هدایتگران راه نور
آنحضرت با شکیبایی تمام، تا آنجا که توانست درجهت اصلاح اوضاع کوشید و به پرورش نسلی از انقلابیون مکتبی کمربست علیعلیه السلام در خطبه معروف شقشقیه این اوضاع را دقیقاً توصیفکرده است. ما در اینجا تنها به فرازهایی از این خطبه اشاره میکنیم کهدرعین ایجاز میتواند به عنوان دایرةالمعارفی تاریخی مورد بسطوگسترش قرار گیرد.
امامعلیه السلام در این خطبه یادآور میشود که ابوبکر، خلافت را چونانجامهای دربر کرد درحالی که خود میدانست من بدان سزاوارترم. چرا که من چون قطب وسط آسیاب خلافت و همچون قلّهای هستم کهسیلها از آن جاری میشوند و چنان بلند است که هیچ پرندهای را یارایرسیدن بر فراز آن نیست. امّا من بر آن پردهای فکندم. چرا؟! چون به دونکته میاندیشیدم: یاجلو افتم درحالی که یار و یاوری ندارم و یا آنکهکنار بکشم و بر تاریکی کوری که بسیار هم به طول میانجامید و پیران رافرسوده و جوانان را پیر میساخت ومؤمن را زجرکش و به چنان دردورنجی گرفتار میکرد، شکیب ورزم؟ علیعلیه السلام در این خطبه میفرماید: [1] بدان که به خدا فلانی (پسر ابو قحافه) خلافت را چون جامهایدربر کرد حال آنکه میدانست جایگاه من نسبت به خلافت همچونجایگاه قطب وسط آسیاب است. سیلها از من جاری میشود و هیچپرندهای به قلّه من بال نمیساید. پس جامه خلافت را رها کردم و از آنپهلو تهی نمودم و در کار خود اندیشیدم که آیا با دستی بریده (بییارویاور) حمله کنم یا آنکه بر تاریکی کوری، شکیب ورزم؟ ظلمتی که درآن پیران فرسوده و جوانان پیر میشوند ومؤمن در آن رنج میبرد تا آنوقت که خدایش را دیدار کند.
آنگاه امامعلیه السلام بیان میکند که در این شرایط صبر را به هدایتوخردمندی نزدیکتر دیدم. پس درحالی که خار در چشم و استخوان درگلو بود، صبر را پیشه کردم.
چرا؟ چون حضرت میدید میراث خلافتی را که پیامبر برای او برجای نهاده، به تاراج رفته است. اوضاع بدین منوال پیش میرفت کهناگهان خلیفه اوّل از دنیا رفت و عمر را به جانشینی خود برگزید.
امام با اشاره به این ماجرا، میپرسد: چگونه ابوبکر در زمان حیاتخود از خلافت بارها استعفا کرد امّا بعد حتّی پس از مرگش بدان چنگآویخت؟ آری این معاهدهای بود میان او و عمر، تا خلافت را میان خودتقسیم کنند.
امام در نهجالبلاغه در این باره میفرماید: پس دیدم که صبر کردن خردمندی است. آنگاه شکیب ورزیدم درحالی که چشمانم را خار و گلویم را استخوان گرفته بود. میراث خود را تاراج رفته میدیدم تا آنکه اوّلی (ابوبکر) راه خود را به آخر رسانید و خلافت را پس از خود به فلانی (عمر بن خطّاب) آویخت.
آنگاه امامعلیه السلام به شعر اعشی تمثل جسته، میفرماید: شتّان ما یومی علی کورها ویومُ حیان اخی جابر چه فرق است میان من که بر کوهان و پالان شتر سوار و به رنج سفرگرفتارم با روز حیان برادر جابر که از مشقّت سفر آسوده است. شگفتا! او در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را درخواست میکرد امّا در واپسین روزهای عمرش خلافت را به عمر اختصاص داد. درحقیقت این دو خلافت را مانند دو پستان شتر میان خویش تقسیم کردند.
آنگاه علیعلیه السلام به توصیف شخصیت خلیفه دوّم پرداخته، میگوید: عمر، خلافت را در جایگاهی خشن و ناهموار قرار داد چنان که اگرزخمی به آن میزد، زخمش کاری و عمیق میشد و اگر به او نزدیک میشدلمس کردنش سخت و دشوار بود. لغزشهایش فراوان و پوزش خواهیاشبسیار بود. در زمان او حکومت چونان شتری سرکش شده بود که اگرمهارش را سخت میکشیدند و رها نمیکردند بینی شتر میشکافت و اگر بهحال خود واگذارش میکردند در پرتگاه مرگ فرو میافتاد. حکومت بهچنین اوضاع نابسامانی گرفتار آمده بود نه شدّت عمل در آن مفید واقعمیشد که برای مردم زیان آور بود و نه سهلانگاری و مسامحه سودی دربرداشت که اوضاع را بیش از پیش آشفتهتر میساخت.
سپس حضرت به توصیف حال مردمی که به اشتباه گرفتار آمدند و راههدایت را از گمراهی باز نشناختند، پرداخته میگوید که سرپیچی نخستمردم، آنان را به حالت نفاق و سیر در گمراهی سوق داد. امّا من در اینمدّت دراز و با وجود سختی این حادثه شکیبایی را ترجیح دادم.
آنحضرتدر نهجالبلاغه میفرماید: عمر خلافت را در جایی درشت و ناهموار قرار داد. زیرا او زبانی تندداشت و ملاقات با او رنجآور بود. لغزشهایش بسیار و پوزش خواهیاشنیز بیشمار بود. همراه آن مانند کسی بود که بر اشتری سرکش سوار شدهبود که اگر مهارش را سخت نگاه داشته رها نکند شتر پاره و مجروح شودو اگر مهار او را سست کند خود را به پرتگاه هلاکت بیفکند. به خدا قسم مردم در زمان او گرفتار شدند و اشتباه کردند و در راهراست گام ننهادند و از حق دوری کردند. پس من با وجود درازی ایندوران و سختی این حادثه شکیبایی اختیار کردم.
سپس علیعلیه السلام به شورای شش نفری که از سوی خلیفه دوّم تعیین شد، اشاره میکند و میفرماید: چه کسی درباره برتری من نسبت به ابوبکر تردید روا داشت که اینامر مرا همتای کسانی قرار داده که یا همپایه ابوبکرند و یا از او پایینتر؟! البته امام باتوجّه به حفظ مصلحت دین در آن اوضاع بدین کار تن دادو بنابر تعبیر خود آنحضرت همچون پرندهای درمیان فوج پرندگان شدکه هرجا آنان مینشستند او هم فرود میآمد و هرجا که آنان پروازمیکردند، او هم با آنان میپرید.
امام در این باره میفرماید: چون عمر هم درگذشت، کار خلافت را درمیان جماعتی قرار داد کهمرا هم یکی از آنها گمان کرده بود. پس وای از آن شورا و مشورتی کهکردند! چسان در مقایسه من با ابوبکر تردید کردند که اینک هم ردیفچنین کسانی شدهام؟! امّا من در فراز و فرود از آنها تبعیت کردم.
آنگاه امام در ادامه سخنان خود به روزگار خلافت سوّمین خلیفهاشاره میکند که ما در صفحات آینده به آن بخش از سخنان آنحضرت نیزخواهیم پرداخت.
-------------------------------------------------
پینوشت:
- نهج البلاغه، خطبه 3
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید