مهربانی زیر پوست شهر
فاطمه دولتی
انسانیت نمرده است، خوبیها هنوز هم در گوشه و کنار دیارمان جاری است.
بین همه بالا و پایینهای زندگی، آنوقت که خسته از غبار روزمرگیها گوشهای کز میکنی و در خود انگیزه زیستن نمیبینی، همیشه آدمهای هستند که بودنشان حس ناب انسانیت را در وجودمان بیدار کند؛ آدمهایی که انگیزه میشوند برای برخاستن، برای زندگی کردن، برای خوب بودن، آن زمان که از رفتارهای ناپسند انسانها خسته میشوی و دلت از مردم دیارت میگیرد، بعضیها همیشه هستند تا بگویند هنوز هم مهربانی زیر پوست شهر جریان دارد.
وجه دستی داده میشود، حتی به شما!
او را با نام «کاسب قرن» میشناسند. چهرهاش آنقدر نورانی بود که از دور میدرخشید و نظر انسان را جلب میکرد. خدا در زندگیاش رنگ دیگری داشت، روی دیوار مغازهاش نوشته بود «ساعتی در خود نگر تا کیستی؟ از کجایی و از چه جایی، چیستی؟» از بندگان مخلص خدا و معروف به «مرشد چلویی» بود. مرشد در جلوی آشپزخانه میایستاد و به نوجوانهایی که برای کارفرمایان خود غذا میگرفتند اما خود بینصیب بودند برنج اضافه میداد و گوشت در دهانشان میگذاشت! فقیران هم صفی جداگانه داشتند، هر روز میآمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه میگرفتند! اما مرشد چلویی را ما جوانهای امروزی با تابلوی معروف مغازهاش میشناسیم؛ تابلویی بالای دخل مغازه که روی آن نوشته شده بود «نسیه و وجه دستی داده میشود، حتی به جنابعالی بهقدر قوه» مرشد گویی با تمام وجود به این آیه باور داشت که «من ذا الذی یقرض الله قرضاً حسناً فیضاعفه له».
تعدادتان زیاد شد، اجارهات را کم میکنم!
خیاط بود، توی خانهاش خیاطی میکرد، به هیچچیز دنیا دلبستگی نداشت، هر چه داشت را برای خدا خرج میکرد، شیخ بدون اینکه به مکتبی برود، پا جای پای بزرگانی گذاشت که عرفان را بهخوبی میشناختند؛ رجبعلی نکوگویان معروف به «شیخ رجبعلی خیاط». شیخ، مستأجری داشت که ماهی 20 تومان به او اجاره میداد، اوضاع اقتصادی جامعه اصلاً خوب نبود، شیخ خودش هم با درآمد خیاطی بهسختی روزگار میگذراند. مستأجر صاحب فرزند شد، نوزاد را پیش شیخ آوردند. در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپ اقامه گفت و برایش دعا کرد. خواستند بروند که شیخ گفت «داداشجون! فرزنددار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه بهجای ۲۰ تومان ۱۸ تومان اجاره بده، ۲ تومانش هم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ تومانرو هم بگیر اجاره ماه گذشتهایکه بهم دادی، هدیه من باشه برای قدم نوزادت».
دارویش را بده، بهحساب من!
یک پزشک عمومی ساکن تبریز متولد بهمنماه ۶۳، در یک روز بهاری در راهروی مرکز سلامت، مردی میانسال توجهش را جلب میکند؛ مرد که از متصدی میخواهد با پرداخت هزینه ۲۷۰۰ تومان ویزیت شود. مدتی بعد همان مرد به اتاق پزشک میرود. دیابت دارد و باید پنج یا شش قلم دارو برایش تجویز شود اما دفترچهای همراهش نیست. بیمار در همان مدت از زندگیاش میگوید از اینکه سواد ندارد و با از دست دادن شغلش در یکی از شهرستانهای اطراف مجبور به مهاجرت به تبریز شده است. مرد بیمار برای مشاوره تغذیه به اتاق دیگری میرود. دل پزشک جوان طاقت دیدن رنج مرد را ندارد، انگار میخواهد نشان بدهد هنوز هم دستان الهی در این سرزمین وجود دارد، یک نامه ضمیمه نسخه میشود؛ نامهای که در آن از مسئول داروخانه خواسته شده که اگر این فرد در پرداخت هزینه داروهایش به مشکل برخورد با او تماس بگیرند و از بیمار هزینهای دریافت نکنند. تصویر این نسخه در شبکههای اجتماعی دستبهدست شد تا ثابت کند عشق به هم نوع هنوز درجای جای کشور جاری است.
پارچه بریده شده، پس گرفته میشود!
بازار قم پارچهفروشی بزرگی دارد که به خوشخلقی زبانزد است، اما تفاوت دیگری هم دارد. این روزها که پشت در هر مغازهای حتی بلورفروشی یک کاغذ بزرگ زدهاند که «جنس فروخته شده پس گرفته نمیشود!» بزاز شهر ما روی در مغازهاش نوشته است «پارچه فروخته شده پس گرفته میشود!» پارچهای که بهاندازه دلخواه مشتری برش خورده است و امکان دارد برای فرد دیگری قابلاستفاده نباشد، اما این بزار با لبخند میگوید: پارچهای که پس میگیرم برای خدا پس میگیرم که دل مشتری شاد بشود تا غروب نشده آن قواره برش خورده مشتریاش پیدا میشود! تا حالا پارچهای نداشتم که پس بگیرم و فروخته نشود!
اینجا غذا رایگان است!
دیوار مهربانی که راه افتاد مخالف و موافق زیاد داشت، اما بعضی از دیوارهای مهربانی زیاد به دل آدم میچسبد، انگار نیت افراد به کارهایشان رنگ میبخشد، اینبار دو مغازه فلافلی در دو نقطه از کشور، دستشان آنقدر باز نیست که بتوانند کمکهای هنگفت بکنند؛ یکی در جنوب کشورمان اهواز، دیگری در خطه شمال بندر انزلی، نیتشان را نوشتهای روی کاغذ مغازه نشان میدهد «این ساندویچی روزانه سه عدد ساندویچ رایگان برای افراد فقیر در نظر گرفته است (کودکان خیابانی، زنان بیسرپرست و...) شما هم میتوانید در حد توان یک یا چند ساندویچ را بهدلخواه خریداری کرده و رسید آن را روی دیوار بچسبانید، شاید همین یک وعده غذا از دزد شدن یک کودک بیگناه جلوگیری کند!»
مثل آنها کم نیستند، خوبی و مهربانی شرق و غرب، شمال یا جنوب نمیشناسد!
مغازهای که کلیدش را همه دارند!
این مغازه همیشه باز است، فروشنده ندارد، وقتی مغازهای همیشه باز باشد و کلیدش را همه اهالی داشته باشند دیگر فروشنده به چهکار میآید؟ شهرستان ملکان، روستای قوزلو سوپرمارکت لطفی، جایی که برای خرید نیاز نیست صاحب مغازه را صدا بزنید یا منتظر شوید؛ هر چیزی را که لازم دارید برمیدارید و پولش را در صندوق میاندازید و میروید؛ بههمین راحتی! مردم برای خرید به مغازه میآیند و اگر پول داشتند آن را در صندوق میاندازند و میروند و اگر نه فهرست وسایل را در دفتر مغازه مینویسند و بدهیشان را ثبت میکنند و حتی اگر پولی لازم داشته باشند، پول موردنیازشان را از صندوق برمیدارند و در دفتر یادداشت میکنند! این مغازه با صد کلید برای صد خانوار روستا حس شیرین اعتماد را زنده نگه داشته است!
دیگری عکسی از یک دکه میوهفروشی در شهرستان بیجار است، کنار سینی میوهها توی گذر یک نوشته توجه همه را جلب میکند «رفتیم نماز؛ خودتان بکشید، پولش را هم خواستید بذارین»
مثل نمونههای بالا در ایران همیشه مهربانمان کم نبوده و نیست، فرقی ندارد در کدام ناحیه از ایران نفس میکشیم، مهم نیست در دهه 50 باشیم یا سال 95، مهم نیست در کدام صنف در چه جایگاهی کار میکنیم، فقط گاهی لازم است چشمهایمان را بشوریم و اطرافمان را جور دیگری ببینیم. زنگار آمارهای وحشتناک، سنگدلیها، دروغها، پولپرستیها و خلاصه نامهربانیها را بزداییم، خوب باشیم و خوبیهایی را که هنوز زیر پوست شهرمان جاری است، ببینیم و از انسان بودنمان غرق در لذت شویم!
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید