حرکت حضرت معصومه به سمت مرو
فاطمه بیش از این نمی توانست شکبیا باشد. دلش برای مرو پرمی گشود. خبرهایی که از بغداد می آمد، همه از ویرانی و شوربختی خبر می دادند. برادرش در این جهان، تنهای تنها بود. آخرین نامه ای که به تازگی دریافت کرده بود، همه موانع این سفر را از میان برداشته بود. اینک، عزمی پولادین برای حرکت داشت.
نامه، گرچه به ظاهر شخصی بود؛ اما تنها خطاب به فاطمه نبود. رضا (ع) به تنهایی در دنیای پراندوهش می زیست. تا وقتی که او ولیعهد بود، عباسیان آرام نمی نشستند. مأمون بیش از این نمی توانست پایداری کند. حضرت نمی توانست به خلیفه ای دل گرم باشد که دیروز برادر خودش را کشته و بی گناهان بسیاری را از دم تیغ گذرانده بود. هنوز خون شورش گران کوفه و مکه خشک نشده بود . فاطمه، برادرش را خوب می شناخت. او، مدینه را با اشک ترک کرده بود. نامه، بسان فریاد یاری خواهانه یک انسان ستم دیده بود؛ انسانی که تلاش می کرد تا مسیرتاریخ را دگرگون سازد.
در سپیده دم یکی از واپسین روزهای ماه صفرـکه ماه ناپدید بودـکاروانی از علویان از مدینه خارج شد. پیشاهنگان کاروان، برادران حضرت، احمد، محمد و حسین بودند. کاروانیان، سه هزار تن بودند. مقصد شترها، ابتدا بصره و سپس شیراز بود. (139) اگر مشکلی پیش نمی آمد، مقصد بعدی ، کرمان بود. کسی نمی دانست کاروان چرا آهنگ چنین مسیر کویری را داشت. آیا برادران امام، قصد داشتند در طول راه، یاران بیشتری را با خود همراه کنند؟
لحظه به لحظه بر تعداد کاروانیان افزوده می شد. در مسیر پرخار و خطر، مردان شهرها و آبادی های میان راه به آن ها می پیوستند. هنگامی که کاروان به نزدیکی شیراز رسید، تعداد مسافران پنج برابر شده بود. (140(
کاروان فاطمه به سوی کوفه به راه افتاد. پس از گذشتن از ارتفاعات صخره ای ، به بیابان نجد، سپس رفحا و بعد به کوفه رسید. از فرات گذشت و به سوی همدان رهسپار شد: به سوی شرق و دره هایی میان سلسله کوه های آسمان سای . این کاروان، بیست و دو نفر علوی را با خویش داشت. کاروان سالاران، فاطمه و برادرانش هارون، فضل، جعفر و قاسم بودند.
کاروان در هر آبادی یا شهر می ایستاد و فاطمه، از شکوه علی (ع) می گفت؛ آن علی که نامش درفش انقلاب، گل دسته عدالت، دیباچه کرامت و آزادگی بود. کسانی که در جست و جوی فردای سبز بودند، باید به قافله ای می پیوستند که در آن سپیده دم خونین، از محراب کوفه به راه افتاده بود.
فاطمه گفت: « از مادرم شنیدم که فرمود: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود:[در شب معراج دیدم] بر پرده ای نوشته اند: خوشا به حال پیرو علی . و باز از او نقل کرده اند که از پدرش روایت فرمود: آگاه باشید کسی که با عشق به خاندان آل احمد مرگش فرا رسد، شهید به شمار می آید.
و هم چنین مادرم فاطمه فرمود: هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست؟ و این که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسی [از همه جهت] برابری ؟
آه ای غدیر! چگونه از حافظه تاریخ فروافتادی و با زدودن تو، تمام زیبایی ها گم شدند.
آه ای عیدی که هنگام تولد شهید شدی !
آیا به خاطر آن بود که رمزی برای روز امام و عیدی برای امامت شوی ؟
فاطمه، غرق در شوربختی ای بود که رازش را نمی دانست، چگونه و چرا حق شکست خورده بود؟ چرا آدمیان در جاده های بدی به دنبال خوشبختی می گشتند؟ چرا در دره های آکنده از مار و تاریکی ، در جست و جوی آرامش بودند؟! چرا بغداد با شنیدن خبر ولیعهدی رضا (ع)، دیوانه شد؟ آیا بغداد آن قدر در مرداب گناه فروغلتیده بود که به سدومـشهر حضرت لوط (س)ـتبدیل شده بود؟ در ذهن فاطمه، سخنانی طنین افکنده بود که روزی برادرش آن ها را گفته بود. آن روز که مردم سخنان آسمانی در غدیر را فراموش کرده بودند، برادرش با خشم پیامبران فرموده بود:
» ای عبدالعزیز! مردم نادان بودند و فریب خوردند.»
خداوند والا پیامبرش را نزد خود نخواند، مگر آن گاه که دینش را کامل ساخت و قرآنی را بر او فروفرستاد که همه چیز در آن با جزئیات آمده است: ما هیچ چیز را در کتاب [لوح محفوظ] از نظر دور نکرده ایم (141) و آن را در فرجامین حج، در غدیر خم فروفرستاد: امروز دین شما را به کمال رساندم و نعمتش را بر شما تمام کردم و دین اسلام را بر شما پسندیدم.(142(
امام. جوهره دین است. محمد (ص) از دنیا نرفت، مگر آن گاه که نشانه های دینش را برای مردم آشکار کرد و راهشان را هویدا ساخت. علی را منصوب کرد. او از بیان آن چه که مردم نیاز داشتند، فروگذاری نکرد کسی که گمان می کند خداوند والا دینش را تکمیل نکرده، قرآن را نپذیرفته است و کسی که کتاب پروردگار را نپذیرد، کافر است.
آیا مردم مقام امامت را می شناسند و جایگاهش را در میان امت می دانند؟ آیا برای برگزیدن آن، حق گزینش دارند؟ امانت [الهی ] ارجمندتر و والاتر وژرف تر از آن است که مردم با اندیشه هایشان آن را دریابند، به آن دست یابند و یا با انتخاب خود امامی را برگزینند. امامت مقامی است که آفریدگار پس از آن که ابراهیم خلیل را به مقام نبوت و دوستی برگزید، وی را به این سومین مقام انتخاب کرد. این مقام، شرافتی است که پروردگار به او داد و فرمود: من تو را برای مردم امام قرار دادم.
ابراهیم گفت: آیا از تبار من هم هستند؟
خداوند والا پاسخ داد: عهد من به ستمگران نمی رسد.
آیه، امامت هر ستمگری را تا روز رستاخیز باطل کرد.
امامت، هم چنان در تبار ابراهیم بود و یکی پس از دیگری قرن ها آن را به ارث می بردند تا به پیامبر اکرم (ص) رسید. آفریدگار فرمود: نزدیک ترین مردم به ابراهیم، همان کسانی هستند که از او پیروی کرده اند و آنها پیامبر و مؤمنان هستند؛ و خداوند، سرور مؤمنان است. (143) این مقام ویژه بود تا این که به دستور خداوند، علی (ع) برگزیده شد و این مقام در تبار برگزیده اشـکه پروردگار به آنان دانش و ایمان هدیه دادـطبق فرموده خداوند: « و کسانی که از دانش و ایمان برخوردار شده اند گویند بر وفق کتاب الهی تا روز رستاخیز درنگ کرده اید»(144)، استقرار یافت.
این مقام، تنها در میان فرزندان علی است؛ زیرا پس از محمد، پیامبری نیست [تا این بار سنگین را بر دوش کشد[.
امام ابر باران زا، آفتاب درخشان، سرزمین سینه گستر، چشمه جوشان، برکه و باغ است. امام، امین، دوست، پدری مهربان و برادری پندآموز است.«
این ها، کلام امام بودند که یک بار دیگر در ذهن فاطمه نجوا شدند. اشک در چشمان فاطمه به خاطر مردم حلقه زد؛ مردمی که در دریای ظلمت و گمراهی دست و پا می زدند.
کاروان به نزدیکی ساوه رسید. دی سرزمین پر فراز و نشیب، جای پای کاروانیان، خطوط اریبی ترسیم کرده بود.
.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید