حیرانی
علیرضا قزوه
و انسان هرچه ایمان داشت پای آبونان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفتآسمان گم شد
شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پای اختران آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد در چین زلفت، چین و غرناطه
میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد
از آن روزی که جانت را، اذانِ جبرئیل آکند
خروش صوراسرافیل در گوش اذان گم شد
تو نوح نوحی اما قصهات شوری دگر دارد
که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد
شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد
ببخش - ای محرمان در نقطه خال لبت حیران ـ
خیال از تو گفتن داشتم، اما زبان گم شد
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید