وجود صانع ـ شناخت خداوند
مناظره امام صادق(ع) با طبیب هندی (منکر خدا)
طبیبی بود اهل یکی از شهرهای هندوستان، که زیاد پیش امام صادق ـ علیهالسّلام ـ میآمد و همیشه درباره عقیده خود، با امام صادق ـ علیهالسّلام ـ بحث میکرد. یک روز در حالیکه مشغول کوبیدن هلیلهای[1]بود تا برای ساختن دارو آماده شود، باز سخنهای سابق را پیش کشید و گفت جهان همیشه بوده و همیشه خواهد بود، درختی میروید، و درختی از بین میرود، یک نفر متوّلد میشود و دیگری میمیرد. و چنین پنداشت که هیچگونه دلیلی، ادعای مرا در مورد شناخت خدا تأیید نمیکند، و این عقیده، سنتی است که از پیشینیان به ما به ارث رسیده و کوچکترها به تقلید از بزرگترها یاد گرفتهاند، و تنها راه شناخت موجودات گوناگون ، حواس پنجگانه است. سپس گفت با توجه به اینکه تنها راه شناخت، حس است، شما از چه راهی برای شناخت خدا استفاده میکنید؟
امام: از راه عقل و دلیلهای عقلی.
طبیب: عقل بدون حواس پنجگانه هیچ چیز را نمیتواند درک کند، بنابراین عقل شما بوسیله چشم، خدا را دیده، یا بوسیله گوش، آوازش را شنیده، و یا بوسیله حواس دیگر آنرا درک کرده است؟
امام: «پیش از اینکه وارد بحث شویم یک سؤال از تو میکنم» تو منکر خدا هستی، و من معترف بوجود او، ناچار در واقع یکی از ما راست میگوید، و دیگری دروغ، فرض دیگری هم هست؟
طبیب: نه.
امام: اگر در واقع عقیده تو درست باشد، من خطری در پیش دارم؟
طبیب: نه.
امام: اگر در واقع عقیده من درست باشد، آیا اینطور نیست که من قطعاً هیچ خطری در پیش ندارم، و با انکار خدا، هلاکت و بدبختی گریبانگیر تو شده؟
طبیب: چرا.
امام: بنابراین کدام یک از ما دور اندیشتر و به نجات نزدیکتریم.
طبیب: تو، ولی عقیده تو به وجود خدا بر اساس ادعا و تردید است ولی عقیده من به نبودن خدا بر اساس علم و یقین استوار است، زیرا هر چیزی که با حواس پنجگانه، قابل درک نباشد وجود ندارد، و خدا با هیچیک از حواس قابل درک نیست.
امام: تو چون با حواس پنجگانه نمیتوانی خدا را درک کنی، وجود او را انکار میکنی ولی من، چون با حواس پنجگانه نمیتوانم خدا را درک کنم، بوجود او اعتراف مینمایم.
طبیب: چطور؟
امام: برای اینکه چیزی که با حواس پنجگانه قابل درک باشد (مانند اجسام و رنگها و صداها) تغییر پذیر و از بین رفتنی است، و امکان ندارد که آفریدگار هم مانند آفریده قابل دگرگونی و زوال باشد.
طبیب: این حرفی است «ولی دلیل وجود خدا نمیشود» چون من معتقدم که تنها راه شناخت حس است و بدون حس امکان ندارد عقل چیزی را درک کند؟.
امام: عین ایرادی که به من داری، به خودت وارد است، چون میگوئی هر چیزی را که حس درک نکند وجود ندارد.
طبیب: چطور، نفهمیدم؟
امام: به من ایراد گرفتی که ادعای من بوجود خدا بدون دلیل است این ایراد به تو هم وارد است زیرا دلیلی بر نبودن خدا نداری. بر فرض عقیده تو درست باشد (که هر چیزی که حس آن را درک نکند وجود ندارد) مگر تو سراسر جهان را جستجو کردهای و خدا را نیافتهای که میگوئی چون او را احساس نمیکنم وجود ندارد؟
طبیب: نه، من چنین جستجوئی نکردهام.
امام: بنابراین چه میدانی؟ ، شاید این چیزی را که عقل تو آن را انکار میکند، در بعضی از آن مواردی که حواس تو درک نکرده، و تو احاطه علمی نسبت به آنجاها نداری وجود داشته باشد؟
طبیب: نمیدانم، شاید در آنجاها مدبری وجود داشته باشد و شاید هم وجود نداشته باشد؟[2]
امام: بنابراین حرف اول خودت را پس گرفتی، تو میگفتی من یقین دارم خدائی وجود ندارد، و اکنون میگویی شاید باشد و شاید نباشد پس از مرز انکار خدا بیرون آمدی، و به مرز شک رسیدی، اکنون امیدوارم که از مرز شک هم بگذری و خدا شناس گردی.
طبیب: از چه راهی یقین به خدای کنم که حواسم آن را درک نمیکند؟
امام: از راه همین هلیله که میخواهی با آن دارو بسازی.
طبیب: اگر چنین باشد مطلب بهتر ثابت میشود، زیرا این دلیل، تجربی است و مورد پذیرش علم قرار گرفته است.
امام: من هم میخواهم از راه این (هلیله) خدا را برای تو ثابت کنم چون نزدیکترین چیزها است به تو، و اگر چیزی نزدیکتر از آن بود با آن استدلال میکردم، زیرا هر چیزی را که تصور کنی دارای ترکیب خاصی است که دلالت بر مصنوع بودن آن میکند...
امام: این(هلیله) را میبینی؟
طبیب: آری.
امام: آیا آنچه را که در میان این هلیله پنهان است مشاهده میکنی؟[3]
طبیب: «تا نبینم» نه.
امام: قبول داری که میان (هلیله) دارای هستهای است که تو آن را نمیبینی؟
طبیب: «تا ندیدهام» چه میدانم، شاید هیچ چیز در آن نباشد.
امام: قبول داری که در پس این پوست، مغز یا چیز دیگری وجود دارد که فعلاً از تو پنهان است؟
طبیب: «تا نبینم» نمیدانم، شاید باشد و شاید نباشد...
امام: قبول داری این (هلیله) در زمینی میروید؟
طبیب: آن زمین، و این یک هلیله را دیدهام.
امام: این هلیله را که میبینی آیا دلالت بر وجود هلیله های دیگری که ندیدهای(و در سلسله پدید آورندههای این هلیله قرار گرفتهاند)نمیکند؟
طبیب: چه میدانم، شاید در دنیا، غیر از این هلیله، هلیله دیگری نیست، «اگر هلیله دیگری راهم دیدم بوجود آن اعتراف میکنم»
امام: بگو ببینم که آیا قبول داری که این (هلیله) از درختی بیرون آمده یا اینکه میگویی بدون درخت موجود شده؟
طبیب: نه، بلکه از درختی بوجود آمده.
امام: تو بوسیله یکی از حواس پنجگانهات، آن درخت را که فعلاًپیش تو حاضر نیست درک کردهای؟
طبیب: نه.
امام: بنابراین بوجود درختی اعتراف کردی که با هیچ یک از حواس آن را درک نکردی «در صورتی که میگفتی هر چه را حواس پنجگانهام درک نکند اعتراف بوجود آن نمیکنم».
طبیب: درست است که من آن درخت را ندیدهام، ولی من میگویم (هلیله) و درخت آن و تمام موجودات از قدیم قابل درک با حواس بودهاند «ولی خدایی که شما ادعا میکنی هیچگاه قابل درک با حواس نیست» در این مورد پاسخی داری که سخنم را رد کنی؟
امام: آری، بگو ببینم، درخت این هلیله را پیش از روئیدن هلیله دیدهای؟
طبیب: آری در آن وقت آیا هلیله را در آن مشاهده میکردی؟
طبیب: نه.
امام: اینطور نیست که یک وقت به سراغ درخت رفتی که هلیله نداشت و پس از چندی دوباره آن را دیدی، هلیله در آن یافتی، دیدی در آن پدید آمده که قبلاً وجود نداشت؟
طبیب: نمیتوانم پدید آمدن هلیله را انکار کنم ولی میگویم (هلیله) قبل از روئیدن، اجزاء آن بطور پراکنده در داخل آن درخت وجود داشته است.
امام: بگو ببینم آیا هلیلهای را که این درخت از آن بوجود آمده است قبل از کاشتن دیدهای؟
طبیب: آری.
امام: آیا احتمال میدهی این درخت با تنه، و ریشه، و شاخهها و پوستها، و تمام میوههائی که از آن چیده میشود، و برگهائی که میریزند، در هلیله ای باشد که آن را بوجود آورده؟
طبیب: نه، عقل این احتمال را نمیدهد، و دل نمیپذیرد.
امام: بنابراین اموری که ذکر شد، در درخت پدید آمده؟
طبیب: آری، ولی از کجا ثابت میکنی که پدیده آمدن هلیله در درخت دارای سازنده است، این را میتوانی ثابت کنی؟
امام: آری، ولی قول میدهی که با دیدن تدبیر به مدبر آن، و با دیدن نقشه به نقاش آن اعتراف کنی؟
طبیب: چارهای جز این نیست.
امام: میدانی که این هلیله با اندازهگیری معین، و نقاشی، و ترکیب خاصی صورتبندی شده، و اجزاء مختلف و رنگهای گوناگون آن در داخل یکدیگر جا داده شده است، سفید در زرد، و نرم بر سخت. و هریک از طبقات مختلف آن دارای خاصیتی جداگانه است. هلیله دارای پوستی است که آن را آب میدهد، و عروقی است که آب در آن جریان دارد، و برگ پوشش آن است که آن را از سرما و گرما حفظ میکند و مانع میشود که باد، طراوت و شادابی هلیله را از بین ببرد.
طبیب: اگر برگ روی هلیله را فرا میگرفت بهتر نبود؟
امام: تدبیر خدا بهتر است، اگر چنان که میگویی بود، نسیمی به آن نمیرسد تا شادابش کند، و نه سرمائی میدید تا آن را سخت نماید، و در این صورت متعفن میشد، و از طرفی چون نور خورشید نمیدید، کامل نمیشد و نمیرسید. ولی گاه خورشید گاه باد، و گاه سرما میبیند، تا کامل میگردد، و این امور را خداوند با قدرت دقیق و تدبیر حکیمانه خود مقرر فرموده است.
طبیب: این مقدار توضیح برای شناخت نقشه و شکل هلیله کافی است. اکنون همان طور که وعده دادید، بفرمائید چه تدبیری در آن بکار رفته است؟
امام: این هلیله را پیش از کامل شدن در آن وقت که دانه کوچکی بود و چیزی جز آب در میانش نبود، و هسته، و مغز، پوست، رنگ، مزه، و سختی نداشت، دیدهای؟
طبیب: آری دیدهام.
امام: بگو بدانم اگر طراح حکیم و دانا و توانائی در سازمان دهی آن دانه بسیار کوچکی که جز آب در میان ندارد دخالت نمیکرد، امکان داشت که قسمتهای مختلف هلیله با نظامی که توضیح داده شد تشکیل گردد؟ اگر طراح هنرمندی در این دانه، طرح ریزی وجود هلیله را نمینمود نهایت این بود با بزرگ شدن آن، آبش زیاد میشد، ولی هرگز هلیله به وجود نمیآید.
طبیب: بوجود طراح و صانع هلیله اعتراف میکنم، از بیان شما کاملاً روشن است که نه تنها هلیله بلکه تمام موجودات هستی، طراح و سازنده دارند، این اعتراف به معنای اعتراف به خدا نیست، زیرا از کجا معلوم که هلیله و سایر موجودات، طراح و سازنده خود نباشند؟
امام: با توجه به نظام دقیق و حکیمانه که مشاهده کردی، تصدیق نمیکنی که سازنده هلیله و سایر موجودات باید حکیم و دانا باشد؟
طبیب: چرا، تصدیق میکنم.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
[1] . هلیله (بفتح هاء و کسرلام) ثمر درختی است که در هندوستان میروید، آن درخت بزرگ، برگهایش باریک و دراز، ثمر آن خوشهدار و باندازه مویز، رنگش زرد یا سیاه، در طب بکار میرود، بعربی (اهلیلج) میگویند (فرهنگ عمید).
[2] . روی همین اساس (اگوست کنت) که یکی از پایهگذاران فلسفه حسی در عصر اخیر است گفته «چون ما از آغاز و انجام جهان بیخبریم نمیتوانیم وجود یک موجود سابق یا لاحقی را انکار کنیم همچنانکه نمیتوانیم آنرا اثبات کنیم» و این یکی از حساسترین نقاط ضعف مکتب ماتریالیست است که از نظر علمی نمیتوانند نبودن خدا را اثبات کند.
[3] . در این قسمت از بحث، امام میخواهد برای طبیب اثبات کند که ممکن است چیزی وجود داشته باشد ولی با حواس پنجگانه درک نشود، و طبیب با اصرار تمام میخواهد این معنی را نپذیرد، و بهمین جهت گاهی حتی منکر بدیهیات میشود.
ادامه دارد...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید