تناقض در قرآن؟!
«ابن شهر آشوب» می نویسد: «اسحاق کندی» که از فلاسفه اسلام و عرب به شمار می رفت و در عراق اقامت داشت،[1] کتابی تألیف نمود بنام «تناقض های قرآن!» او مدت های زیادی در منزل نشسته و گوشه نشینی اختیار کرده و خود را به نگارش آن کتاب، مشغول ساخته بود. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسگری ـ علیه السّلام ـ شرفیاب شد. هنگامی که چشم حضرت به او افتاد، فرمود:
«آیا در میان شما مردی رشید وجود ندارد که گفته های استادتان «کندی» را پاسخ گوید؟»
یکی از شاگردان عرض کرد: «ما همگی از شاگردان او هستیم و نمی توانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم.»
امام فرمود: «اگر مطالبی به شما تلقین و تفهیم شود، می توانید، آنرا برای استاد خود نقل کنید؟»
شاگرد گفت: «آری.»
امام فرمود: «از اینجا که برگشتی به حضور استاد برو و با او به گرمی و محبّت رفتار نما و سعی کن با او انس و الفت پیدا کنی، هنگامی که کاملاً انس و آشنایی به عمل آمد، به او بگو «مسأله ای برای من پیش آمده است و آن اینکه آیا ممکن است گوینده قرآن از گفتار خود معانی ای غیر از آنچه شما حدس می زنید اراده کرده باشد؟»
او در پاسخ خواهد گفت بلی، ممکن است چنین منظوری داشته باشد. دراین هنگام بگو شما چه می دانید، شاید گوینده قرآن معانی دیگری غیر از آنچه شما حدس می زنید، اراده کرده باشد و شما الفاظ او را در غیر معنای خود به کار برده اید؟ امام در اینجا اضافه کرد. او آدم باهوشی است، طرح این نکته کافی است که او را متوجه اشتباه خود کند.»
شاگرد به حضور استاد رسید و طبق دستور امام رفتار نمود تا آنکه زمین برای طرح مطلب مساعد گردید سپس سؤال امام را به این نحو مطرح کرد:
«آیا ممکن است گوینده ای سخنی بگوید و از آن مطلبی اراده کند که به ذهن خواننده نیاید؟ و به عبارت دیگر مقصود گوینده چیزی باشد مغایر با آنچه در ذهن مخاطب است؟»
فیلسوف عراقی با کمال دقت به سؤال شاگردش گوش داد و گفت: «سؤال خود را تکرار کن.»
شاگرد: سؤال را تکرار نمود.
استاد تأملی کرد و گفت: «آری، هیچ بعید نیست، امکان دارد که چیزی در ذهن گوینده سخن باشد که به ذهن مخاطب نیاید و شنونده از ظاهر کلام گوینده چیزی بفهمد که وی خلاف آن را اراده کرده باشد.»
استاد: که می دانست شاگرد او چنین سؤالی را از پیش خود نمی تواند مطرح نماید و در حدّ اندیشه او نیست، رو به شاگرد کرد وگفت: «تو را قسم می دهم که حقیقت را به من بگویی، چنین سؤالی از کجا به فکر تو خطور کرد؟»
شاگرد: «چه ایرادی دارد که چنین سؤالی به ذهن خود من آمده باشد؟»
استاد: «نه تو هنوز زود است که به چنین مسائلی رسیده باشی، به من بگو این سؤال را از کجا یاد گرفتی؟»
شاگرد: «حقیقت این است که «ابو محمد» (امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ) مرا با این سؤال آشنا کرد.»
استاد: «اکنون واقع را گفتی، سپس افزود چنین سؤالهایی تنها زیبنده این خاندان است.[2]»
آنگاه استاد با درک واقعیت و توجه به اشتباه خود، دستور داد آتشی روشن کردند و آنچه را که به عقیده خود درباره «تناقض های قرآن» نوشته بود تماماً سوزاند![3]
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت:
[1] . فیلسوفی که چنین کتابی نوشته بوده، پسر اسحاق کندی به نام «یعقوب» بوده است و نه خود اسحاق. وی معاصر با سه نفر از خلفای عباسی یعنی مهدی، هادی و هارون الرشید بوده است. (تاریخ فلاسفه الاسلام فی المشرق و المغرب تالیف محمد لطفی جمعه، المکتبه العلمیه، ص1)
[2] . الأن جئتَ بالحقّ و ما کانَ لِیخْرُجَ مثلُ هذا الاّ مِن ذلک البیت.
[3] . ابن شهر آشوب، «المناقب»جلد4، ص424
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید