از زمان بسيار قديم، هميشه عمده ترين مشكل زن ها اين بود كه نمي دانستند كه غذاي مورد علاقة شوهرشان چيست.ماجرا از اين جا شروع مي شود. زني كه خيلي نگران غذاي شوهرش بود، هر روز صبح ساعت 6 از خواب بيدار مي شد و بهترين غذا را براي شوهرش آماده مي كرد تا در وقت است او راحت كاري اش از خوردن غذاي او لذّت ببرد. اما شوهرش هيچ نظري دربارة غذاهايي كه او با دقّت زياد آنها را تهيّه مي كرد، نمي داد. زن جوان مي دانست همة همكاران شوهرش مجبورند غذايشان را از رستوران هاي نزديك شركتشان تهيّه كنند.
بلاخره يك روز صبح فكري به ذهن زن جوان رسيد و چند تكه سيب زمين سوخته را در ظرفي گذاشت و آن را براي ناهار به شوهرش داد. ساعت 6 بعد از ظهر بود، زن جوان بي صبرانه منتظر برگشتن شوهرش بود. به محض اينكه زنگ خانه به صدا در آمد،
زن جوان با عجله به طرف در رفت و به محض اينكه در را باز كرد شوهرش با عصبانيّت گفت: اين چه غذايي بود كه به من دادي!
زن جوان كه سعي داشت بر خودش مسلّط باشد به آرامي گفت: عزيزم، خيلي متأسفم كه اين غذا را دوست نداشتي اما راستش حدود 10 سالي است كه هر روز غذاهاي رنگين و خوشمزه برايت درست مي كنم اما تو حتي يك بار هم نگفتي كه چه غذايي دوست داري و آيا از غذاهايي كه برايت درست مي كنم خوشت مي آيد يا نه.
مرد جوان كه متوجّه اشتباهش شده بود بلافاصله عذرخواهي كرد و گفت: امشب من شام را حاضر مي كنم.
خوب، حالا مي فهميد كه هيچ زماني براي پرسيدن نظر شوهرتان دور نيست.
قدر لحظاتي را كه در كنار هم هستيد بدانيد.
به دنبال هر عمل كوچكي، از شوهرتان تشكّر و قدرداني كنيد.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید