برنامه امام (ع)
انحراف فرمانروایان
کوچکترین مراجعه به تاریخ برای ما روشن میکند که فرمانروایان آن ایاّمـچه عباسی و چه اموی ـتا چه حد در زندگی، رفتار و اقداماتشان با مبانی دین اسلام تعارض و ستیز داشتند، همان اسلامی که به نامش بر مردم حکم می راندند. مردم نیز به موجب «مردم بر دین ملوک خویشند» تحت تأثیر قرار گرفته اسلام را تقریبأ همان گونه میفهمیدند که در متن زندگی خود اجرایش را مشاهده میکردند. پی آمد این اوضاع، انحراف روزافزون و گستردهای از خط صحیح اسلام بود که دیگر مقابله با آن هرگز آسان نبود.
علمای فرومایه و عقیده جبر
گروهی خود فروخته که فرمانروایان آنچنانی «علما» شان میخواندند، برای مساعدت ایشان مفاهیم و تعالیم اسلامی را به بازی میگرفتند تا بتوانند دین را طبق دلخواه حکمرانان استخدام کنند و خود نیز به پاس این خدمت گذاری به نعمت و ثروتی برسند.
این مزدوران حتی عقیده جبر را جزو عقاید اسلامی قرار دادند، عقیده فاسدی که بی مایگی آن بر همگان روشن است. این عقیده برای آن رواج داده شد که حکمرانان بتوانند آسانتر به استعمار مردم بپردازند و هر کاری که میکنند قضا و قدر الهی معرّفی شود تا کسی به خود جرأت انکار آن را ندهد. از رواج این عقیده فاسد یک قرن ونیم میگذشت، یعنی از آغاز خلافت معاویه تا زمان خلافت مأمون.
فرومایگان وعقیده قیام برضدّ ستمگران
همین عالمان خود فروخته بودند که قیام بر ضدّ سلاطین جور را از گناهان بزرگ میشمردند و به همین دست آویز علمای بزرگ اسلامی را بی آبرو ساخته بودند، مانند ابو حنیفه که قائل به «وجود شمشیر در امّت محمّد» بود. (15)
آنان تحریم قیام وانقلاب را از عقاید دینی میشمردند. (16)
اما سایر عقاید باطل مانند «تشبیه» (مانند سازی برای خدا) و مسأله خلق قرآن، چنان ترویج میشد که داستانش مشهورتر از آن است که نیازی به شرح داشته باشد.
امامان در برابر مسئولیتهایشان
غرور فرمانروایان تا به حدّی رسیده بود که تا میتوانستند مردم را از گرد خاندان نبوّت و سرچشمه رسالت میپراکندند، و جز به خویشتن و دوام سلطه و یکه تازیشان، هر چند به قیمت نابودی همه ادیان آسمانی تمام شود، نمیاندیشیدند.
در این میان که مردم را غفلت و حکمرانان را غرور و نخوت، و عالم نماها را شیوههای بدعت آفرین فراگرفته بود، امامان ما، در حّد امکاناتی که داشتند به نشر تعالیم آسمانی میپرداختند و از حریم دین خدا پاسداری میکردند.
امّا امام رضا (ع):
در آن فرصت کوتاهی که نصیب امام (ع) شده بودو حکمرانان را سرگرم کارهای خویشتن مییافت، وظیفه خود را برای آگاهانیدن مردم ایفا نمود. این فرصت همان فاصله زمانی بین درگذشت رشید و قتل امین بود. ولی شاید بتوان گفت که فرصت مزبور به نحوی وـالبته به شکلی محدودـتاپایان عمر امام (در سال 203) نیز امتداد یافت. امام با شگرد ویژه خود نفوذ گستردهای بین مردم پیدا کردو نوشتههایش را در شرق وغرب کشور اسلامی منتشر میکردند، و خلاصه همه گروهها شیفته او گردیده بودند.
برنامه خردمندانه
در جایی که مأمون مصمم بود که نقشههای خود را از راه ولیعهد ساختن امام (ع) اجرا کند و او هم چارهای جز پذیرفتن آن نداشت، دیگر طبیعی بود که امام خود را ناچار ببیند که وسایل مقابله با مأمون را طی برنامهای دقیق فراهم آورد تا هدفهای پلیدش راـکه کوچکترین آن هالطمه زدن به حیثیت معنوی و اجتماعی امام بودـخنثی گرداند.
برنامه امام در این جهت بیسار دقیق و متقن طرح شد که در شکست توطئه مأمون پیروزیهایی به دست آورد و بسیاری از هدفهایش را نابرآورده ساخت، آن هم به گونهای که مسیر امور به سود امام و زیان مأمون جریان یافت.
موضع گیریهایی که مأمون انتظار نداشت
امام رضا (ع) به صور گوناگونی برای روبه رو شدن با توطئههای مأمون اتّخاذ موضع کرد که مأمون آنها را قبلأ به حساب نیاورده بود.
نخستین موضع گیری
امام تا وقتی که در مدینه بود از پذیرفتن پیشنهاد مأمون خودداری میکرد و آن قدر سرسختی نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد که مأمون به هیچ قیمتی از او دست بردار نمیباشد. حتی برخی از متون تاریخی به این نکته اشاره کردهاند که دعوت امام از مدینه به مرو با اختیار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتّخاذ چنان موضع سرسختانهای برای آن بود که مأمون بداند که امام دستخوش نیرنگ وی قرار نمیگیرد و به خوبی به هدفها وتوطئه های پنهانیش آگاهی دارد... تازه به این شیوه امام توانسته بودشک مردم را نیزپیرامون آن رویداد برانگیزد.
موضع گیری دوّم
به رغم آن که مأمون از امام خواسته بود که از خانوادهاش هر که را که میخواهد به مرو بیاورد، امام با خود هیچ کس حتی فرزندش جواد (ع) را هم نیاورد. در حالی که آن یک سفر کوتاهی نبود، سفر مأموریتی بس بزرگ و طولانی بود که باید امام طبق گفته مأمون رهبری امّت اسلامی را در دست بگیرد. امام حتی میدانست که از آن سفر برایش بازگشتی وجود ندارد.
موضع گیری سوّم
قضایای اعجاب انگیزی از رفتار امام در طول مسافرتش به سوی مرو، رخ داد که «رجاء بن ضحّاک» (17) شاهد همه آن قضایا بود. این مرد چنان به وصف آنها پرداخته بود که سرانجام مأمون مجبور گشت به بهانه آن که باید فضایل امام را خود بازگو کند، زبان رجاء را ببندد. (18) اما کسی هرگز نشنید که مأمون حتی یک بار قضایای راه مرو را بازگو کند. رجاء نیز دراین باره هرگز سخنی نگفت مگر پس از زمانی که احساس خطر برای مأمون به کلی برطرف شده بود.
موضع گیری چهارم
در ایستگاه نیشابور، امام با نمایاندن چهره محبوبش برای دهها و بلکه صرها هزار تن از مردم استقبال کننده، روایت زیر را خواند:
«کلمه توحید (لا اله الاّ الله) دژ من است، پس هر کس به دژ من ورود کند از کیفرم مصون میماند.» (19)
در آن روز این حدیث را حدود بیست هزار نفر به محض شنیدن از زبان امام نوشتند و این رقم با توجه به کم کردن تعداد با سوادان در آن ایام، بسیار اعجاب انگیز مینماید.
جالب توجه آن که میبینیم امام در آن شرایط هرگز مسائل فرعی دین و زندگی مردم را عنوان نکرد. از نماز و روزه و از این قبیل مطالب چیزی را گفتنی ندید ونه مردم را به زهد در دنیا و آخرت سازی تشویق کرد. امام حتی از آن موقعیت شگرف برای تبلیغ به نفع خویش هم سود نجست و با آن که داشت به یک سفر سیاسی به مرو میرفت هرگز مسائل سیاسی و شخصی خود را با مردم در میان نگذاشت.
به جای همه اینها، امام به عنوان رهبر حقیقی مردم توجه همگان را به مسأله ای معطوف نمود که مهمترین مسائل زندگی حال و آیندهشان به شمار میرفت.
آری امام در آن شرایط حساس فقط بحث «توحید» را پیش کشید، چه توحید پایه زندگی با فضیلتی است که ملّتها به کمک آن از هر نگون بختی و رنجی، رهایی مییابند. اگر انسان توحید را در زندگی خویش گم کند همه چیز را از کف باخته است.
رابطه مسأله ولایت با توحید
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به سوی او بود. همچنان که مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید میاندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عماری بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگری به زبان آورد، با صدای رسا گفت:
«کلمه توحید شرطی هم دارد، و آن شرط من هستم.»
در این جا امام یک مسأله بنیادی دیگری را مطرح کرد. یعنی مسأله «ولایت» که همبستگی شدیدی با توحید دارد.
آری، اگر ملّتی خواهان زندگی با فضیلتی است پیش از آن که مسأله رهبری حکیمانه و دادگرانه برایش حل نشده هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه تاخت و تاز ستمگران و طاغوتها خواهد بود که برای خویش حق قانون گذاری که مختصّ خداست، قائل شده و با اجرای احکامی غیر از حکم خدا جهان را به وادی بدبختی، نکبت، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند کشانید... .»
اگر به راستی رابطه ولایت و توحید را درک کنیم، خواهیم دریافت که گفته امام «و آن شرط، من هستم» با یک مسأله شخصی آن هم به نفع خود او، سر و کار نداشت. بلکه یک موضوع اساسی و کلی را میخواست با این بیان خاطرنشان کند، لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله آن را هم ذکر میکند و به ما میفهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدّش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوهای در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه دارد مگر در موارد بسیار نادری مانند این جا که امام میخواست مسأله «رهبری امّت» را به مبدأ اعلی و خدا پیوسته سازد.
رهبری امام از سوی خدا تعیین شده بود نه از سوی مأمون
امام در ایستگاه نیشابور از این فرصت برای بیان این حقیقت سود جست و در برابر صدها هزار تن خویشتن را به حکم خدا، امام مسلمانان معرّفی کرد. بنابراین بزرگترین هدف مأمون را با آگاهی بخشیدن به تودهها در هم کوبید، چه او میخواست که با کشاندن امام به مرو از وی اعتراف بگیرد که بلی حکومت او و بنی عباس یک حکومت قانونی است.
امام بر ولایت خویش در فرصتهای گوناگون تأکید مینمود، حتی در سند ولیعهدی و حتی در کتاب جامع اصول و احکام اسلام، که به تقاضای مأمون نوشته بود. در این کتاب نام دوازده امام، با آن که هنوز چند تن از آنان زاییده هم نشده بودند، آمده است. در مباحث علمی که با حضور مأمون تشکیل میشد امام رضا (ع) هر بار که فرصت مییافت حقانیت این امامان را برای دانشمندان اثبات میکرد.
نکتهای بس مهم
امامان ما در هر مسأله ای ممکن بود «تقیه» را روا بدانند ولی آنان در این مسأله که خود شایسته رهبری امّت و جانشینی پیامبرند، هرگز تقیه نمیکردند، هرچند این مورد از همه بیشتر خطر و زیان برایشان دربر میداشت.
این خود حاکی از اعتماد و اعتقاد عمیقشان نسبت به حقانیت ادعایشان میبود. از باب مثال، امام موسی (ع) را میبینیم که با جبّار ستمگری هم چون هارون الرشید برخورد پیدا میکند. ولی بارها و در فرصتهای گوناگون حقّ خویش را برای رهبری به رخش کشیده بود. (20) رشید نیز خود در برخی جاها به این حقانیت چنان که کتب تاریخی نوشته اند، اذعان کرده است.
روزی رشید از او پرسید:
ـ آیا تو همانی که مردم در خفا دست بیعت با تو می فشارند؟
امام پاسخ داد که:
ـ من امام دل ها هستم ولی تو امام بدن ها. (21)
اما فاشگویی امام حسن و امام حسین درباره حقانیت خویش نسبت به امر رهبری که اصلاً نیازی به بیان ندارد.
با این همه این مطلب درست است که امامان (ع) پس از فاجعه امام حسین، از دست بردن به شمشیر برای گرفتن حق خود منصرف شده، هم خود را به تربیت مردم و پاسداری دین از انحراف یافتن، مصروف داشتند. آنان می دانستند که بدون داشتن یک پایگاه نیرومند و آگاهی مردمی هرگز به نتیجه مطلوبی نخواهند رسید. یعنی نمی توانستند آن گونه که خود و خدایشان می خواست پیروزمندانه زمام رهبری در دست بگیرند.
ولی با این وصف همان گونه که گفتیم حقانیت خود را پیوسته برملا می گفتند، حتی در برابر زمامداران عباسی هم عصر با خویش.
موضع گیری پنجم
امام (ع) چون به مرو رسید ماهها بگذشت و او همچنان از موضع منفی با مأمون سخن می گفت نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولایتعهدی هیچ کدام را نمی پذیرفت، تا آن که مأمون با تهدید های مکرری به قصد جانش برخاست.
امام با این گونه موضع گیری زمینه را طوری چید که مأمون را رویاروی حقیقت قرار دهد. امام گفت: می خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پی او روان شده. با این شگرد به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت آمیز نبوده، در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه ریزی بردارد. درنتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می خواست انجام دهد به تزلزل درانداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز علیه مأمون و کارهایش شک و بی اطمینانی برانگیخت.
موضع گیری ششم
امام رضا (ع) به این ها نیز بسنده نکرد بلکه در هر فرصتی تأکید می کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی رسانده است. افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاهی می داد که مأمون به زودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به صراحت می گفت که به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی در پیش روی مأمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمی کرد بلکه رفتارش در طول مدّت ولیعهدی همه از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حکایت می کرد.
بدیهی است که این ها همه عکس نتیجه ای داد که مأمون از ولیعهدی وی انتظار می کشید، به بار می آورد.
موضع گیری هفتم
امام (ع) از کوچک ترین فرصتی که به دست می آورد سود جسته این معنا را به دیگران یادآوری می کرد که مأمون در اعطای سمت ولیعهدی کار مهمی نکرده جز آن که در راه برگرداندن حقّ مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر می داشته است. امام به مردم قانونی نبودن خلافت مأمون را پیوسته خاطرنشان می ساخت.
نخست در شیوه اخذ بیعت می بینیم که امام جهل مأمون را نسبت به شیوه رسول خدا که مدعی جانشینیش بود، برملا ساخت. مردم برای بیعت با امام آمده بودند که امام دست خود را به گونه ای نگاه داشت که پشت دست در برابر صورتش و روی دستش رو به مردم قرار می گرفت. مأمون گفت چرا دستت را برای بیعت پیش نمی آوری. امام فرمود: تو نمی دانی که رسول خدا به همین شیوه از مردم بیعت می گرفت. (22)
اما اشعار این مطلب که خلافت حق مسلم امام رضا (ع) است نه مأمون، این موضع از نظر هر کسی که کوچک ترین آشنایی با زندگی امام داشته و وقایعی نظیر نیشابور و غیره را شناخته باشد، بسیار روشن است. امام خود در نیشابور امامت خویش را شرط کلمه توحید و راه ورود به دژ محکم الهی معرفی کرده بود. وی همچنین امامان قانونی را در بسیاری از موارد از جمله در رساله ای که برای مأمون نوشته بود شماره کرده و خود نیز در شمار آنان بود. به این نکته در ظهر نویس سند ولیعهدی نیز اشاره فرموده است.
دیگر از نکات شایان توجه آن که در مجلس بیعت، امام به جای ایراد سخنرانی طولانی، عبارات کوتاه زیر را بر زبان جاری می ساخت:
ما به خاطر رسول خدا بر شما حقی داریم و شما نیز به خاطر او بر ما حقی دارید. یعنی هر گاه شما حق ما را پاییدید بر ما نیز واجب می شود که حق شما را منظور بداریم.»
این جملات میان اهل تاریخ و سیره نویسان معروف است و غیر از آن نیز چیزی از امام (ع) در آن مجلس نقل نکرده اند.
امام از این که حتی کوچک ترین سپاس گذاری از مأمون بکند خودداری کرد، و این موضع خود سرسختانه و قاطعی بود که می خواست ماهیت بیعت را در ذهن مردم خوب جای دهد و در ضمن موقعیت خویش را نسبت به زمامداری در همان مجلس حساس بفهماند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید