برای رضای خودمان یا خدا
محمد بهمنی
صحنه چهارم: مرد، خسته است. ناهار نخورده و بیرمق است، و این را کیف آویزان بر شانههایش میگوید. از خیابان که به کوچه میپیچد. نگاه پر از خواهش پیرمرد همسایه و کیسه سنگینی که در دستهای اوست، روی ذهن مرد آوار میشود. مرد خستگی را کنار میگذارد و با پیرمرد تا ته کوچه همراه میشود. پیرمرد یکریز دعایش میکند. مرد خوشحال است که برای خدا کاری کرده است.
صحنه سوم: زن خسته است، هنوز ناهار درست نکرده، از صبح که بیدار شده تا حالا یکنفس جارو زده، گردگیری کرده، شسته است و دوخته ولی هنوز کلی کار ناتمام باقی مانده است که صدای زنگ را میشنود. پلهها را پایین میرود. کارگر شهرداری است؛ یک لیوان آب خنک میخواهد. دلش میسوزد. بنده خداست و خسته شده در این گرما، با یک پارچ شربت خنک به دم در برمیگردد.
«یا حسین» کارگر را که میشنود و تشکرهای او را، لبریز میشود از شادی و خوشحالی که برای خدا کاری کرده است.
صحنه دوم: مرد خستهوکوفته به خانه میرسد. سهم امروز او فقط بدبیاری بوده، دیر به کارش رسیده، رئیس از دنده لج با او حرف زده، قسطها عقب افتاده، انگار به همه عالم بدهکار است و حالا فقط طلبهایش را به خانه آورده، انتظار یک لیوان شربت خنک یا یک «خسته نباشید» که زیاد نیست.
صحنه اول: زن، بیحال و وامانده است. بالاخره آشپزخانه سروسامان گرفته، اتاقها جارو شده، لباسهای همسرش و بچهها را اتو زده و ناهار را آماده کرده است و حالا فقط چشم به در منتظر است کسی اینهمه کار را فقط ببیند. یک تشکر خشکوخالی هم کافی است.
صحنه صفر: دو طلبکار به هم رسیدهاند. هر دو فقط خودشان را میبینند و انتظاراتشان را، انگارنهانگار که میشود برای رضای خدا هم کاری کرد. دقایقی بعد خستگی مضاعفی روی گرده زن و مرد سنگینی میکند.
مجله آشنا، شماره 211، صفحه 19
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید