ما در خدمت بدنمان هستیم یا بدنمان در خدمت ما ؟
رباتها احساس ندارند و نمیتوان از روی حالات چهره به اهداف و مقاصد آنها پی برد. هرچند که پیشرفتهای علمی بشر ساخت رباتهای دارای احساس را هم دور از دسترس نمیداند. ولی واقعیت آن است که مدرنیته بهمرور در حال تبدیل کردن ما به رباتهایی همشکل و همسان است. رباتهایی با وجوه زیبایی تکراری. مثلاً همه دماغهایی کوچک و باریک، گونه و لبهایی برجسته، مژههایی بلند و حالت دار و .... .
اگر تلویزیون را روشن و سریالهای محبوب این روزها را تماشا کنید، از دیدن چهره بازیگران قدیمی متعجب و البته ناراحت میشوید. چهرههایی که دیگر هیچ تناسبی با تصویر ذهنی شما ندارند و وقتی بازی آنها را میبینید؛ احساس قرابتی با آنها نمیکنید. چهرههایی مصنوعی که حالتهای انسانی هم چون غم، شادی، خنده، عصبانیت و ... بهسختی در صورتشان نمودار میشود. این موضوع نهتنها در میان سلبریتی ها رواج یافته بلکه در میان مردم عادی هم شیوع یافته است.
در این روزها تقریباً غیرممکن است در جمعی وارد شویم با گونههایی برجسته، لبهایی بادکرده و مصنوعی، دماغی عمل کرده، ابروهایی دستکاریشده، ناخنهایی کاشته شده و ..... مواجه نشویم. کارهایی که در راستای زیباتر شدن و یا شاید زیباتر کردن صورت میگیرند؛ در بعضی موارد بر زیبایی افراد میافزایند و برخی از موارد هم نهتنها زیبا نمی کند بلکه زشت و زننده هم میکند.
تمایل جامعه به سمت عملهای جراحی و زیبایی بهقدری زیاد است که این سؤال را برای انسان به وجود میآورد: چرا باید چنین تمایلات غیرعقلانی در جامعه وجود داشته باشد، حالآنکه دائماً دم از تعقل میزنیم. اگر کسی در اجتماع و درملأعام کاری غیرعقلانی انجام دهد؛ همه به سمت او یورش میبریم و او را سرزنش میکنیم. اما چرا وقتی کسی دماغ اش را عمل یا به نحوی غیرعادی بوتاکس تزریق میکند و .... کار او را غیرعقلانی نمیدانیم. حتی گاها در مواقعی به او تبریک هم می گوییم و از بهبود چهره بعد از بوتاکس و ... صحبت می کنیم. درحالیکه در دل و حتی پشت سر فرد او را مسخره و از تصنعی بودن صورتش بعد از عمل جراحی سخن میگوییم! ریشه این عدم عقلانیت در دنیایی که همه دم از عقلانیت میزنند؛ چیست؟
مدهایی که انسان ها را شبیه هم کرده است
رستورانی آمریکایی یا اروپایی با غذای بیرون بر را تصور کنید. این رستوران تنها فست فود به مشتریان ارائه میدهد و به ذائقه و سلیقه مشتریان خود توجه ندارد. تنها سعی میکند بیشترین غذا را در کمترین زمان سرو کند و به مشتری ارائه دهد. نحوه ارائه خدمات این رستوان مبتنی بر سرعت، کارایی و کمیت است و کیفیت در آنجایی ندارد. در این رستوران مهم نیست فلان مشتری از کجا آمده و دوست دارد غذایش چه ویژگیهایی داشته باشد! اصلاً مهم نیست آسیایی باشد یا آفریقایی! مسلمان باشد یا مسیحی یا حتی بودائی. مهم این است بیشترین غذا برای کسب بیشترین سود در کمترین زمان تهیه شود.
مدرنیته و سیستم فکری آنهم چون رستوران فوق است. رستورانی که بهقدری عقلانی شده که اکنون در حال خروج از مدار عقلانیت است و به ورطه بیعقلی کشیده میشود. رستورانی که روح و روان کارگران خود را نادیده میگیرد و فقط و فقط سعی دارد از کارگران بهترین و بیشترین خدمات را دریافت کند تا رضایت مشتریان جلب شود و به سود مدنظر خود برسد. هرچه قدر کارگران بتوانند غذای بیشتری هرچند تکراری و بیخاصیت بسازند؛ کارگران بهتری هستند. مهم آن است که تعداد زیادی غذا تولید شود.
در کارخانه مدرنیته هم چون رستوران فوق به تفاوتهای انسانی توجهی نمیشود بلکه تنها سعی میشود برخی وجوه که بر اساس صنعت فرهنگ مدرن، زیبا قلمداد شدهاند؛ در درون انسانها پررنگ شود و درنهایت انسانهایی از این کارخانه خارج شوند که مطابق با معیارهای مدرن باشند. اگر معیار زیبایی در دوران جدید دماغ کوچک است. کارخانه مدرن باید به هر تعداد که میتواند و البته سود کارخانهداران ایجاب میکند؛ انسانی با دماغ کوچک تولید کند. نکته مسلم آن است که کارخانه مدرنیته برای بالا بردن فروش خود از شیوههای تبلیغاتی نوین هم چون سلبریتی،سینما، مد و ... بهخوبی بهره میبرد و آنها را در جهت افزایش سود خود به خدمت میگیرد. در کارخانه مدرنیته جیب جراحان زیبایی و متخصصان زیبایی پرپول میشود. هرچه تعداد خروجی این کارخانه مطابق با صنعت مد جدید بیشتر باشد موفقیت این کارخانه بیشتر است. در این میان تنها چیزهایی که مهم نیستند:عقلانیت و انسانیت است.
انسانها هم چون موش آزمایشگاهی وارد این کارخانه میشوند و دلالان هرچه بخواهند بر سر آنها میآورند و هر قدر بتوانند از آنها پول می گیرند تا آنها را مطابق معیارهای دنیای مدرن زیبا کنند. خروجی این کارخانه هم انسانهایی است که (هرچند تنها در بعضی مواقع) مطابق با تصویری شدهاند که در سر داشتند اما بعد از خروج باید با مشکلات جسمی و روحی زیادی دستوپنجه نرم کنند.
این کارخانه ازآنجاکه داعیه جهانیشدن و جهانیسازی را در سر می پروراند، ملیتها، قومیتها و نژادها را نابود میکند و به این موضوع اصلاً توجهی نمیکند که اگر فلان نژاد دماغهایی بزرگ دارند، این دماغ متناسب با سیستم تنفس آنها و همچنین شرایط محیطی آنهاست. باید بپذیریم بسیاری از تفاوتهای فیزیکی انسان ناشی از مقتضیات جغرافیایی است و با دستکاری آن شرایط زندگیمان را سخت میکنیم. بعد از عمل پرزهای درونبینی از بین میرود و مشکلات زیادی برای فرد ایجاد میکند و ..... همه اینها جدای از مشکلات روحی و فکری است که افراد بعد از عمل با آن مواجه میشوند و مدتها زمان میبرد تا با تصویر جدید خودشان خو کنند.
نکته جالب قضیه اینجاست که درگذشته و بر اساس قانون وراثت وقتی مادر و بچهای را باهم میدیدید (البته نه لزوماً در همه موارد)، بهراحتی میتوانستید ارتباطات خانوادگی و ژنتیکی آنها را حدس بزنید. ولی در جامعه کنونی در بعضی موارد اصلاً نمیتوان مادر و فرزند را از هم تشخیص داد. البته ریشه این موضوع را در درون افراد باید جستجو کرد که چرا یک فرد حس میکند ظاهر خود را باید دستکاری کند تا به آن تصویر مطلوب ذهنی از خودش برسد و رضایت درونی کسب کند!
انسانهای رباتی
رباتها احساس ندارند و نمیتوان از روی حالات چهره به اهداف و مقاصد آنها پی برد. هرچند که پیشرفتهای علمی بشر ساخت رباتهای دارای احساس را هم دور از دسترس نمیداند. ولی واقعیت آن است که مدرنیته بهمرور در حال تبدیل کردن ما به رباتهایی همشکل و همسان است. رباتهایی با وجوه زیبایی تکراری. مثلاً همه دماغهایی کوچک و باریک، گونه و لبهایی برجسته، مژههایی بلند و حالت دار و .... .
رباتها تنها کارهایی مشخص انجام میدهند و در انجام بقیه کارها ناتوان هستند. بهعنوانمثال کاشت ناخن را در نظر بگیرید. وقتی افراد ناخن میکارند، باید مراعات بسیاری چیزها را بکنند و دست به هر کاری نمیزنند؛ چراکه ناخن آنها صدمه میبیند و خراب میشود. درواقع تبدیل میشوند به نگهبانان ناخنهای خود!
قرار بوده ما در خدمت بدنمان باشیم یا بدنمان در خدمت ما!
اما واقعاً ما برای چه خلقشدهایم! برای آن خلقشدهایم تا دائماً به بدنمان خدمترسانی کنیم! بحث بر سر این نیست که زنان آرایش نکنند و یا کسی که مشکل تنفس دارد عمل بینی نکند و ....... . بحث بر سر این است که زنان و مردان ما باید پیرو عقلانیت باشند. عقلانیت ایجاب میکند کاری بیهوده نکنیم و بهجایان که دائماً در حال سرویسدهی به بدن خود باشیم؛ از بدن ما سرویس بگیریم و برای پیشبرد زندگیمان از آن استفاده کنیم.
بپذیریم که سرمایهداری و صنعت فرهنگ، اموری بیهوده را برای ما پررنگ میکنند و ما را درگیر آنها میکنند؛ درحالیکه چنین اموری ارزش واقعی ندارد. سرمایهداری زیبایی ظاهری را آرمان زندگی ما میکند، درحالیکه این زیبایی ظاهری کار خاصی نمیکند و نیاز خاصی در مورد ما را برطرف نمیکند. در این معنا برای ما نیاز کاذب ایجاد میکند و در راستای رسیدن خودش به منافع و سودهای کلان، پاسخی برای نیازهای ما تعریف میکند. پاسخی که دائماً اوضاع را وخیمتر میکند و ما را از اهداف اصلی خلقتمان دور میکند.
پینوشت:
این یادداشت برداشتی آزاد از نظریه عقلانیت شدید، مک دونالیزه شدن و آمریکایی شدن جورج ریتزر است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید