جنگی که رشتههای زنجیر و طناب جهت اسارت دشمن به کار برده شد. در سال هشتم هجری یک نیروی دوازده هزار نفری سوارکار همعهد شدند تا شبانه به مدینه حمله کنند و مقصود آنها کشتن پیغمبر یا وصی او حضرت علی (ع) بود. بعضی از دانشمندان اسلامی عقیده دارند که حضرت پیغمبر (ص) به وسیلهي وحی از ماجرا خبردار شد، اما در ضمن جاسوسانی که اطراف مکه گمارده شده بودند این خبر را به او گزارش دادند.
حضرت پیغمبر (ص) موضوع را در مسجد با جمعیت در میان گذاشت و سپس صحابی بزرگ ابوبکر دستور یافت با چهارهزار سپاهی مجهز بر علیه آنها به مبارزه برخیزد. او همراهان خود را به آهستگی پیش برد تا اینکه در چشمرس دشمن قرار گرفت. 200 نفر، سوار بر اسب جلوی ابوبکر آمدند و اظهار داشتند: «ما وسایل جنگ فراهم آوردهایم تا محمّد یا پسر عمویش علی را به قتل رسانیم. منظور تو از این لشکرکشی چیست؟»
ابوبکر در جواب گفت: «من برحسب وظیفه دستور دارم که اسلام را بر شما عرضه نمایم چنانچه آن را رد کنید با شما جنگ خواهم کرد.» آنها قدرت و نیروی لشکرشان را به رخ او کشیدند، در نتیجه وحشت او را فرا گرفت و تصمیم گرفت به مدینه برگردد.
مراجعت سپاه آن هم با آن حالت ناگوار پیغمبر را سخت متأثر ساخت و در این زمان عمر به سمت فرماندهی سپاه انتخاب گردید. اما او هم موفقیتی به دست نیاورد و مثل ابوبکر به مدینه مراجعت نمود.
سرانجام علیبیابیطالب (ع) دعوت شد و پس از تبادل نظر کوتاهی مأموریت یافت تا آنها را تعقیب نماید. حضرت علی برخلاف دو فرمانده قبلی نیروی خود را با سرعت هر چه بیشتر از طریق میانهبر به جلو راهبری فرمود تا بیخبر به آنها برسد. او شبها حرکت میکرد تا اینکه بالاخره در چشمرس دشمن قرار گرفت. این دفعه هم مثل سابق دویست نفر به سراغ او آمدند و گفتند: تو چه کسی هستی؟ حضرت جواب داد: «اسم من علی فرزند ابیطالب هستم و شما را دعوت میکنم که به اسلام تسلیم شوید.» آنها گفتند: منظور قلبی ما تو هستی و ما به هر وسیلهای که باشد تو را با افرادت به قتل خواهیم رسانید. وعدهي ما فردا هنگام ظهر.
حضرت علی فرمود: «شما را چه میشود، لعنت بر شما باد، شما با کُشتن، مرا تهدید میکنید؟ من با شما فردا در موقع تعیین شده جنگ خواهم کرد.» مسلمانان در نیمهشب طبق فرمان مولا اسبهای خود را خوراک داده و اسلحههای خود را برای جنگ بر علیه این دشمن سرسخت آماده نمودند.
وقتی که سپیدهي صبح دمید جمعیت به پیشوایی حضرت نماز صبح را به جا آوردند و هنوز هوا تاریک بود که حملهي سختی به دشمن نموده به طوری که عقب لشکر هنوز وارد جبهه نشده بود که بسیاری از دشمن به وسیلهي جلوداران لشکر به هلاکت رسیده بودند و تعداد زیادی هم با طناب و زنجیر اسیر شده بودند.
هماکنون اسراء با مواشی و گوسفند و شتر و غیره به طرف مدینه انتقال داده شدند و پیغمبر (ص) و سایر مؤمنین از مدینه خارج و به استقبال علی (ع) و سپاه افتخار آفرینش آمدند.
حضرت علی ضمن تحسین فراوان جمعیت با مقدار متنابهی از غنایم جنگی وارد مدینه شد. این تنها روایتی است که در این کتاب از منابع معتبر شیعه گرفته شده و آن با آنچه دانشمندان سنّی نوشتهاند اختلاف دارد.
مراکز مسکونی دشمن یک ناحیهي سنگلاخی بود به طوری که با اصطکاک سم اسبها بر روی زمین جرقههای روشنی دیده میشد و اسبها نیز از نفس افتاده بودند.
این فداکاری آنقدر شایان تحسین بود که یک سوره از قرآن به واسطهي این کار برجسته از آسمان نازل شد. قرآن میگوید: «به نام خدای رحمان و رحیم، قسم به تیزتکان (منظور اسبها میباشد) که نفس زنند و آتش فروزان (با سُم خویش از سنگ) شعله برآرند و مهاجمین صبحگاهان که در آنجا گردی برآرند و با گرد در میان جمع دشمن شوند که انسان نسبت به پروردگار خویش ناسپاس است و او بر آن گواهی میدهد و او به دوستی مال سخت است.... (سورهي 100 از قرآن مجید).»
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید