تقديم به همه ملكههای سرزمين من
ترس استعمار
ای خواهرم! قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو میترسد تا سرخی خون من.
(شهید محمدحسن جعفرزاده)
تاج سر
چادر به سر بگیر و به خود ببال که هیچ پادشاهی به بلندای چادر تو تاج سری ندیده است.
ساپورت
بعید میدانم مقابل نگاه مردم شهر و میان کوچه و بازار و محلههایش کسی با پوشیدن «ساپورت» در روز رستاخیز نیز «Support» شود!
انتخاب با توست...
سند بندگی
میگویند سیاهی چادرم چشم را میزند!
چشم آدمهای حریص و هرزه را...
چشم را که هیچ!
خبر ندارند تازگیها دل را هم میزند!
دل آدمهای مریض و بیماردل را!
از شما چه پنهان چادرم دست و پاگیر هم هست
دست و پای بیبند و باری را میبندد.
چادر برای کسانی است که نمیخواهند عزت آخرتشان را به بهای ناچیز لبخندهای هرزه بفروشند.
چادرم سند بندگی عبودیام را امضا میکند.
فقط...
آهای تو!
این منم!
نه پاهایم 10 سانت از زمین بالاترند.
نه موهایم 10 سانت از سرم بالاترند.
من اینجا روی زمین زندگی میکنم.
در جایی که من زندگی میکنم.
فقط «ارزشهایم» مرا بالا میکشاند
نه پاشنه کفش و نه کلیپس مو!
اهل سیاست
چه زیرکانه؛ در مقابل توطئههای کاخ سفید
کاخ سیاه خودت را بنا کردی
نگفته بودی
اهل سیاستی!
امانت
از سراشیبی جلوی ساختمان کلاسهای عمومی پایین میآیم.
باد با چادر مشکیام بازی میکند.
کمی جلوتر چشمم به پیرمرد روحانی، استاد اخلاق میافتد.
باد با عبای مشکیاش بازی میکند.
فکر میکنم
به شباهتمان
به عبای مشکی پیرمرد روحانی
و
به چادر مشکی خودم
به نگاههایی که به ما میشود
به حرمت لباس پیامبر و
حرمت چادر دختر پیامبر
سرم را کمی بالاتر میگیرم
از امروز باید حواسم را بیشتر جمع کنم
من امانت بزرگی روی سرم گذاشتهام.
و امانت بزرگتری بر روی شانههای پیرمرد روحانی است.
خلقالساعه
من به خلقالساعه اعتقاد دارم
وگرنه
وقتی که چادر به سر میکنی
این همه شکوه و وقار از کجا میآید؟!
دست و پاگیر
آره! چادر دست و پاگیر است؛
این چادر یک جاهایی دست مرا گرفته که فکرش را هم نمیکنی!
نگران
نگران نباش! بیحجابها هم روزی با حجاب میشوند؛ در قبر، اما دیگر دیر است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید