«عقیل» برادر امیرمومنان علی علیهالسلام است، جناب ابوطالب چهار پسر داشت که هر کدام با یکدیگر 10 سال فاصله داشتند آنها به ترتیب عبارتند از: طالب، عقیل، جعفر و علی علیهالسلام ابوطالب «عقیل» را دوست میداشت و لذا پیامبر به «عقیل» فرمود: «من از دو جهت تو را دوست دارم: یکی از نظر اینکه پسر عمویم هستی و دیگر از این جهت که میدانم عمویم ابوطالب سخت تو را دوست میداشت».
قریش «عقیل» را با اکراه برای جنگ «بدر» با خود به همراه آوردند، ولی در این جنگ اسیر شد، «فدا» داد و آزاد شد به مکه بازگشت و پیش از صلح حدیبیه مسلمان گردید و به مدینه مهاجرت کرد وی در جنگ موته همراه برادرش «جعفر» شرکت داشت در مورد اینکه «عقیل» قبل از شهادت امیرمومنان علیهالسلام نزد معاویه رفته یا نه مورخان اختلاف نظر دارند ولی آنچه محققان مینویسند و ابن ابیالحدید نیز آن را انتخاب میکند این است که وی پیش از شهادت امیرمومنان علیهالسلام نزد معاویه نرفته است. (1)
به هر حال امام علیهالسلام در نکوهش «عقیل» میفرماید:
(سوگند به خدا «عقیل» برادرم را دیدم که به شدت فقیر شده بود و از من میخواست که یک من از گندمهای شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود. عقیل باز هم اصرار کرد و چند بار خواسته خود را تکرار نمود، من به او گوش فرادادم! خیال کرد من دینم را به او میفروشم! و به دلخواه او قدم برمیدارم و از راه و رسم خویش دست میکشم (اما من برای بیداری و هشداریش) آهنی را در آتش گداختم سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم، تا با حرارت آن عبرت گیرد، نالهای همچون بیمارانی که از شدت درد مینالند سرداد و چیزی نمانده بود که از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: هان ای عقیل زنان سوگمند در سوکت بگریند، از آهن تفتیدهای که انسانی آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله میکنی! اما مرا به سوی آتشی میکشانی که خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است! تو از این رنج مینالی و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!). (2)
امام این سخن را در مورد درخواست برادرش عقیل که مقداری بیشتر از سهم خود از بیتالمال میخواست فرموده است. عقیل خود برای معاویه که درخواست نقل جریان را کرده بود، چنین میگوید:
زندگی بر من سخت شده بود فرزندانم را جمع کردم و به نزد برادرم علی علیهالسلام رفتم، گرسنگی در قیافه فرزندانم هویدا بود به من فرمود شب بیا تا چیزی به تو بدهم همان شب یکی از فرزندانم دست مرا گرفت به سوی او برد، پس از نشستن امام علیهالسلام به فرزندم دستور داد از آنجا خارج شود سپس به من گفت بگیر! من خیال کردم کیسهای از طلاست دستم را دراز کردم ناگاه احساس نمودم که پاره آهن داغی است آن را افکندم و صدایم بلند شد به من فرمود: مادرت برایت گریه کند این آهنی است که آتش دنیا آن را داغ کرده است، بنابراین من و تو چگونه خواهیم بود آنگاه که به زنجیرهای جهنم کشیده شویم؟ آنگاه این آیه را قرائت کرد: «اذا الا غلال فی اعناقهم و السلاسل یسحبون» (غافر، 71)
و پس از آن به من فرمود بیش از آنچه خداوند برای تو قرار داده است نزد من نیست.
عقیل میگوید: پس از نقل جریان معاویه در شگفتی فرورفت میگفت:
«هیهات، هیهات عقمت النساء ان یلدن مثله» (دیگر زنان همانند علی را نخواهند زائید!) (3)
پینوشت:
1. شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 250
2. نهج البلاغه، خطبهي 224
3. شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 253
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید