علی (ع) که سلام ما و درود خدا بر او باد، پسر ابوطالب، پسر عبدالمطلب، پسر هاشم، پسر عبد مناف است و مادر آن حضرت فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف.
ابوطالب پدر علی (ع) هرگز بت نپرستید و سجده به بتها نکرد و به حضرت محمد (ص) ایمان آورد و برای پیشرفت دین او ایمان خود را مخفی نگاه داشت. او دارای چهار پسر و یک دختر به نامهای زیر بود:
اول: ابوطالب، دوم: عقیل، سوم: جعفر که به طیار ملقب گردید و چهارم: علی علیهالسلام و دخترش به اسم امهانی.
علی علیهالسلام و برادران او اول کسانند که از جانب مادر به هاشم نسب میرسانند و علی (ع) نام خود را از خدا یافت از آنجا که در شب معراج خطاب به جناب ختمی مرتبت شد که:
ای محمد، علی را از من سلام برسان و بگو او را دوست میدارم و هر که او را دوست دارد هم او را دوست میدارم و از محبتی که به او دارم نام وی را از نام خود برآوردهام، من علی عظیم و او علی است و من محمودم و تو محمدی. نام دیگر آن حضرت حیدر و کنیهاش ابوالحسن و ابوالحسین، با کنیهای دیگر مانند ابوتراب از آنجا که روزی جناب پیغمبر (ص) جستجوی جنابش میکرد؟
گفتند در مسجد خفته است و علی را دید بر پهلو خوابیده قبایش غبار آلود شده است، پس با دست مبارک گرد قبای آن حضرت را زدوده فرمود برخیز یا اباتراب یعنی ای پسر خاک و علی علیهالسلام این کنیه را بسیار دوست میداشت. و کنیاتی دیگر که هر یک از واقعهای به جنابش رسید و القابی تا پانصد لقب از آن حضرت آورده شده که اولینش امیرالمؤمنین میباشد که در روز غدیر خم جبرائیل آن را بیاورد در این مضمون که: یا رسول خدا، خدایت میفرماید سلام مرا به علی امیرالمؤمنین برسان...
و اول کس هم که علی را به این لقب شناخت عمر بن خطاب بود و پس از این کنیاتی مانند: اسدالله و خلیفه الله و یدالله و مرتضی و وصی رسول الله، الی آخر و نقش نگین حضرتش الملک لله واحد القهار. قامتش میانه، نه زیاد بلند و نه زیاد پست. چهرهاش رخشان و چشمهایش درشت. موی جلو سر یعنی بالای پیشانیش ریخته. موی زنخش سرخ رنگ و شکمش برآمده. دستهایش بلند و چهرهاش بشاش.
قبل از ولادت بسیاری از کاهنان خبر ولادت او را داده به مناسبتها به گوشها رسانیده بودند، از جمله «ابوالمویهب» در سالی که رسول خدا (ص) جهت تجارت طریق شام سپرد به نزدش آمده با نجواهایی که با وی نمود و نشانیهایی که از او گرفت گفت تو پیغمبر آخرین خدا میباشی که از هم اکنون به تو ایمان میآورم و ترا پسر عموییست به نام علی که او نیز از اول ایمان آورندگان به تو میباشد و چون گفتند عموی او را چنین پسری نمیباشد، جواب داد زود باشد که بیاید و بر شماست که بر محمد و آلش ایمان آورید.
دیگر خود ابوطالب بود که چون همسرش فاطمهي بنت اسد در ولادت جناب پیغمبر خبر تولد او را آورد و گفت چنان دیدم که با آمدن محمد قصور مصر و شام و فارس را دیدار میکنم. ابوطالب گفت صبر کن که تو نیز پس از سی سال دیگر چنان پسری آوری به غیر آن که سمت پیغمبری داشته باشد و اوست که معین و مدد پسر عموی خود و وصی او در بعد وی و شکافنده حق از باطل باشد و این سخنی بود که ابوطالب از راهبی به نام «مثرم بن رعیب بن شقیام» شنیده به فاطمه میرساند به این صورت که:
وقتی ابوطالب را در سفری بر دیر او در انطاکیه گذر افتاد و «مثرم» چون او را بدید برخاسته سر و روی او را بوسیده نزدیک خود نشانید و به پرسش احوال که کیستی، از کجا میآیی و دیگر تفحصها برآمد. و وقتی شنید که از «تهامه» میآید و از خاندان «عبدمناف» و از مردم بنیهاشم میباشد برجسته دگر باره سرش بوسیده گفت خدا را شکر که حاجت مرا روا گردانید و نمیراند مرا تا صد و نود سال و ولی خود به من بنمود و پس رو به ابوطالب کرده گفت بشارت باد ترا ای ابوطالب که خدا الهام کرد مرا در بشارت دادن به تو بر این که از صلب تو فرزندی خواهد آمد که او ولی خداست و او پیشوای پرهیزکاران و وصی رسول پروردگار میباشد و چون او را ببینی بگو مثرم تو را سلام رسانید و گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و وصی بر حقش علی که نبوت و وصیت او را تمام گرداند.
پس چون فاطمه سخنان شوهر شنید دست برافراشته گفت خدایا مرا فرزندی ده که با محمد شبیه و با وی برادر بوده باشد و چون به علی حامله شد عجایبی در مکه به ظهور رسید که مردمان را بهراسانید، از جمله جنبش زمین و به رو درافتادن بتها و فرود آمدن سنگهای عظیم از کوه و این که در شکم با مادر سخن میگفت و این که هر گاه فاطمه از کعبه میگذشت بتهائی چند فرو میافتادند و به فرزند میگفت اکنون که در بطن منی بتها را میافکنی هر آینه بیرون بباشی چه خواهد رفت.
به هر تقدیر چون مدت حمل فاطمه به پایان رسید جهت دعا به جانب کعبه رفت و عرض کرد الاهی من به تو ایمان دارم و به هر چه از نزد تو آمده است از رسل و کتب و سخن جد خود ابراهیم ایمان آوردهام.
به حق خودت و این مولود که در شکم من با تو سخن کند ولادت او را بر من آسان گردان و هنوز کلاماتش به آخر نرسیده بود که درد زادن بیطاقتش گردانیده به درون کعبه شتافت و حمل بگذاشت و روز سوم در حالی که طفل خود بر سر دست برداشته بود گفت من بر تمام زنان عالم برتری دارم که فرزند خود در کعبه آورده، از خوردنیهای بهشت طعام و شراب داشتهام و چون عزم خروج از خانه نمودم هاتفی مرا ندا داد که نام او را علی بگذار که این نام را خدا بر او نهاده و اوست که بتان را شکسته بر بام کعبه اذان بگوید و بر مشکلات فائق بیاید و پروردگار خود را ستایش و تقدیس بکند.
بعد از ولادت، رسول خدا به خانه ابوطالب رفته علی را بدید در حالی که در قنداقه به تقلا برآمده خنده کنان میل آغوش پیغمبر (ص) مینمود، پیغمبر خدا او را در آغوش گرفت و گفت رستگار شدند به تو و قسم به خدا که امیر ایشانی و خوردنی میبری از علم خود ایشان را و متنعم میشوند مردم از تو و از هدایت تو.
و سپس حضرتش زبان خود را در دهان علی نهاده، از همان نیز شد که درهای دانش و حکمت در سینهي علی گشوده شد و هیچ کس با او در حل معضلات برابر نتوانست آمد و دیگر این حالات که هر زمان رسول خدا به خانه ابوطالب میآمد نزدیک گهوارهي علی مینشست و با دست مبارک خود مهد او را جنبش داده با کلماتی که اطفال را آرام و به خواب کنند برایش لای لای میگفت و در بیداری در آغوشش گرفته بر سینهاش میفشرد و چون بزرگتر شده بود بر دوشش گرفته با خود به کوه و جبالش برده گردشش میداد بدان گونه که پدری فرزند خود را بر دوش حمل میکند.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید