نویسنده: سکینه آور زمانی
نام شفا یافته: محسن مؤمنی دادیجانی
سال تولد: 1359
نوع بیماری: روماتیسم حاد قلبی
شماره پرونده پزشکی در بیمارستان قلب شهید رجائی تهران 202586.
دیدگان منتظر و خستهام بر در درگاه آه، لحظههای ناامیدی را مرور میکرد. تکراری در ترانه تنهاییام بودم.
شیشه ترک برداشته قلبم، منقلب بود از روزنههای نامتعادل و علیل دریچه آئورت و دیگر دریچهای که نبض سبز رویش جوانیام را مختل میکرد.
تپشهای نامنظمی، منظومه هستیام را سرگردان در سرگشتگی بین ماندن و رفتن کرده بود.
چند سال است که ثانیهها را در انزوای بیمارگونهام، دور میزنم و خسته از مداوای بینتیجه داوران دارویی هستم.
سکوت سنگین و سهمگینی سایبان سعادتم را پوشانده است.
ناگهان، درخشش نوری به چشمه چشمانم جلا میبخشد و کبوتر دل در هوای کعبه مستضعفان پر میگشاید و نام متبرک آقا (ع) در زیباییهای ضمیر نقش میبندد.
در این هنگام دستهای نیازم را به سوی بارگاه کرامت ایشان، گشودم و مرغک بشکسته بال آرزو را به امید التیام در بیکران آسمان الطاف او، رها کردم و چه زیبا دانه از خوان او برچیده و مژده زیستن را گرفتم او که همیشه آشنای سجاده من است و آسمان سبز سعادم و سبحه دعای عبادتم.
با تمامی پریشانی در حال که ذکر دعایم صلوات آقا امام زمان (عج) بود، به خواب رفتم که با شنیدن آوایی ملکوتی دیدگانم گشوده شد.
فریده دختر سیدجواد
از جا پریم بله بله آه حتما پدر را خواب میدیدم.
نه چشمانم را بیشتر گشودم و سرم را بلند، آقایی را در لباس روحانیت دیدم که در ردای امامت همچون آفتابی میدرخشید و شالی بر گردن، که در گوشه شال نام مطلای علی بن موسی الرضا (ع)میدرخشید.
خدای من خوابم یا بیدار؟ نمیدانم سراسیمه و آشفته با تضرع، دست به دامن آقا شدم و گفتم: آقا ! محسن؟
ایشان با عطوفت فرمودند: برای همین موضوع آمدهام.
فردا صبح ساعت 7 پیش دکتر میروی و ...
نگران و مشوش به خود آمدم چند لحظه به دور نگریستم و زمانی گذشته نزدیک را طی کردم به خاطر آوردم که نامهای پر از التماس دعا به پیشگاه مبارک مقام معظم رهبری (حضرت آیت الله خامنهای) فرستاده بودم که ایشان دعای استجابت محسنم را از آقا علی بن موسی الرضا (ع) را بگیرند؛ و بعد از بیست روز از طرف ایشان بستهای پستی ارسال شد که محتوی دو جلد کلام الله مجید و غبار متبرکه و دو بسته نبات بود.
تمام لحظههای تاریکی را به امید طلوع طالع دویدم و خود را به دکتر ... رساندم ... گفتم آقا را دیشب خواب دیدم.
فرمودند هدیهای برای شما از طرف آستان قدس رضوی فرستادهام و سفرتان هم بخیر باشد. و دستهایتان پرقوت، در این کار حکتی حکیمانه است دکتر همین.
سپس یک جلد کلام الله مجید اهدایی و مقداری غبار مترک و بستهای نبات سفارشی را به ایشان رساندم و دکتر برنامه مسافرتش را تایید کرده و هدایا را پس از بوسیدن بر دیده نهاد و دستور داد:
محسن را که از سال 64 در واقع در سن 5 سالگی دچار روماتیسم قلبی حاد بود سریعا بستری کنند و در کوتاهترین فرصت پسرم را که بارها تخت درمان قرار گرفته و معالجه نمیشد راهی اتاق سرنوشت کردند و بعد از انتظار در مکث ثانیهها و بارانی شدن آسمان دلم در رحمت مشیت الهی گشوده شد و با عنایت حضرت دوست و کرامت امام آبی آیینهها محسن بهبودی حاصل کرد از دکتر تشکر کردم، ایشان گفتند من وسیلهای بیش نیستم، هر چه هست اوست و کرامت معصومیتش و حکمتی که امام (ع) در خواب اسم بردند این است که من دکتر آستان قدس رضوی هستم و اگر پسر شما چند روز دیرتر مورد عمل قرار میگرفت، قسمتی از بدنش فلج و یا احیانا قلبش بزرگ میشد و کاری از ما ساخته نبود. دانستم در این برهه از درماندگی تنها اوست که متجلی بر دلهای شکسته میشود و جرعه شفا مینوشاند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید