همان گونه كه قبلا ياد آورى شد، هرگز امام رضا عليه السلام به پذيرش و لايتعهدى راضى نبود، بلكه بر اثر تهديد مامون، به آن مجبور گرديد.
نا خشنودى آن حضرت در حدى بود كه مى گفت: «خدايا اگر نجات من از آنچه در آن هستم به وسيله مرگ است، همين لحظه مرگ مرا برسان، آن حضرت همواره محزون و غمگين بود تا از دنيا رفت.» پس از ولايتعهدى ظاهرى آن حضرت عده اى به صورت سوال و بعضى به صورت اعتراض، از آن حضرت پرسيدند: ك چرا ولايتعهدى مامون را پذيرفته است؟ آن بزرگوار در پاسخ آنها گاهى مى فرمود:
»عزيز مصر، مشرك بود، حضرت يوسف پيامبر خدا بود، يوسف از عزيز مصر در خواست كرد كه او را رئيس دارايى كشور كند، در صورتى كه مامون مسلمان است و من نيز وصى هستم.«
زمانى مى فرمود: خدا مى داند كه مرا بين قبول و قتل مجبور ساختند، قبول را بر قتل ترجيح دادم، آيا يوسف عليه السلام پيامبر خا نبود او هنگام ضرورت رئيس دارايى كشور مصر گرديد، اضطرار و اجبار مرا بر آن واداشت.» (1(
و در عبارتى فرمود:
على انى ما دخلت فى هذا الامر الا دخول خارج منه، فالى الله المشتكى، و هو المستعان:
» به علاوه من بر مساله و لايتعهدى وارد نشدم مگر همچون كسى كه در عين ورود بيرون آن هستم. (يعنى هيچ گونه دخالتى ندارم بلكه فقط نامى از ولايتعهدى است) به سوى خدا شكايتم را مى برم، و او است محور يارى طلبان.«
شخص ديگرى به امام رضا عليه السلام عرض كرد: چه چيز موجب شد كه ولايتعهدى مامون را پذيرفتى؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمومد: همان چيزى كه موجب شد جدم امير مومنان على عليه السلام به شوراى (شش نفرى عمر بن خطاب) وارد گرديد.«
از اين پاسخها چند مطلب زير به دست مى آيد:
-1امام رضا عليه السلام از پذيرش ولايتعهدى ناراضى بود.
-2آن حضرت براى قبول آن، مجبور گرديد.
-3ولايتعهدى آن حضرت، ظاهرى و اسم بى مسمّى بود.
-4 ولايتعهدى او همچون ورود يوسف در دستگاه طاغوتى فراعنه مصر، براى احقاق حق و دفاع از حقوق مستضعفين، از روى ضرورت بود.
-5 ولايتعهدى آن حضرت، همچون ورود امير مومنان على عليه السلام در شوراى شش نفرى عمر، از روى اجبار و اتمام حجّت بود.
پی نوشت:
-1اصول كافى، ج1، ص 489 و 490
-2ترجمه ارشاد مفيد، ج2 ص 257.
-3 بحار، ج49 ص 140
-4 همان مدرك، ص 139 - وسائل الشيعه، ج12، ص 146 و 147.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید