حالا چند بهاری می شود
که از روی خوش باد
دست می دهی و هنوز باد کرده اين همه برگ
که اين همه دل زير خشت می رود آخر
دست آخر
همين سه چهار برگ هم که نباشد
حکم دل که می کند
تازه رو می کنی که اهل نشابوری و خشت می زنی
شاه که بيايد
شاه می آيی و ناخن ميکشد بی بی
جر می زنی که برنخورده هنوز
دست که بهم می خورد جرقه می زنی و خميازه می کشی
خميازه که می کشی
از روی خوش باد پرپر می شود بی بی
می خندی و فال ميگيری
بی بی کنار شاه در می آيد و
يک رديف خشت و
دو دل می شوی آن سو
دو دل که می شوی انگار
سرباز زير شاه و ....
بر نخورده هنوز
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید