حالات منفی تغییر جهت پیدا کند. اگر احیاناً فرد مورد نظر یکی از اقوام فامیل باشد، به طور حتم بر روی احوالات شخصی شما نیز تاثیر منفی خواهد گذاشت و در دراز مدت باعث می شود، واکنش نامتعارفی نسبت به چرندیات مزمن و دائمی او از خود نشان دهید. اگر طرف مقابل هیچ ارزشی برای تلاش های شما به منظور ترک این عادت ناپسند را نپذیرد و تغییر مثبتی در رفتارش ایجاد نکند، دیگر هیچ دلیلی برای ارائه یک بحث منصفانه باقی نخواهد ماند. اگر واقع بین باشید، متوجه خواهید شد که شنونده هیچ گاه حاضر نمی شود به فردی که دائما در حال شماتت کردن است و دوست ندارد حتی یک قدم در راه حل مشکلات بردارد و از مواضع منفی خود کناره گیری نماید، کمک کند.
در حقیقت، زمانی که گفته های فرد مقابل خارج از محدوده درک و ظرفیت ما برای گوش دادن باشند، به دنبال پیدا کردن راه فرار می افتیم و یا سعی می کنیم موضوع بحث را به سمت دیگری هدایت کنیم. هدف شما (بدون در نظر گرفتن واکنش های دیگران) باید در هر حالتی، مراقبت فردی از خود و محافظت از گوش هایتان باشد.
دوباره و دوباره و دوباره
در زمان مکالمه باید تمام حواس خود را به حرف های طرف مقابل بدهید. بهتر است از نظر احساسی کاملا حاضر باشید، دست به هیچ گونه گونه قضاوتی نزنید، موانعی که باعث ایجاد حواس پرتی می شوند را از سر راه بردارید، با روی باز از تمام مسائلی که طرف مقابل مطرح می کند استقبال کنید، پذیرش خود را تا حد امکان بالا ببرید، سعی نکنید عقاید طرف مقابل را تغییر دهید، در پی درست کردن رفتار آنها بر نیایید، و نهایتاً نصیحت کردن را کنار بگذارید.
همه ما توانایی های بسیار زیادی برای گوش دادن به حرف های دیگران داریم و اگر در این راه اندکی تلاش کنیم، مطمئن باشید که ارزشش را خواهد داشت. گوش دادن صحیح و شایسته در قلب صمیمیت و ارتباط متقابل نهفته است. زمانی که قادر شویم به درستی به صحبت های دیگران گوش دهیم، احساس اعتبار و ارتقا در طرف مقابل ایجاد می شود و به مرور زمان شاهد چنین احساس مشابهی در خودمان نیز خواهیم بود. ذات آدمی همانطور که نیاز به شنیده شدن و درک شدن دارد به همان اندازه نیز نیاز به گوش کردن به صحبت های دیگران دارد.
اما متاسفانه شاید در زندگی روزمره، موقعیت انجام متناوب این کار را پیدا نکنیم. فاکتورهای محیطی نیز در این امر بی تاثیر نیستند. شرایط و موقعیت های بیشماری پیش می آیند که احساس می کنیم طرف مقابل ما را مجبور می کند تا کاغذ در دهانش فرو کنیم و یا اگر نمی توانیم چنین کاری را انجام دهیم، انگشت هایمان را در گوشمان فرو کنیم تا از شنیدن صحبت هایش خلاص شویم. در این حیطه دختران جوان به ویژه در مواجه با مادرها و مادر شوهرهایی که گله و شکایت می کنند، چنین احساسی را پیدا می کنند. از آنجایی که بانوان در سنین جوانی اندکی حساس تر می شوند، تاب تحمل گله و شکایت های مکرر را ندارند؛ البته هر کدام برای خود دلایل قانع کننده ای دارند. رابطه میان مادر و دختر، آنقدرها هم که تصور می شود ساده نیست و یک دختر خانم به سختی می تواند متوجه شود که در چه زمانی مسئولیت او در مقابل مادرش به پایان می رسد و تنها در قبال خودش مسئول می شود. اما به هر حال چه مادران در حق فرزندان خود از هیچ تلاش مضایقه نکرده باشند، چه به اندازه کافی به آنها اهمیت نداده باشند، باز هم برای فرزندان مشکل است که با ناراحتی مادران خود مواجه شده و به این نتیجه برسند که هیچ یک از تلاش هایشان تغییری را در وضعیت آنها ایجاد نکرده است.
مسئله این جاست که یک مشکل، مشکلات متعدد دیگری را به بار می آورد. واکنش پذیری بیش از اندازه نیز شما را دچار مشکل می کند. در نگاه اول، راه رهایی از این دو مقوله، به نظر کاری می رسد که تنها از دست هرکول بر می آید. در دوران بلوغ احساسات و نیازهای عاطفی آدمی تغییر شکل پیدا کرده و تمایلاتی نظیر: وابستگی، بی منطقی و خود محور بینی در فرد به وفور یافت می شود. در این سن شما به هیچ وجه نمی توانید نسبت به کسی که در درد و رنج به سر می برد بی تفاوت بوده و از او روی برگردانید و صرفاً هیچ توجهی نسبت به او نداشته باشید. اما نباید به خود اجازه دهید که با یک چنین پیش زمینه ذهنی خود را درگیر مسائلی کنید که همواره در حال بد و بدتر شدن هستند. نباید به نام تقابن احساسات، راه را برای نفوذ استرس و اضطراب از طرف شخص دیگری به سمت خود باز کنید.
گاهی اوقات برخی از افراد را مشاهده می کنیم که اصلاً نمی دانند باید چگونه ارتباط برقرار کنند و تنها یاد گرفته اند تا از طریق گله و شکایت، آن هم به صورت اتوماتیک وار، و یا گاهی اوقات از طریق انتقاد و در سایر موارد با نصیحت کردن، با دیگران رابطه برقرار کنند. اگر به راستی قصد دارید تا گفتگوهای روزمره خود را از قید و بند های همیشگی نجات دهید، می بایست راهکارهای دیگری نیز برای ارائه کردن در دست داشته باشید. به این منظور شما نیازمند تکنیک هایی هستید تا با اتکا به آنها یاد بگیرید که چگونه می توان از چهارچوب یک گفتگوی قدیمی و همیشگی انحراف مسیر پیدا کرده و به انواع مدرن آن دست پیدا کرد. در این قسمت 5 راه حل کلیدی به منظور عقبگرد - البته بدون خارج شدن از مسیر اصلی - را برایتان تشریح می کنیم؛
قاعده 1: از موضع عشق و علاقه شروع به صحبت کنید
باید توجه داشته باشد که به مرور زمان مواضع بنیادین یک خانواده، در الگوی های ذاتی تک تک افراد شکل می گیرند و با یک یا دو جلسه گفتگو به شیوه مدرن، تغییر جهت نخواهند داد. در مواقعی که استرس شدیدی حکمفرما می شود خصوصیات و واکنش های افراد مجدداً به مکان اولیه خود باز می گردند. در یک چنین شرایطی، خوش مشربی و بذله گویی می تواند کمک بسیار بزرگی به حساب آید. همیشه به یاد دارم که وقتی مادرم به طور افراطی و بیش از اندازه در مورد پدرم گله و شکایت میکرد، من می خندیدم و با بذله گویی مادرم را دست می انداختم. پدرم در یک دوره خاص از زندگی بیش از اندازه بیمار بود و مادرم هم دائماً گله مند بود که هزینه پرستاری و مراقبت از او بیش از حد توان خانواده ماست، اما من هم در پاسخ به او می گفتم: "مامان، من مطمئن هستم که تو داری یک جورایی زیاده روی می کنی، اگر یک بار دیگر در مورد پدر بد صحبت کنی، دوبار میشه، و من مجبورم بیایم و تو را ببوسم!"
همچنین در این مواقع من سعی می کردم نسبت به تفاوت هایمان نیز بی ملاحظه نباشم و تلاشم بر این بود که به هر طریقی که شده حمایتم را از او اعلام کنم، نه اینکه صرفا از او انتقاد کرده، سرزنشش کنم و یا سعی نمايم تمام خصوصیات و رفتارهای او را تغيیر دهم. به عنوان مثال نزديکش می شدم و می گفتم: "مامان می دونی چیه؟ من فکر کنم زمانیکه صحبت از پرداخت هزینه نگهداری پدر به میان می آید، نظریات کاملاً متفاوتی داریم؛ من از این موضوع خیلی خوشحالم که افراد دیگری هستند که میتوانند از او مراقبت کنند، و من یا تو مجبور نیستیم که این کار را انجام دهید. تو معتقدی که باید برای پول اهمیت بیشتری قائل بود ولی نظر من این است که باید برای خودمان ارزش بیشتری قائل شویم." یادم می آید که این مطلب را بارها و بارها به او گوشزد می کردم.
از آنجایی که من با روی باز و از سر علاقه و محبت با او برخورد می کردم به همین دلیل می توانستیم با وجود دیدگاه های متفاوت نسبت به یک موضوع خاص، باز هم دست در دست هم به آن بخندیم؛ هیچ یک از ما قصد نداشتيم تا نقطه نظر دیگری را تغییر دهديم یا او را با خودش هم عقیده کرده و متقاعدش نمایيم. از سوی دیگر احساس می کردم که با به کار گیری یک چنین شیوه ای مادرم هم از خود روی خوش نشان میدهد و از نظر روحی تخلیه می شود.
یکی دیگر از راه حل هایی که در این زمینه بسیار سودمند می باشد این است که شماتت ها و شکایت ها را همانند خودشان در همان حد افراطی، تحویلشان دهید. هنگام بهره گیری از این شیوه اصلاً لازم نیست دلیل و مدرک بیاورید و طرف مقابل را متقاعد کنید. در همین مورد یک بار به شدت به مادرم پیشنهاد کردم که خودش را با یک عدد کاغذ و قلم در اتاق پدر به طور 24 ساعته حبس کند تا بتواند صورتحساب خدمات متفاوت پرستارها را محاسبه نماید. مادرم به خوبی می دانست که به هیچ وجه لازم نیست تا تمام ساعات روزانه خود را به این کار اختصاص دهد، او به خوبی متوجه شوخی که در این پیشنهاد من بود، شد و این امر به او کمک کرد تا بهتر بتواند قضیه را برای خود حل و فصل نموده و با آن کنار بیاید.
قاعده 2: بیش از اندازه بر روی یک موضوع تاکید نکنید
من هیچ گاه قصد نداشتم تا صدای مادرم را قطع کنم و یا او را سر هر مسئله ای خاموش کنم. اگر بخواهیم شخص را به طور کامل از صحبت کردن در مورد مقوله ای که برایش از اهمیت ویژه ای برخوردار است، محروم کنیم، آنگاه حساسیت او نسبت به قضیه شدید تر می شود. این شیوه برخورد غلط سبب می شود تا فرد مضطرب به این دلیل که به طور کامل از بروز نگرانی ها و تنش های خود محروم مانده است، احساس افسردگی بیش از اندازه ای کند. در مورد مادرم باید بگویم که در همان حال که با استفاده از شوخی و بذله گویی سعی می کردم میزان اضطراب و استرس او را نسبت به هزینه های پرستاری از پدر کاهش دهم، همزمان سعی می کردم تا حدودی به صحبت های او اهمیت دهم تا از این طریق از درد و رنجی که او دارد کاسته باشم؛ در این موقعیت به جای اینکه از خود واکنش های نامتعارف انجام دهید، باید کمی از حس خلاقیت و کنجکاوی خود استفاده نمایید.
زمان هایی که احساس می کردم مادرم از نظر روحی آرام بوده و میزان استرس و فشار در او به پایین ترین حد خود رسیده، پهلویش می نشستم و سوالاتی مطرح می نمودم تا هم او بتواند از نظر روحی خود را تخلیه کند و هم خودم از تجربیاتش مطلع شوم. به عنوان مثال از او می پرسیدم: "برای تو سخت ترین قسمت اینکه مراقبت از پدر را به عهده پرستارها محول کرده ایم، چیست؟ آیا احساس گناه می کنی که چرا خودت در خانه قادر به نگهداری از او نیستی؟" در چنین مواقعی جو حاکم به گونه ای است که به راحتی و با فراغ بال می توانید در مورد مشکلات شخصی خودتان نیز با طرف مقابل صحبت کنید. از او بخواهید تا شما را نصیحت کند و دیدگاه هایش را با شما در میان بگذارد. گفتگوهایی اینچنینی، من و مادرم را به هم نزدیکتر می کرد، و هویت اصلی مرا برای خودم روشنتر می ساخت. با شرکت در چنین مکالمه هایی من فرصت پیدا می کردم تا توجه و همدردی که مادرم از من طلب می کند را در حد توانم به او هدیه دهم.
قانون 3: حدود خود را معین کنید
همانطور که پیش تر نیز به آن اشاره کردیم، یکی از موثرترین روش های از بین بردن تفکرات منفی، و متوقف ساختن گله و شکایت، همان شوخی و بذله گویی و روشن دلی و خیال پردازی است. تن صدای ما در تمامی مراحل، به اندازه لغاتی که به زبان می آوریم، از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشند. باید تا آنجایی که در توان دارید، میزان کمتری از آن استرس و اضطرابی را که از طرف مقابل دریافت می کنید، به او انتقال دهید. برای دست یافتن به این مهم راهی ندارید جز تعیین حدود ابتدایی آن هم از همان ابتدای شروع مکالمه و گفتگو. "مادر، من الان در حال حاضر نمی توانم به صحبت های تو گوش دهم، احساس تنش و استرس شدیدی دارم و مشغله هایم به بالاترین میزان خود رسیده اند."
تصور کنید که مادر به شدت از دست پدر، آشفته شده است؛ در آن لحظه هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد، به سراغ شما می آید و با فریاد می گوید: "بگذار بگویم پدر بی مسئولیتت این بار چه دسته گلی به آب داده! " در چنین حالتی شما نمی توانید دست روی دست بگذارید و در جواب او بگویید: "مامان راجع به پدر به من شکایت نکن، مشکل تو و پدر به من مربوط نمی شود، لطفاً من را درگیر این مسائل نکن! تو با این کار منو در بلاتکلیفی قرار می دهی!" همچنین اگر بخواهید با "دلیل" آوردن، مادرتان را قانع کنید، باز هم خیالتان راحت باشد که به نتیجه نمی رسید. انتقاد کردن، طرفداری از پدر، یا تفهیم نقطه نظرات دیگران به او نیز پی آمد مشابهی را در بردارند و نمیتوانند شما را به سوی نتیجه دلخواه هدایت کنند. در عوض می توانید از عبارتی شبیه به این استفاده کنید: "خدای من؛ مادر تو الان بیشتر از 30 سال است که با این مرد در حال زندگی کردن هستی و هنوز اخلاقش دستت نیامده؟" بعد هم سعی کنید موضوع بحث را به سمت مطلبی که می دانید مادرتان به آن علاقمند است، تغییر دهید.
اگر بخواهیم در مقابل هر چه طرف مقابل می گوید، واکنش نسنجیده از خود بروز دهیم و جواب هاي بي معني بدهیم فقط خودمان را در دام مکالمات عادی و کوته فکرانه محدود کرده ایم. بنابراین باید کاملا متفاوت عمل کنید و از حس خلاقیت خود بهره گرفته و کاری انجام دهید تا گفتگو، حال و هوای تازه ای به خود بگیرد.
قاعده 4: بازگشت به مسیر اولیه
هر چند در بالا اشاره کردیم که باید مکالمه ای که از ظرفیت جمع خارج است را از مسیر خود منحرف کنیم، اما نیاز داریم که آنرا مجدداً به مسیر اولیه خود بازگردانیم. شاید چندان منطقی به نظر نرسد، اما حقیقت این جاست که زمانی می توانیم تنش را از پیرامون یک بحث دور کنیم که با دیدی کنجکاوانه و به دور از گونه انتقاد و خورده گیری به آن نزدیک شویم. یکی از دلایل اساسی و حیاطی در این زمینه اصل "زمانبندی" است. اگر مشغول درست کردن شام باشیم و ناگهان یکی از افراد فامیل به ما تلفن کرده و شروع کند به بد و بیراه گفتن، و ضجه و زاری راه بیندازد، خوب طبیعی است که ما هم حالت انفعالی به خود می گیریم و نسبت به گفته های فرد مقابل حالت تدافعی از خود نشان داده و واکنش متقابل بروز می دهیم. اما کار صحیح این است که در چنین زمانی با خونسردی تمام، گوشی تلفن را بردارید و و سپس ادامه بحث را به زمانی موکول کنید که کمی از نظر ثبات فکری آمادگی بیشتری داشته باشید و بتوانید با تمرکز بیشتری بر روی مسئله تفکر کنید.
فرض کنید پدرتان دچار بیماری افسردگی و مالیخولیایی حاد است. احساس می کنید که اگر یک مرتبه دیگر در مورد دکتر، دارو، و علائم بیماری اش با شما صحبت کند، آنگاه سر به بیابان خواهید زد؛ به ویژه اگر آدمی باشد که عادت به قبول نصیحت های شما هم نداشته باشد. در این شرایط تنها کاری که از دستتان بر می آید این است که در مورد نگرانی هایش با او شوخی و بذله گویی کنید و تمرکز او را به سمت دیگری منحرف نمایید. به خاطر داشته باشید که شدت عمل و واکنش های های شدید و عصبی، تنها تنش ها را افزایش خواهند داد.
شما می توانید از خود کمی خلاقیت نشان دهید و سعی کنید زمانیکه پدرتان از نظر روحی اندکی آرام تر است به او نزدیک شوید و در آن موقع مشخص، اطلاعات بیشتری در مورد بیماری و مسائل پزشکی اش از او کسب کنید. به مرور زمان می توانید به دفعات سوالات بیشتری را مطرح کنید تا دانش بیشتری را در این زمینه در اختیار شما قرار دهد. به عنوان مثال می توانید سوال کنید: "آیا افراد دیگری هم در خانواده ما هستند که در این مورد خاص نگران سلامتی خود باشند؟" "آیا می توانی در مورد سکته پدر بزرگ و اینکه چگونه با آن کنار آمد، برایم بیشتر توضیح دهید؟" ، "آیا فکر میکنید والدینت به اندازه کافی مراقب سلامتی خودشان هستند؟" و....
زمانی که خودتان به شخصه تمایل دارید تا پیرامون موضوعی خاص صحبت کنید، درست نیست از طرف مقابل انتظار داشته باشید تا نظر خود را در آن مورد ارائه نکند. اگر نمی توانید برخی از گله و شکایت های مادر خود را در یک دوره زمانی معین تحمل کنید، بنابراین دیگر هیچ دلیلی وجود ندارد که به مادر خود نزدیک شوید و بپرسید: "مادر به نظر می رسد که چون من ازدواج نکرده و هنوز مجرد هستم، تو تا حدودی نسبت به آینده من نگران هستی، می توانم بپرسم که حوزه اصلی نگرانی ات از چه چیز حاصل می شود؟" و یا "چند نمونه از خانم های مجرد داخل فامیل را برایم نام ببر و در مورد زندگی های شخصی شان بیشتر برایم توضیح بده." با اتکا به چنین شیوه ای، میتوانیم سؤالاتی را مطرح کنیم که نیاز کمتری به واکنش های شدید و منفی دارند و نیازمند میزان مشخصی تعمق و تفکر بوده و امکان بروز هر گونه جر و بحث و مشاجره ای را به پایین ترین میزان، کاهش می دهند. هر چقدر منطقی تر با مسائل و مشکلات اطراف خود برخورد کنیم، آنگاه واکنش دیگران نسبت به ما نیز عاقلانه تر و منطقی تر خواهد بود. زمانی که حدودی را برای خود در نظر می گیریم (مادر ذکر راههایی که من می توانم با یک مرد قرار ملاقات بگذارم، هیچ کمکی به متاهل شدن من نمی کند) فرد مقابل این قدرت را پیدا می کند که شرایط ما را به طور کامل درک کند؛ اما شما تنها زمانی می توانید به یک چنین سطح پیشرفته ای در گفتگوهای خود دست پیدا کنید که به شخصه قادر شوید به درستی به صحبت های فرد مقابل گوش داده و درک متقابلی از او داشته باشید.
قاعده 5: خط های قرمز را رسم کنید
گاهی اوقات برای اینکه بتوانیم به طور کامل از خود مراقبت کنیم، می بایست دور خود مرزهای کاملا آشکاری بکشیم، به ویژه زمانی که با یک عده انسان های ملامت گر و سرشار از تفکرات منفی در زیر یک سقف زندگی می کنیم. باید بگوییم: "من نمیتوانم در یک چنین شرایطی زندگی کنم و تو باید به من کمک کنی تا از این موقعیت نجات پیدا کنم". یکی از مراجعین من به نام "گلاره" پس از 3 سال تصمیم گرفت تا در مقابل همسرش "بابک" چنین موضع گیری را از خود نشان دهد.
ذهن بابک پر شده بود از نگرانی، شک و تردید، و افکار منفی. هر زمان که مشکلات خانوادگی و فشارهای کاری افزایش پیدا می کرد، پوچگرایی های او نیز به اوج خود میرسید و هیچ چیز نمی توانست مانع عصبانیت و استرس او شود. گلاره هم دلش به حال او می سوخت و دوست داشت که از او دلجویی کند، اما دیگر از اینکه هر روز بنشیند و از بابک انرژی منفی دریافت کند، خسته شد بود. بابک تصور می کرد که هیچ گاه در زندگی به موفقیت دست پیدا نخواهد کرد و به هیچ یک از اهدافش نخواهد رسید. در ابتدا گلاره تصور می کرد که باید به گوش کردن، ادامه دهد، اما به مرور زمان از اینکه با همسرش مخالفت نمی کرد تا مبادا او ناراحت شود، خسته شد. سپس تصمیم گرفت تا با شوخی و بذله گویی، دنیای او را روشن کند و یا به طور مستقیم او را متوجه کند که نمی خواهد به حرف هایش گوش دهد:" بابک نگاه کن، ذهن تو با یک سری افکار منفی عجین شده و این امر واقعا مرا دیوانه می کند، تو هر چقدر بیشتر اینچنین فکر کنی و در مورد آن حرف بزنی، فرو رفتگی ات در افکار منفی بیشتر میشود. من تصور می کنم بهتر است که ذهنت را از این افکار منفی پاک کنی، باید بر روی راههایی تمرکز کنی که به کمک آنها قادر شوی خود را از افکار منفی دور کنی و به آنها فائق آیی. من دیگر تحمل ندارم، تا کی می توانم به توگوش بدهم و تو هم همواره خودت را پیش روی من بکوبی و خوار کنی."
گلاره کم کم یاد گرفت که در زمان بروز یک چنین شرایطی به داخل اتاق خواب خود برود و در آنرا ببندد تا به بابک بفهماند که نمی خواهد به حرف هایش گوش دهد. اگر بابک از این کار ناراحت می شد، هیچ اشکالی نداشت، کسی تا حالا از ترشرویی و بداخمی نمرده است و انسان می تواند برای مدت زمان بسیار طولانی و بدون متحمل شدن هیچ نوع ضرری در این حالت باقی بماند. گلاره به طور مستقیم و کاملا آشکار در مورد خسارتی که از افکار منفی به بابک وارد می آید، صحبت می کرد و او را متقاعد می کرد که کارهایش آسیب های جبران ناپذیری را به رابطه شان وارد می کند و می گفت که اگر او سعی نکند اخلاق خود را تغییر دهد، گلاره هم دیگر تضمینی نمی دهد، که در رابطه باقی بماند. او یک چنین خطوط قرمزی را در فضایی سرشار از احترام و عشق، برای بابک تعیین می کرد.
در آخر گلاره پافشاری می ورزید که بابک باید برای حل این مشکل خود از متخصصان کمک بگیرد؛ که او هم عاقبت این کار را انجام داد. بابک عاشق همسر خود بود، برای نصیحت های او ارزش قائل بود، و ناراحتی و نا امیدی او را جدی می گرفت. در دوره درمان، او کم کم به این احساس دست پیدا کرد که می تواند در تصمیم های خود اطمینان بیشتری داشته باشد.
رابطه در هر سطحی که قرار گرفته باشد، ما باید ظرفیت گوش دادن خود را به طور واضح، برای طرف مقابل معین کنیم و یاد بگیریم که در صورت لزوم چگونه می توانیم از گوش هایمان مراقبت کنیم. همچنین باید تفاوت میان گفتگویی را که شخص مقابل در آن، در مورد دردها و مشکلات واقعی خود با ما صحبت می کند و مکالمه ای که در آن فرد، قصد دارد واکنش های مزمن منفی را به سمت ما نشانه رود را یاد بگیریم. اتصالات و پیوند های خانوادگی زمانی محکم تر می شوند که ما هر دو بتوانیم حدود شخصی خود را معین کنیم و روش های ابتکاری و سودمندی را برای مقابله با گفتگویی که نسبت به انجام آن الزامی احساس نمی شود را پیدا کنیم .
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید