موضوعشناسي در استنباط فقهي از جمله دغدغهها و مسائلي است كه توجه بسياري از انديشمندان حوزه مباحث ديني و فقهي را به خود جلب كرده است. كم نيستند كساني كه معتقدند: موضوعشناسي خود به عنوان يك موضوع، نيازمند اجتهاد ـ به معناي عام ـ است. اگر فقيه زمانه را نشناسد، يعني به حيات جديد و لوازم آن آگاهي نداشته باشد، هندسه معرفتي جهان جديد را درك نكند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسائل نوظهور را درنيابد، و پرسشهاي روزگار را نداند، فقه تحوّل و توسعه پيدا نميكند و اين جز با توسعه مفهومي و مصداقي منطق اجتهاد و تشكيل حلقههاي كارشناسي، كه در هاله و حاشيه هر فقيه فحلي ياريرسان او در تحقيق و تدقيق باشند، به دست نميآيد. و اگر اين تحوّل و توسعه روي ندهد، اجتهاد ما كارآمد و دين ما روزآمد نخواهد شد. يك فقيه به تنهايي به فرض كه بتواند موضوعات شرعي را بشناسد ـ كه ميشناسد ـ با موضوعات علمي و عرفي چه خواهد كرد؟ در حالي كه دايره عرف امروز نه تنها توسعه يافته، كه متحوّل نيز گرديده و چنان نيست كه يك فرد بتواند به سادگي و سهولت، فهم عرفي جامعي تحصيل كند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفي در قياس با گذشته، گسترش و تحوّل يافته است.
فهم موضوعات عرفي در پشت درهاي بسته حجرهها به دست نميآيد. نميگوييم موضوعشناسي تنها وظيفه فقيه است، اما مدعي هستيم اگر موضوع فهم نشود، مسئله درك نشده است، و اگر پرسش درك نشود پاسخ ميسّر نيست يا پاسخ كارآمد نيست.
موضوعشناسي، هم در استنباط و هم در اجراي حدود الهي نقشآفرين است. اهميت اين مطلب زماني روشنتر ميشود كه با موضوعاتي رو به رو باشيم كه در فضايي نامأنوس، با فضاي اجتهاد شكل گرفته و رشد يافته باشند. مسلّماً فقيه در شناخت اينگونه موضوعات، به تنهايي نميتواند درك درست و كاملي حاصل كند. بخصوص با پيچيدگيهايي كه زندگي امروزي پيدا كرده است تا جايي كه گاه حوزه روابط برخي موضوعات را به راحتي نميتوان احصا كرد، چه رسد به شناخت آنها. از اينرو، امروزه ديگر نميتوان به شناخت بسيطي از بسياري موضوعات اكتفا كرد و آنها را در قالبهاي تنگ پيشين به تعريف درآورد. شايد بخش زيادي از عدم پويايي فقه امروز را بتوان ناشي از اين كاستي دانست.
«مطبوعات» از جمله اين موضوعات بسيار پيچيده است كه به صورت كاربردي و عيني، نميتوان آن را در قالب عنوانهايي همچون «كتب ظلال» و حتي حدّ و مرزهاي گفتار و بيان، به فقه عرضه كرد و پيرامون آن به استنباط پرداخت. مطبوعات از جمله پديدههاي است كه شناخت كاربردي و ارتباطشناسي آن تنها از عهده كارشناساني برميآيد كه متغيّرهاي متناسب با زمان و شرايط امروز را بتوانند تعريف كنند و براي شناخت آن، الگوهاي كاربردي عيني به كارگيرند.
اين مقاله در صدد است تأملّي در خاستگاه، جايگاه و كاركرد مطبوعات داشته باشد تا زمينهاي براي شناخت درستتر اين پديده و ارائه عناوين واقعيتر آن به فقه باشد.
جايگاه مطبوعات در جوامع امروزي
مطبوعات از جمله محصولات جوامع نوين، بخصوص جوامع غربي، به شمار ميآيد كه پس از اختراع دستگاه چاپ، هويّت بارزي پيدا كرد. اين پديده اجتماعي به راحتي توانست در ابتدا، مهمترين مرجع آگاهي جامعه باشد و اطلاعات روزمرّه اجتماع را تأمين كند و طبيعتاً از مراكز جهتدهي جامعه به حساب آيد.
در جامعه امروزي، كه رسانههاي همگاني ديگر ـ از راديو و تلويزيون گرفته تا سينما و كتاب ـ قدم به ميدان گذاشتهاند و در زمينه نشر ارزشهاي اجتماعي با مطبوعات به رقابت برخاستهاند، و در روزگاري كه انديشهها و عقايد مردم تحت تأثير عوامل گوناگون قرار گرفته و ساختار زندگي خصوصي و اجتماعي بكلي دگرگون شده است، طبعاً مطبوعات نميتواند نقش جهتدهنده يك قرن پيش را داشته باشد. با اين وجود، نميتوان نيرو و نفوذ مطبوعات را ناديده گرفت. تحليل جنبههاي گوناگون آن نشان ميدهد كه هنوز مطبوعات به عنوان يك عامل جهتدهنده زندگي اجتماعي نقش ضروري و انكارناپذيري دارد و بيش از عوامل ديگر قادر است در تهذيب تمايلات و هوسها و استحكام پيوندهاي افراد با جامعه خود يا جوامع بينالمللي مؤثر باشد. روزنامهها و مجلّات ميتوانند از طريق مقالات و يا آگهيها خود، راه و رسم زندگي امروزي را به خوانندگان بياموزند و جايگاهي را كه در حيات سياسي اجتماع ـ به معناي وسيع كلمه ـ از دست دادهاند، از طريق نفوذ تأثير فزاينده بر زندگي روزانه مردم عادي جبران كنند. در زمينههاي خبري، هنوز هم مطبوعات قادرند از هنرپيشهاي گمنام، بتي بسازند كه ميليونها ستايشگر داشته باشد، يا بسياري از اعتقادات و باورها و «تابو»هاي اجتماعي را درهم بريزند.
اين پديده اجتماعي از ويژگيهاي خاصي نيز برخوردار است. مهمترين اين ويژگيها عنصر زمان، به روز بودن، شكار اطلاعات، برجستهسازي و هيجانانگيزي و جذب مخاطب است كه جانمايه حياتي مطبوعات را تشكيل ميدهد.
حال بايد ديد وسيلهاي كه داراي اين ويژگيهاست، چگونه ميتواند خود را با ارزشها، بايدها و نبايدهاي اسلامي تطبيق دهد؟ معضلي كه در جمع ميان ارزشها و ويژگيهاي مطبوعات پيشروست همواره رابطه ارزشهاي فرهنگي و مطبوعات را دچار بحران ميسازد. مطبوعات ـ آنچنان كه در ابتدا براي آن شكل گرفته ـ براي تأمين لذت بيشتر مخاطب خود يا پيشبرد هدفهاي اقتصادي ـ سياسي حكومتها، گروهها و احزاب، از هر وسيلهاي استفاده ميكنند. قالبهايي كه قبلا به كارشان ميآمد، قالبهايي اخلاقي نبودند، بلكه قالبهايي بود كه آنها را بهتر به مقصود برساند و در راه هدف، هر وسيلهاي قابل توجيه بود. بنابراين، اگر به كُنه اسرار خانوادگي يك فرد رسوخ كنند، بر اساس طبيعت و ماهيت وجودي خود، كار مطلوبي كردهاند، اگرچه اين كار از لحاظ ارزشي، ناپسند و مذموم باشد. كدام يك را بايد گرفت؟ از يك سو، ارزشهاي حرفهاي مطبوعاتي، فرد را به سمتي سوق ميدهد كه به اسرار خصوصي مردم نفوذ كند، و از سوي ديگر، ارزشمداري و ارزشگرايي او را از چنين چيزي باز ميدارد. وقتي دروغگويي بتواند بر شمارگان يك نشريه بيفزايد، همين امر مدير آن نشريه را به سمت چنين كاري سوق ميدهد. اما گرايش اخلاقي و ارزشي، او را از اين كار باز ميدارد، و او متحيّر ميماند بين اين دو كشش كه از دو سو او را به سمت خود جذب ميكنند. چنين تحيّري ناشي از همان تناقض است، و اين تناقض موجب تحيّر و سرگشتگي ارباب جرايد و مردم ميشود. مردم انتظار دارند كه مطبوعات پاسدار ارزشهاي بومي و ديني آنها باشند، اما چرا در بسياري از مواقع، مطبوعات به چنين خواستي وفادار نميمانند؟ چرا از اين مرز عبور ميكنند؟ و چرا گاه حتي به ساحت مقدّسترين باورهاي مردم اهانت و جسارت ميشود؟ چه بسا مرتكب چنين عمل ناپسندي مدعي باشد كه او بر اساس يك آموزه مشخص عمل ميكند و آموزه او در اين زمينه، آن چيزي باشد كه از منشأ اصلي شكلگيري مطبوعات دريافت كرده است و همان او را به اين سمت هدايت ميكند.
كاركرد مطبوعات (تأثير بر افكار عمومي)
تعريفها و برداشتهاي مختلفي از افكار عمومي ارائه شده است. گروهي آن را حالت احساسي يا عاطفي بارز يك ملت ميشمارند. برخي آن را تجلّي گرايشهاي ذهني مردم نسبت به يك امر مورد اختلاف خواندهاند. عدهاي آن را مجموعه عقايد افرادي دانستهاند كه ميان آنها توافقي ايجاد شده است. بعضي نيز معتقدند: افكار عمومي مجموعهاي از مفاهيم، معتقدات، تصورات ذهني، آمال و آروزهاي گوناگون و تعصبّات قومي است كه در شرايط زيست گروهي مردم يك جامعه بروز ميكند. عدهاي نيز در مفهوم آن وسعت داده و تمام طرز زندگي يك ملت ـ يعني همان مفهوم را كه علماي علوم اجتماعي «فرهنگ» مينامند ـ مترادف «افكار عمومي» دانستهاند.1
در مجموع، «افكار عمومي» نيرويي نهان و آشكار است كه از تركيب انديشهها، احساسها و برداشتهاي فردي به وجود آمده و تركيبي است كه وزن آن با ميزان تأثير و قدرت تهاجم عقايد تركيبكننده آن متفاوت است. افكار عمومي پديدهاي رواني ـ اجتماعي است، داوري مردم است بر سر يك موضوع همگاني و مورد اختلاف، اما حاصل جمع افكار فردي و جمعي نيست. افكار عمومي تعامل ميان نظرات فرد و اجتماع است كه به صورت يك فكر عمومي شايد در چند مرحله جابه جا شود و سرانجام، وحدت پيدا كند و اين وحدت فكري در بالاي هرم جامعه قرار ميگيرد و خود را بر حكومتها تحميل ميكند.
به طور كلي، افكار عمومي در بين پديدههاي رواني ـ جمعي گستردهترين و آشكارترين آنهاست. اين پديده شگرف، كه با پويايي توانمند خود سرنوشت جوامع را رقم ميزند، به موتوري ميماند كه چرخهاي ماشين اجتماعي را به گردش درميآورد. امروزه افكار عمومي به مراتب بيش از گذشته توجه تصميمسازان و تصميمگيرندگان را به خود جلب كرده است.
محققان علوم اجتماعي وجود چهار عنصر ذيل را براي تشكيل افكار عمومي ضروري ميدانند:
الف. موضوعي بايد وجود داشته باشد و يا بايد به وجود آيد كه مورد توجه عموم قرار گيرد و يا به عبارت ديگر، در علايق و منافع آنها مؤثر باشد و يا با استدلالهايي با منافع آنها پيوستگي پيدا كند.
ب. افرادي بايد وجود داشته باشند كه داراي منافع مشتركي باشند تا آن موضوع با منافع آنها پيوند بخورد.
ج. اقدامات و تلاشهايي بايد به عمل آيد تا آن موضوع بيان و علايق عموم با آن موضوع تبليغ گردد تا بين جمع زيادي از مردم پيرامون موضوع تفاهم حاصل شود.
د. اين تفاهم نفوذ خود را به طور مستقيم يا غيرمستقيم اعمال نمايد.2
دولتها، وسايل ارتباط جمعي، جمعيتهاي سياسي، مذهبي و اقتصادي، افراد مهم و بخصوص رهبران فكري مورد اعتماد مردم مهمترين عواملي هستند كه ميتوانند عناصر شكلگيري افكار عمومي را در جوامع امروزي به وجود آورده، شكل دهند.
در بين اين عوامل، وسايل ارتباط جمعي در عصر حاضر، واجد اهميت فراواني است. اين وسايل ارتباطي ميتوانند با ارائه برنامههاي ويژه و پخشخبرهاي خاص و تكيه و تأكيد و تكرار يك خبر و انتخاب عناوين و تنوّع بيان موضوع، انتخاب فضاي خبر و روشهاي ديگر، به مردم القا نمايند كه درباره چه چيزهايي فكر كنند و چگونه فكر كنند. متخصصان اين وسايل با شناختي كه از عقايد و اعتقادات مخاطبان دارند، باورها و ارزشهاي آنها را شناختهاند، مقاصد و اهداف خود را با آنچه نزد اين مخاطبان از احترام و حرمت برخوردار است همسو و در بسته نشان ميدهند و در نتيجه، با اين ترفند، افكار عمومي مساعدي به وجود ميآورند.
در ميان وسايل ارتباط جمعي، مطبوعات در صف اول عوامل شكلدهنده افكار عمومي قرار دارد; زيرا به دلايلگوناگون، از جمله ماندگار بودن و در هر لحظه و برهه از زمان دستياب بودن و همچنين قيمت ارزان و تنوّع مطالب و محتوا، تمام گروهها و طبقات مردم را مخاطب قرار ميدهند و در نتيجه، در سطحي وسيع و گسترده بر افكار عمومي اثر ميگذارند. از سوي ديگر، اعتماد و اطمينان مردم در اغلب موارد، نسبت به مطبوعات بيش از ساير رسانههاي جمعي است و حاصل اين ارتباط دو سويه بين مردم و مطبوعات، تنوير و تشكيل افكار عمومي است. و البته در عين حال كه مطبوعات عامل ايجاد و حركت افكار عمومي است در بعضي موارد ميتواند موجب ركود و سكون آن نيز باشد. از طريق مطبوعات، ميتوان نوعي همدردي، همفكري، يكساني و يكدلي در ميان مردم جهان به وجود آورد.
از جمله تعاريفي كه براي «روزنامهنگاري» گفته است «فرهنگسازان، اطلاعرسانان و هنرمندان» را ميتوان برشمرد كه حيطه فعاليت آنها نيز فراتر از يك شغل است. استفاده از ابزار روزنامه، نقش مؤثر و تعيينكنندهاي در فرهنگسازي دارد. اين نقش ميتواند در جهت مثبت يا منفي نسبت به فرهنگ عمومي ارزيابي شود. در صورتي كه مطبوعات به ارزشهاي جامعه پرداخته و بر آنها تأكيد ورزد، فرهنگ عمومي پويا گرديده و در جهت رشد، شتاب مناسبي به خود ميگيرد. در چنين شرايطي، حتي اگر يك يا چند نشريه برخلاف ارزشهاي جامعه حركت كند، تأثيري بر فرهنگ عمومي ندارد، اگرچه به لحاظ حساسيتهاي روزنامهنگاري و فرهنگ، ممكن است خراشهايي بر چهره جامعه مشاهده شود. اما اگر اكثريت مطبوعات يك جامعه خواسته يا ناخواسته به گونهاي در جهت مخالفت ارزشهاي فرهنگي جامعه حركت كنند، اگر دوام بياورند، قادر به تغيير فرهنگ بوده و نقش منفي فرهنگسازي خود را به منصّه ظهور ميرسانند. پس نقش مطبوعات در عرصه فرهنگي جامعه، بسيار مؤثر و قابل توجه است.3
به طور كلي، بايد گفت: مطبوعات يكي از مؤثرترين وسايل ارتباط جمعي بر افكار عمومي است. از اينرو، ميتواند نقش مهمي در انتقال، حفظ، گسترش و يا نفي و ابطال ارزشهاي فرهنگي ايفا نمايد.4 به بياني ژرفتر، بايد گفت: مطبوعات يكي از وسايل گوناگون ارتباطي است كه بخش وسيعي از مخاطبان را بدون هيچگونه ارتباط شخصي بين فرستندگان و گيرندگان پيامها، فرا ميگيرد. اين ابزار فرد را با طيف فوقالعاده وسيعي از مردم، كه تنها به طور غيرمستقيم شناخته ميشوند، آشنا ميسازد; افرادي از قبيل شخصيتهاي ورزشي، تاريخي، سياستمداران، نويسندگان، روزنامهنويسان، موسيقيدانان و حتي افراد معمولي كه در گزارشهاي خبري به عنوان شاهد مورد مصاحبه قرار ميگيرند. جامعهپذير كردن ارزشهاي فرهنگي در وسايل ارتباط جمعي، امروزه امري مسلّم فرض شده است.5
به طور كلي، مطبوعات ميتواند كاركردهاي متنوّعي داشته باشد، اعم از كاركردهاي فرهنگي (ايجاد گرايشهاي فرهنگي مذهبي و غير مذهبي)، كاركردهاي سياسي (ايجاد گرايشهاي سياسي)، كاركردهاي اطلاعاتي و اطلاعرساني و كاركردهاي تفريحي (پر كردن اوقات فراغت)، و در يك جمله، كاركرد مطبوعات، هدايت، رشد افكار عمومي و تبليغات است. حال با اين جايگاه و كاركردي كه براي مطبوعات شمرده شده است، محدود كردن آن در عناويني همچون كتب ضلال، مسلّماً موجب دور شدن از درك درست جايگاه و اهميت اين ابزار تأثيرگذار و كارآمد خواهد شد.
طرح بحث (آزادي مطبوعات)
كساني كه به آزادي مطبوعات قايلند غالباً اين بحث را در قالب بحث «آزادي بيان» مورد بررسي قرار ميدهند و در مباحث فقهي نيز حدود بيان و مطبوعات از عناويني همچون كتب ضلال و منهيات گفتار و بيان مانند اشاعه فحشا، دورغ، تهمت، افترا، غيبت و مانند آن استخراج ميشود. اما به نظر ميرسد اين شيوهها در بحث آزادي مطبوعات نادرست و ناكارآمد است. بدينروي، ابتدا لازم است در بيان قايلان به آزادي مطبوعات تأمّل نماييم، سپس درباره اينكه آيا ميتوان حدود موضوعي همچون مطبوعات را با عناوين كتب ضلال و حدود گفتار مشخص ساخت يا خير.
مراد از «آزادي بيان»
آزادي بيان را به چند لحاظ ميتوان تعريف كرد:
1. «آزادي» به معناي عدم مؤاخذه توسط فرد يا افراد و اينكه انسان بدون واهمه از مؤاخذه و جواب پسدهي، آنچه را ميخواهد به زبان بياورد. اما اين تعريف از «آزادي» در اسلام پذيرفته نيست; چرا كه در اسلام مسلّم است كه انسان براي تك تك كلماتي كه از دهانش بيرون ميآيد و يا بر قلمش جاري ميشود و فراتر از آن بر نياتي كه در ذهن ميپروراند، از سوي خداوند مورد پاداش و يا مؤاخذه قرار ميگيرد. با وجود اين، به صراحت ميتوان گفت: آزادي ـ به اين معنا ـ در اسلام وجود ندارد. حتي آيه (لاَ إِكْرَاهَ فِيالدِّينِ) (بقره: 256) قطعاً بدين معنا نيست حال كه اجباري در پذيرش دين نداريم در صورت پذيرش كفر و عدم پذيرش دين، مورد مؤاخذه نيز قرار نخواهيم گرفت.
2. «آزادي بيان» به معناي عدم اجبار بر بيان سخني و سكوت از سخني ديگر; البته اين اجبار لزوماً به معناي اجبار فيزيكي نيست، بلكه اجبار از نوع عقوبت اخروي را نيز دربر ميگيرد. اين نوع آزادي نيز به طور مطلق در هيچ دين و آييني وجود ندارد. اسلام انسان را به بيان حق و امر به معروف و نهي از منكر و اداي شهادت و گواهي روا ميكند كه در غير اين صورت، عذاب الهي شامل متخلّفان خواهد شد و نيز از دروغ گفتن، تهمت زدن، افترا بستن، اشاعه فحشا، اهانت به مقدّسات و مؤمنان، افشاي اسرار و گمراهسازي نهي ميكند و در بسياري موارد، اين اعمال علاوه بر عقوبت اخروي، مجازات دنيايي نيز به دنبال دارد. در روايتي از ابوعبداللّه(عليه السلام) آمده است:
«قال: قال رسولاللّه(صلي الله عليه وآله): يُعذّب اللّه اللسانَ بعذاب لايُعذّبُ به شيئاً من الجوارح; فيَقول: يا ربِّ عذّبتني بعذاب لم تُعذّب به شيئاً؟ فيقول له: خرجتْ مِنكَ كلمةً فبلغت مشارق الارض و مغاربها، فسفك بها الدم الحرام و انتهب بها المال الحرام و انتهك بها الفارج الحرام، و عزّتي و جلالي، لاعذّبنّك بعذاب لا اُعذّبُ به شيئاً من جوارحك.»6
آزادي بيان; اصل حاكم يا محكوم؟
آنچه در بسياري از موارد، موجب سوء برداشتها و شبهات متعدد در خصوص آزادي بيان گرديده، ناشي از آن است كه آزادي بيان را به عنوان يك اصل حاكم بر ديگر اصول فرض كردهايم و يا آن را مطلقي فرض نمودهايم كه قيودي را نيز ميتوان براي آن يافت، و حال آنكه ادلّه و مستندات اين برداشت نميتواند چنين دلالتي داشته باشد.
الف. دلايل طرفداران آزادي بيان
مطابق متون و ادلّه قايلان، آنچه اين اصل را به حاكم گردانيده عبارت است از:
1. فطرت:
ما وقتي به فطرت انسان نظر مياندازيم، ميبينيم آزادي و آزاديخواهي از فطرت انسان سرچشمه گرفته و طبيعت او بر اين سرشته شده است; چنانكه اميرالمؤمنين علي(عليه السلام)ميفرمايد:
«لا تكن عبدَ غيرِكَ و قد جَعَلكَ اللّهُ حرّاً»7
و نيز ميفرمايد:
«ايُّها الناس، اِنَّ آدم لم يلد عبداً و لا امة، و اِنّ الناس كلُّهم احرارٌ.»8
علاوه بر آن، انسان پيش از همه تكاليف و بندگيها، آزاد و مختار خلق شده تا آزادانه برگزيند; شاكر باشد يا كفر بورزد. «بيان» نيز يكي از جهات اين آزادي است، ابتدا ـ و بالذات انسان آزاد است آنچه را ميخواهد بيان كند.
2. آيات قرآن:
ـ آياتي كه از كتمان حق نهي ميكند و بيان آن را بر عالمان واجب ميشمارد.9
ـ آياتي كه امر به شور و مشورت مينمايد.10
ـ آياتي كه ممانعت از اداي شهادت و گواهي روا، نهي ميكند.11
ـ آياتي كه بحث و مناظره و جدال نيك را تشويق ميكند.12
ـ آياتي كه استماع اقوال و انتخاب بهترين آنها را ويژگي انسانهاي برگزيده ميشمارد.13
آياتي كه امر به معروف و نهي از منكر را فريضه مؤمنان ميدانند.14
3. سنّت:
ـ رواياتي كه نصيحت ائمةالمسلمين را بر عموم مسلمانان واجب ميشمارد.15
ـ رواياتي كه عالمان را از كتمان علمشان، بخصوص در زمان ظهور بدعتها، بيم ميدهد.16
ـ رواياتي كه بحث و مناظره را حتي بر سر اصول تحسين ميكند.17
ـ رواياتي كه تضارب آراء را بسترگاه خيزش افكار درست ميداند.18
4. عقل:
اگر بيان آزاد نباشد حق پنهان ميماند، نصيحت صورت نميگيرد و حكومتها و حاكمان به معايب خود آگاه نميشوند. اگر بيان آزاد نباشد امر به معروف و نهي از منكر منتفي ميشود و بحث و مناظره و اتّباع احسن حاصل نخواهد شد. در واقع، آزادي بيان، لازمه، مقدّمه و وسيله تحقق بسياري از اهداف ديني و عقلي است.
ادلّه متعدد ديگري نيز در اينبار ذكرشد، كه نيازي به ذكر آنها در اين مجال نيست. موارد مذكور اهمّ ادلّه قايلان به اصالت آزادي بيان است.
ب. اصول ديني سابق بر آزادي بيان
اما خطا و خلطي كه عموماً صورت ميگيرد اين است كه ابتدا «آزادي» بيان به عنوان يك اصل حاكم پذيرفته ميشود و سپس در پي ادلّه اتقان بخش آن در متون ديني به جستوجو ميپردازند، بدون آنكه توجه داشته باشند اصول حاكمي در شريعت وجود ندارد كه از ابتدا آن را محكوم سازيم يا مطلقي كه آن را در برگيرد تا در موارد شك و عدم دليل، بدان رجوع كنيم و به اطلاق آن تمسّك جوييم. آنچه از متن اين ادلّه و ديگر دلايل برميآيد علاوه بر بيان آزادي در اين موارد، پيشفرض قرار دادن اصول حاكم ديگري است كه گاه به صراحت در متن ادلّه وارد گرديده و بدان تذكر داده شده است اين اصول عبارت است از:
1. اصل بندگي و عبوديت; 2. اصل حقمحوري; 3. اصل حفظ حدود و انجام تكاليف; 4. اصل خيرمداري.
اگرچه برخي از اين اصول اخلاقياند، اما به هر حال، دين اسلام اين شيوه را در بيان توصيه كرده و سعادت انسان را در آن ديده و انسان مطلوب را متخلّق به اين اخلاق ميداند، هرچند آنها را واجب نساخته و يا حرام ننموده است. اما اين ضرري به استدلال موردنظر نميزند; چرا كه بحث در اين است كه بيان در اسلام مقيّد است، نه آزاد; يا به تعبير مسامحي، بيان آزاد است، در اين چهار چوب:19
1. اصل بندگي و عبوديت: اگر انسان طبيعتاً آزاد و آزاديخواه است، در كنار آن، فطرتاً حقطلب و خداجو نيز هست و به فرموده اميرالمومنين(عليه السلام)، خدا او را آزاد آفريده تا بنده غير خدا نباشد و تنها بنده او باشد. اين بدان معناست كه آزادي در اسلام، شرط تكليف و عبوديت است، نه يك هدف عالي و مقصود پرستش. انسان آزاد آفريده شده است كه بندگي كند و اساساً انسان از دو حال خارج نيست: يا بندگي خدا ميكند يا بندگي غير خدا، كه غير خدا چيزي نيست جز شيطان و طاغوت. بدين روي، «آزادي» به معناي عدم تكليف و بندگي، براي انسان متصور نيست. «آزادي» به معناي توان، قدرت و اختيار نيز ميتواند باشد، اما انسان همين كه پا به عرصه حيات نهاد و به سنّي رسيد كه افعال آگاهانه و اختيارگونه انجام داد، بايد طريق بندگي در پيش گرفته، خواه بندگي حق يا بندگي باطل. از اينرو، اصل «عبوديت و تكليف» بر تمام اصول ديگر حاكم است. انسان ذاتاً پرستشگر است، هرچند ميتواند نوع پرستش را خود انتخاب كند: (إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً) (انسان: 3)، اما نميتواند نپرستد. و اين چيزي است كه تاريخ بشريت آن را به وضوح بيان كرده است. هيچ عصري نيست كه انسان در آن به پرستش چيزي نپرداخته باشد. اين اصل در تمام افعال و افكار انسان جريان پيدا ميكند.
بيان نيز پس از آنكه انسان آزادانه و با اختيار بندگي را پذيرفت، دو صورت ميپذيرد: يا حق است يا باطل، يا وسيله تقرّب به خداست و موجب تقويت حق و يا وسيله تقرّب به غير خدا و باعث تقويت كفر و شرك و سست شدن حق.20
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید