"علیرضا بدیع"
آخرین سفر
کفشهایش به سمت در چرخید، شايد اين آخرین سفر باشد
آسمان ابر، پشت پایاش ریخت؛ خواست چشمان کوچه تر باشد
به همین راحتی مسافر شد! پا به متن سیاه جاده گذاشت
او که در سطر زندگی میخواست روی هر واژه ضربدر باشد
بعد از آن ماهیان یتیم شدند، آسمان پابهماه شد در حوض
مادر پیرش آرزو میکرد: «کاش نوزادشان پسر باشد!»
همسرش حرفهای سربسته، پست میکرد: «تا به کی باید
چشمهایم حصیر پنجرهها، گوشهایم کلون در باشد؟»
یک کلاغ سپید رو به جنوب، پر زد از کاجهای بعدازظهر
مادرش زیر لب دعا میکرد: «کاش اینبار خوشخبر باشد!»
ایستاد آنچنان که شاخه کاج، رو به اصرار باد بیمقصد
خواست ثابت کند که ممکن نیست میوهی سروها تبر باشد
خاکریز، آسمان هفتم شد؛ ماه برداشت کولهبارش را
چکمهها رو به آسمان کردند ... شايد اين آخرین سفر باشد...
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید