* به راننده تاکسی قدری پول اضافه بدهید و بگویید اگر پیرمرد یا پیرزن ناتوانی را سوار کرد از او کرایه نگیرد و بگوید یک نفر کرایه شما را حساب کرده است.
* وقتی در پایان مهمانی، صاحبخانه اصرار دارد که شما هیچچیز نخوردید، شکلات خود را بردارید و آن را به دوست خود یا هر کس دیگری که بعداً میبینید، بدهید.
* در سفرهای درونشهری یا برونشهری، هدیههای کوچکی برای پلیسها به همراه داشته باشیم. کتاب خوب، یک شاخه گل و یا یک هدیه کوچک دیگر. پلیسها همیشه خلافکاریهای ما را میبینند. بگذاریم عادت کنند که هر ماشینی که کنار آنها توقف میکند، صرفاً برای التماس چشمپوشی از جریمه نیست!
* اگر پیرزن یا پیرمردی را دیدید که در خیابان یا مترو دستفروشی میکند و مشخص بود که نان خودش را از این راه بهدست میآورد، بسته لیف یا جوراب او را بخرید، اما از او نگیرید و بخواهید که آنها را میان دیگران، به رایگان توزیع کند (پیرزنی که چند شب پیش، این نوع مشتری را تجربه کرده بود، بهجای اینکه ملتمسانه به مردم بگوید جورابهایش را بخرند، با غرور میگفت: عیدی شماست! بفرمایید.)
* اگر کتابی را دوست دارید یا کتابی را داشتهاید و دیگر نمیخوانید، آن را در یک محل عمومی مثل مترو یا شاید پارک جا بگذارید. یادتان باشد که ابتدای کتاب بنویسید این کتاب را عمداً گذاشتهاید و از خواننده بخواهید که بعد از خواندن، یادداشتی به ابتدای صفحه اضافه کند و آن را جای دیگری «جا بگذارد». در غیر این صورت، ممکن است دیگران مجبور شوند دنبال صاحب کتاب بگردند!
* وقتی در ترافیک خیابان یا جاده هستید و ماشین کناری، ناامیدانه راهنما میزند و بهدنبال موقعیتی برای دور زدن یا تغییر خط میگردد، لحظهای توقف کنید تا مسیرش را تغییر دهد (به نظر ساده میرسد، اما سهل ممتنع است! عموماً این کار را نمیکنیم).
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید