ايمان و شخص راستگو
بهلول كيست؟
قبل از ذكر مناظره مناسب است، در چند سطر به معرفي بهلول بپردازيم.
بهلول كه نام اصلي او، «وهب بن عمر» بود، اهل كوفه بود. وي از اصحاب و تلامذه حضرت امام صادق ـ عليه السّلام ـ مي باشد و در مقام علمي و فقاهت، به مرتبه ارجمندي قدم گذاشته بود. او از بني اعمام هارون الرشيد محسوب مي شده و چون در نزد هارون الرشيد از حضرت امام موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ سعايت نمودند كه قصد خروج دارد و مي خواهد خلافت را از شما بگيرد، آن ملعون از علماء و صاحبان فتوي، در مورد قتل موسي بن جعفر ـ عليه السّلام ـ استفتاء نمود و آنها فتوي دادند كه چون اين داعيه، موجب إغتشاش و خون ريزي مي شود، لذا براي جلوگيري از فتنه، قتل آن حضرت واجب است.
هنگامي كه اين استفتاء را از بهلول نمودند، از براي آنكه خود را از اين خطر بزرگ حفظ نمايد، خود را به ديوانگي زد تا مبادا درقتل آن حضرت شركت نمايد ولكن در همان حالت بظاهر ديوانگي مطالب حقه را به مردم گوشزد مي كرد و نصائح پر قيمتي از براي مردم بيان مي نمود.
و اما بيان مناظره
روزي بهلول در مجلس «محمد بن سليمان عباسي»، پسر عموي هارون الرشيد حاضر بود و يكنفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوي» كه از اولاد عمر بن خطاب بود نيز در مجلس حضور داشت.
«عمر بن عطاء العدوي» از والي اذن خواست تا با بهلول مشغول مباحثه و مذاكره شود، آنگاه از بهلول پرسيد «حقيقت ايمان چيست؟»
بهلول گفت
«قال مولانا الصادق ـ عليه السّلام ـ ألايمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ باللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الأركانِ»
يعني«ايمان عبارت است از عقيده قلبي و گفتن با زبان و عمل كردن با اعضاء و جوارح.»عمر گفت «از اينكه گفتي «قال مولانا الصّادق» معلوم مي شود كه غير از جعفر بن محمد ديگر هيچ كس صادق و راستگو نيست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادي.» بهلول گفت «اين اشكال اول به جدّ تو «عمر بن الخطاب» وارد است كه به رفيقش ابوبكر لقب «صدّيق» داد. مگر در زمان او كسي ديگر راستگو نبود؟»
عمر بن عطاء گفت «نه، در آن زمان تنها كسي كه راستگو بود فقط ابوبكر بود!»
بهلول گفت «دروغ مي گويي، زيرا خداوند در كلام مجيدش مي فرمايد
«والَّذينَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئكَ هم الصدّيقونَ»[1]
يعني «آنچنان كساني كه ايمان به خداوند و پيامبران او آوردهاند، آنها همه، صدّيق مي باشند.»
پس با اين همه مؤمني كه در زمان ابوبكر بودند چطور مي شود فقط صديقيت را به ابوبكر اسناد داد؟
عدوي گفت «او را صدّيق مي گفتند براي آنكه او اول كسي بود كه به پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ ايمان آورد.»
بهلول گفت «اين جواب تو از دو جهت باطل است،هم از جهت لغت، زيرا لغتاً به كسي كه اول به كسي ايمان آورد صدّيق نمي گويند و هم از اين جهت باطل است كه به شهادت تمام مسلمين، ابوبكر اول كسي نبوده كه اسلام آورده، بلكه اسلام او را در مرتبه پنجم يا هفتم گفته اند.»
«عمر بن علاء عدوي» ديد، الان است كه آبروي او در مجلس ريخته شود، لذا خلط در مباحثه كرد و از بهلول پرسيد «از امام زمانت بگو.»
بهلول گفت
«إمامي مَنْ سبَّح في كَفِّهِ الحِصي وَ كَلَّمَهُ الذّئبُ اذا عَوي و رُدَّت الشَّمْسُ لَهُ بَينَ الَمَلاءِ وَ أوجَبَ الرَّسولُ عَلي الخَلْقِ لهُ الوَلا، فذْلكَ إمامي و إمامُ الْبرّياتِ»
يعني «امام من كسي است كه سنگ ريزه در دست او تسبيح مي كند و گرگ با او سخن مي گويد و خورشيد در ما بين مردم پس از غروب كردن بخاطر او دوباره طلوع مي كند و ولايت او را پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ در ميان مردم بارها تصريح كرده و جميع صفات پسنديده در او مجتمع و از جميع صفات رذيله مبرّا است، آن شخص، امام من و امام تمام مردم است.» عمر عدوي گفت «واي بر تو اي بهلول! اميرالمؤمنين هارون را تو، امام خويش نمي داني؟»
بهلول گفت «واي بر تو اي ملعون! تو مي گويي هارون از اين اوصاف كه بر شمردم خالي است؟ پس تو دشمن خليفه اي و به دروغ او را خليفه مي خواني.»
«محمد بن سليمان عباسي» از مناظره بهلول خنده اش گرفت و او را تحسين كرد و به عمر عدوي گفت «رسوا شدي، ديگر حرف نزن» و او را از مجلس بيرون كرد و آنگاه با بهلول در امر خلافت صحبت كرد و بهلول حقانيت علي ـ عليه السّلام ـ را به او اثبات كرد[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره حديد آيه 19.
[2] . روضات الجنات جلد2 ص154.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید