پرانتز باز
همه چيز سر جای خودش بود
و خودش سر جای چيزی مثل...
آب که سر بالا می رود
چرا که هر وقت ايستاده بخوابی
بی گمان خوابيده بيدار می شوی
و اين اصل پنجم قانون کار است
که با خط درشت بر پيشانيم نوشته اند
پرانتز بسته
کسی از خيابان می گذرد
از همه چيزهائی که او را بياد می آورند
پرانتز باز
می گذرد
کودکان با بادبزنهای دستی
کلمات زبان بسته را بياد می آورند
و مغازه دارها به انتظار کسی می نشينند
که همواره می آيد اما او نيست
پرانتز بسته
از لا به لای انگشتانش همه چيز را مرور می کند
بشقاب صد هزار نفری را
حکم دو ياری
بازی سرشکستنک
جای اين همه خالی را
مرور می کند
بالای تمام خيابان ها
خيابانی هست
بالای تمام خيابانها
خيابانی
نامی را زير لب تکرار می کند
تکرار می کند زير لب نامی را
مردم به او نمی خندند
ديوانه نشده است
مردم به او گريه می کنند
ديوانه شده اند
پرانتز باز
بی آن که بسته شود
همه چيز سر جای خودش بود
و خودش سر جای چيزی مثل...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید