يادگيري روابط متقابل در يک خانواده خيلي نامحسوس اتفاق مي افتد. شما الگوهايي را فرامي گيريد که در ذهنتان به عنوان الگوهاي ثابت خانوادگي به حساب مي آيند. در مقابل اگر فردي به دور از خانواده و فرضا در يک پرورشگاه بزرگ شده باشد،هيچ الگويي از خانواده ندارد و ممکن است به همين دليل شيوه ارتباط برقرار کردنش با همسر، بيشتر شبيه همزيستي هاي پرورشگاه باشد تا تعامل هاي در هم تنيده خانواده.با تمام اين ها، نمي شود انتظار داشت که الگوهاي والدينتان را به طور کامل در زندگي خود پياده کنيد. هر الگويي نواقصي دارد و مهم تر از آن، شما دو نفر بايد سعي کنيد الگويي بسازيد که با روحيات و شخصيت و شرايط هر دو نفرتان سازگاري داشته باشد.
اگر همسر شما در خانواده اي مردسالار بزرگ شده و شما در خانواده اي منطق سالار، بايد سعي کنيد ميانه اي بين اين دو الگو را پيشه کنيد. در واقع يکي از اولين قوانين زندگي مشترک، داشتن استقلال است؛ يعني وقتي دختر و پسري در جريان خواستگاري با شناخت نسبي يکديگر را انتخاب ميکنند به طور طبيعي بر اساس نقاط مشترکي که بينشان وجود دارد به هم علاقهمند ميشوند و تصميم ميگيرند زندگي مشترک را با يکديگر آغاز کنند. زندگي اي سواي زندگي خانوادگي که تا به حال داشته اند.
بعد از شروع زندگي بتدريج شناخت زن و شوهر از يکديگر عميقتر ميشود و با توجه به اينکه شرايط محيطي و تربيتي متفاوتي داشتهاند، طبيعتا ساختارهاي متفاوت در خصوصيات اخلاقي، آداب، عادتها و سبک زندگي خواهند داشت و لازم است که پس از آن با يک تعامل مثبت در زمينه حل تدريجي اين اختلافها در طول زندگي به تفاهم برسند و زندگي مستقل خويش را متفاوت با آنچه در گذشته داشتهاند، شکل دهند.
به زبان سادهتر قرار نيست زن و شوهرهاي جوان، زندگي جديد را مطابق شيوه والدينشان و در زمان تجرد خودشان ادامه دهند و مانند والدين خود زندگي مشترکشان را بسازند بلکه زندگي مشترک آنها، زندگي سومي است که مانند هيچ کدام از زندگي قبلي نيست و حتي ممکن است در دنيا نمونه ديگري نداشته باشد چون تمام انسانها با يکديگر تفاوت دارند و هر خانواده جديدي با دو رکن زن و شوهر شکل ميگيرد و ميتواند خانواده بينظيري باشد.بنابراين لازم است هرکدام از زن و شوهرها با شرايط همسرشان و توجه به خواستههاي او مسير زندگي را آغاز کنند و با درک نيازهاي همسرشان تا حد معقول نسبت به آنها تمکين داشته باشند و سعي کنند پاسخگوي نيازهاي همسرشان باشند تا اين عوامل باعث هماهنگي بيشتر آنان شود.
در اين بين والدين هم بايد تا حد امکان فرزندانشان را پس از ازدواج به حال خود بگذارند و به آنها اجازه دهند روي پاهای خودشان بايستند و زندگي مستقلشان را ادارهکنند. اما هر از گاهي در تصميم گيريهاي مهم و با درخواست فرزندانشان به آنها کمک کنند.تحقيقاتي که در مورد زندگي زناشويي موفق انجام شده نشان ميدهد زوجهاي موفق، وظايف روانشناختي زير را به خوبي انجام ميدهند:
جدايي عاطفي از خانواده قبلي، البته نه به معناي غريبه شدن بلکه به معناي ايجاد يک هويت مستقل از والدين، برادر و خواهر. رابطه زناشويي خوب و محافظت از آن در مقابل مداخلهگرهاي کاري و تعهدات خانوادگي با هم بودن بر اساس سهيم شدن در صميميت و فرديت به طور همزمان با حفظ مرزهاي بين فردي در جهت آزادي هم.
پذيرش مشتاقانه نقش والدين و اجازه ورود فرزند به زندگي.
مقابله با بحرانهاي اجتناب ناپذير زندگي به کمک يکديگر.
تحکيم رابطه به هنگام رويارويي با مشکلات.
زندگي زناشويي بايستي چون بهشتي امن براي زوجها باشد، جايي که ميتوانند تواناييها، خشم و تضادهاي خود را بيان کنند. استفاده از شوخي و خنده براي زنده نگه داشتن زندگي و پرهيز از رخوت و تنهايي. تغذيه يکديگر و ايجاد آسايش و توجه به نيازهاي هم و همچنين حمايت و تشويق مداوم. زنده نگهداشتن روابط عاشقانه، ايدههاي عاشقانه ذهني حتي زماني که واقعيت تغييراتي را ايجاد کرده است.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید