شهید عبدالله باقری نیارکی
توی خانهاش دو فرشته دارد؛ دو دختر هر دو دلبسته بابا. اصلاً خاصیت دختر این است که بابایی باشد؛ و یک همسر که از چشمان و حتی سکوتش عشق میبارد. عمق نگاه این سه تن که عاشق عبدالله هستند، دلتنگی است اما عجز نه. در و دیوار خانه آنها پر است از عکسهای مرد خانه. انگار بعضیها عکسشان هم قوت قلب است و آرامش دل. عبدالله هم از این جنس آدمها بود.
شهید مدافع حرم «عبدالله باقری نیارکی» متولد 29 فروردینماه سال 61 از پاسداران سپاه انصارالمهدی(ع) و اعضای گروه حفاظت رئيسجمهور سابق بود که داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنیهاشم(س) به سوریه رفت. هرکس در این دنیا با یک سری اتفاقها سر ذوق میآید و شوق میکند. عبدالله بعد از وضعیت پیش آمده در سوریه با هیچچیز خوشحال نمیشد. هر کسی را میدید اصرار میکرد جور کند او هم برود سوریه، ولی نمیگذاشتند. جمعه بود که گوشی تلفنش به صدا در آمد و قاصدي كه براي او خوشخبر بود، پيغام رساند که با رفتنش موافقت شده است. خوشحالي آن لحظه و آن روزها را همه ديدند و شوقش را براي پرواز و پاسداري از رسالتهاي ناب، احساس كردند
دل تنگی فرشته های شهید عبدالله باقری نیارکی
از عبدالله دو فرشته به یادگار مانده؛ زینب پنجساله و محدثه دوازدهساله. محدثه وقتی نام بابایش را میشنود بغ میکند و خیره میشود به زینب. میگوید: بیچاره زینب! من بیشتر از او بابا را دیدم. زینب پنجساله هنوز چشم دوخته به در تا بابایش از بهشت بیاید؛ او یا نمیخواهد پرواز ملائکهوار او را باور کند یا بهخاطر سن اندكش، هنوز عروج بابا و شهادت را نميشناسد. مادرش میگوید «وقتی همه میگویند که بابا تیرخورده، سعی میکند کمی جریان را بفهمد.» ما به زینب میگوییم که «بابا بهشت است و زنده» میگوید «خب برویم بهشت!» یا اینکه «ما کی بهشت میرویم؟» آخرین مرتبهای که زینب با بابایش تلفنی حرف زد، بابا به او گفته بود «دهتای دیگر میآیم.»، بابای زینب خوشقول بود و به حرفش عمل کرد. دهروز دیگر رسيد، اما روی شانههای مردم به دیدار زینب آمد.
نازدانههای شهید باقری این روزها خیلی دلتنگ پدر میشوند. محدثه، عاقلتر است و غصههایش را پنهان میکند اما زینب وقتی کلافه میشود، وقتی دلتنگی امانش را میبرد از دامن مادر آویزان میشود، اشک میریزد و میپرسد: بهشت تلفن ندارد؟!
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید