در اسلام غدیر، حکومت ملکِ طلقِ حاکم نیست. اصلا ملک او نیست، عاریت است و امانت. تمام کسانی که در این حکومت، پست و مقام دارند، امانت دارانند. در فرهنگ علوی، پست و منصب، صراط است؛ نه نردبان ترقی و ثروت. اسلام علی، امانت را ضدّ خیانت می داند و «خیانت را در آتش.»
در اسلام غدیر، حکومت ملکِ طلقِ حاکم نیست. اصلا ملک او نیست، عاریت است و امانت. تمام کسانی که در این حکومت، پست و مقام دارند، امانت دارانند. در فرهنگ علوی، پست و منصب، صراط است؛ نه نردبان ترقی و ثروت. اسلام علی، امانت را ضدّ خیانت می داند و «خیانت را در آتش[1]».
علی (علیه السلام) علاوه بر اینکه خودش به طور مستقیم بر کارگزاران و عاملانش آگاهی و اشراف دارد، جاسوسان و مخبرانی هم برمی گزیند تا به شکل نامرئی و پنهانی، عاملان و پست دارانِ حکومتی و رفتارشان را رصد کنند و به امام گزارش کنند.
در اسلام غدیر، حکومت ملکِ طلقِ حاکم نیست. اصلا ملک او نیست، عاریت است و امانت. تمام کسانی که در این حکومت، پست و مقام دارند، امانت دارانند.
در فرهنگ علوی، پست و منصب، صراط است؛ نه نردبان ترقی و ثروت. اسلام علی، امانت را ضدّ خیانت می داند و «خیانت را در آتش»
در فرهنگ غدیر، بر مردم و رفتار مردمان، جاسوس نمی نهند، بلکه بر کارگزاران و حاکمان جاسوس می گزارند.
شبکه بازرسی مخفی و علنی حکومت علی، بر مردم نبود، بلکه بر خود حکومت و حاکمان بود.
در چند جای نهج البلاغه و دیگر کتب، نامه هایی می بینیم که امام (علیه السلام) برای عاملانش در شهرها و کشورهای مختلف می نویسد و از واژه «عین: جاسوس» یا «عیون: جاسوسان» استفاده می کند. جاسوسانم برایم خبر آورده اندکه تو (ای والی و ای حاکم) چنین و چنان کرده ای[2]!
در عهدنامه اش، به مالک اشتر فرمان می دهد که به عنوان یک تدبیر مدیریتی، جاسوسانی امین برگزیند. چنان که پیشتر گفتیم، امام (علیه السلام) جاسوس را بر کارگزاران و کارمندان می گمارد، نه رعیّت و مردمان.
جاسوسانِ علی، بر حکومتند برای مردم، نه بر مردم برای حکومت.
با فرستادن جاسوسان و نیروهای مخفی راستگو و باوفا، کارهای کارمندان و کارگزارانت را زیر نظر بگیر. بازرسی مداوم پنهانی، سبب می شود که آنان به امانت داری و مدارا کردن به زیردستان تشویق شوند. اعوان و انصار خویش را سخت زیر نظر بگیر، اگر یکی از آنها دست به خیانت زد و ماموران سرّی تو، متّفقا چنین گزارشی دادند، به همین مقدار از شهادت اکتفا کن و او را تازیانه بزن و به مقدار خیانتی که کرده کیفر کن[3].
امام (علیه السلام) نامه ی دیگری برای عثمان بن حنیف، استاندار بصره می نویسد و او را بسیار عتاب می کند:
ای پسر حنیف! برایم خبر آورده اند که ثروتمندی از اهل بصره تو را مهمان کرده است، تو نیز شتابان پذیرفتی. سفره ای رنگین و پربار. افسوس، گمان نمی کردم که تو کسی باشی که بر سفره ای حاضر شوی که جای فقیران بر سر آن خالیست و توانگران اطرافش را گرفته اند و پر کرده اند[4].
شلاق انتقاد علی بر مردم نیست، بر نیروها و کارگزارانی است که خودش انتخابشان کرده است. و طرفه آنکه، او را عتاب می کند که بر سفره ای نشسته ای که فقیران اطرافت نبوده اند! مشکل علی با سفره نیست، مشکلش با سفره نشینان است.
شگفتی در شگفتی!
به علی (علیه السلام) خبر می دهند، ابن هرمة، متصدی امور اقتصادی منطقه اهواز، رشوه گرفته و در بیت المال خیانت کرده است.
امام (علیه السلام) فورا به رفاعه، فرماندار ناحیه ی اهواز نامه ای می نویسد و دستور حکومتی صادر می کند. این دستور بسیار شگفت و طاقت سوز است. آن امامی که در برابر فقیران و یتیمان اشک می ریزد و فروتنی می کند، در قبال کسی که به مال یتیم دست درازی کرده باشد، با قاطعیت و اقتدار تمام برخورد می کند. قسمتی از نامه این چنین است:
ای رفاعه! زمانی که نامه ام را خواندی، درباره ی ابن هرمة مسوول بازار اهواز چنین کن:
بلافاصله عزلش کن، مسامحه و مماشات نکن، و او را چنانکه هست، بی کم و بیش به مردم معرفی کن. او را حبس کن، و اگر در مجازات او کوتاهی کنی خودت را عزل می کنم، این حکم خداست و باید اجرایش کنی.
او را در نماز جمعه پیش چشم مردم شلاق بزن تا مردم ببینند. او را در کوچه ها و بازار اهواز بگردان تا همه ببینند و هرکس طلبی و مدرکی دارد، طلبش را از او بستاند.
پایش را در زنجیر کن و به جز وقت نماز، زنجیرش را باز نکن. در زندان ملاقاتی نداشته باشد تا راه پاسخگویی به دادگاه را به او نیاموزند و او را به آزادی امیدوار نکنند.
شبانگاهان وقتی زندانیان را برای هواخوری بیرون می بری او را نبر، مگر بترسی که بمیرد. اگر بدنش کشش داشت یک ماه بعد، یک نوبت دیگر هم 35 ضربه شلاق به او بزن.
گزارش عملکردت را در این باره برایم مکتوب بفرست و بگو که بعد این خائن چه کسی را انتخاب کرده ای[5].
حساسیت امیرالمومنین (علیه السلام) درباره اموال عمومی، بسیار عجیب است. عقول در برابر این نامه امام مبهوت می ماند.
دقت کنید! امام نه تنها به فرماندار بصره دستور مخفی کردن و پوشاندن مساله را نمی دهد بلکه فرمان می دهد او را رسوا کند تا همه بدانند و بشناسند. او خیانت کرده و آبروی حکومت دینی و خدا را ریخته است، پس تو هم آبروی او را بریز.
دو نظریه اینجا هست. عده ای می گویند اگر متهمان مفاسد اجتماعی را معرفی کنید و صدایش را دربیاورید، آبروی حکومت دینی می رود و مردم بدبین می شوند.
اما نظر علی این است که اگر معرفی نکنید و صدایش را درنیاورید، آبروی حکومت دینی می رود و مردم بدبین می شوند!
در قسمتی از عهدنامه مالک، به او می آموزد:
اگر کسی از کارگزارانت و یا نزدیکانت خیانتی کرد و به اموال مردم و بیت المال مسلمانان دست درازی کرد، او را به خواری و مذلت بکش، و نشان خیانت را بر او ببند و گردن بند ننگ و تهمت را بر گردنش بیفکن[6].
یعنی او را به جامعه و رعیت معرفی کن، تا بشناسندش و آبرویش را بریز تا مایه عبرت دیگران شود.
شاید در نگاه اولیه، تناقض و پارادوکسی به ذهن برسد. در متون دینی بر حفظ آبروی مسلمان تاکید فراوان شده، و آبروی او را آبروی خدا دانسته اند[7].
خود امیرالمومنین (علیه السلام) در نهج البلاغه در باب حفظ آبروی مومن می گوید:
هرکس از شما بتواند خدا را در حالی ملاقات کند که دستش از خون و اموال مسلمانان پاک باشد و زبانش از عرض و آبروی مسلمانان سالم بماند، باید چنین کند[8].
اگر آبروی مسلمان محترم است و باید محافظت شود، چگونه است که در اینجا، آبروی کارگزار مسلمان حکومت علی محترم نیست و باید ریخته شود؟
به مثال و حکایت زیر توجه کنید. کلید راهگشای بسیاری از پرسش هاست. ابوالعلاء معرّی، دانشمندی نامسلمان بود. وی هم عصر سید مرتضی بود. روزی برای سید نامه ای اعتراضین نوشت و گفت: فقه دینِ شما دارای تناقض است. این چگونه دینی است که احکامش با هم تناقض دارند؟!
در جایی از فقه می گویید، اگر کسی در سانحه یا تصادفی موجب قطع دست کسی شد، باید پانصد سکه طلا بپردازد. یعنی در فقه شما، دیه ی یک دست، 500 سکه ی طلاست.
اما در جای دیگری از فقه شما آمده که اگر انسانی دزدی کرد و حتی دینار دزدید، (اگر شروط خاص شرکت را داشت)، باید دستش را قطع کرد.
این تناقض است. اگر دیه یک دست، معادل 500 سکه طلاست، اینجا هم باید بگویید اگر کسی 500 سکه دزدید دستش را قطع می کنیم، نه سکه.
ابوالعلاء این اشکال خود را در قالب یک شعر برای سید مرتضی نوشت:
يد بخمس مئين عسجد وديت ما بالها قطعت في ربع دينار
سید مرتضی هم در جوابش شعری نوشت:
عزّ الامانة أغلاها و أرخصها ذلّ الخيانة فانظر حكمة البارى
سید به او گفت: نه اشتباه نکن، تناقض نیست. اینجا ما درباره یک دست صحبت نمی کنیم، بلکه سخن یر سر دو دست متفاوت است. یک جا دست انسانی امین است که مظلوم واقع شده و در سانحه ای قطع شده و آسیب دیده است. ولی در جای دیگر دست یک انسان خیانتکار است که سرقت کرده است. دو دست است، یکی دست صالح و دیگری دست ناصالح. و در نگاه شارع، ارزش دست سارق با دست صالح یکی نیست و متفاوت است.
در بحث ما هم ماجرا از همین قرار است. با دو انسان روبرو هستیم. امیرالمومنین (علیه السلام) به ما می آموزد مسلمانی که بر امور مسلمانان و ارزاق و اموال آنان رهبری، مدیریت و تصدی می کند، اگر خیانت کرد، ریختن آبروی او فریضه است نه حفظ و استتار او.
ترحم بر پلنگ تیزدندان ستم کاری بود بر گوسفندان
چنین است که عدلِ غدیری، در اینجا هم صیقل خوردگی و درخشندگی خود را برمی نُماید و خِرد را خیره و مدهوش می کند. البته در همان فرمان های سخت گیرانه و طاقت سوز حضرت، باز هم انصاف و عدالت در اوج و شکوه خود قرار دارد. جملاتی مانند: «او را مواخذه کن بی کم و بیش» و یا «او را برای هواخوری به بیرون زندان مبر، مگر وقتی که ترس از مردنش داشته باشی».
اینها همان انصاف در تنبیه است. تنبیه کردن علی (علیه السلام) هم برای بیدار کردن است و هوشیاری؛ کینه ورزی و حقد و عقده های فروخفته نیست. علی (علیه السلام) هنگامی که امر به چوب زدن و تازیانه هم می دهد، بدان فخر و مباهات نمی کند و فرحناک نیست. در فرمانش به مالک اشتر می گوید:
«از مواخذه کردن و عقاب کردن گناهکاران، سرمست و شادان مشو[9].»
عِقابش کن، چون مکلفی فرمان خداوندی را اجرا کنی، و از شلاق زدن و مواخذه کردنش در درونت شادمان مباش.
رفتار علی، عدل است و تعادل. عقاب بلابیان نمی کند و بدون مقدمات از مردمان و کارگزاران توقع نتایج ندارد. رفتار او که حجت خداست، برگرفته از رفتار خداست:
«خداوند جز متناسب با طاقت و توان آدمی، تکلیف نمی کند.[10]»
کارمندان و دولتمردان اگر به لحاظ مالی تامین نباشند، چشم به اموال مردم می دوزند. آنان اگر نیازمند باشند، به دور اشراف و ثروتمندان جمع می شوند و اغنیا را به خود نزدیک می کنند.
امیرالمومنین (علیه السلام) در عهدنامه اش به مالک اشتر می فرماید:
به کارگزاران و کارمندانت حقوق کافی و فراوان بده؛ زیرا این کار آنها را در اصلاح خویش تقویت می کند و از خیانت در اموالی که زیردست آنهاست بی نیاز می سازد. و تو نیز در صورت نافرمانی از دستورهایت، بر آنها حجت داری و می توانی آنان را مواخذه کنی[11].
امام (علیه السلام) در نامه ای به یکی از متصدیان خراج و گردآورنده ی مالیات چنین نوشته است:
بدان برای تو در این زکات، نصیب مشخص و حق معینی است... همان گونه که ما حق تو را چنان که باید و شاید می دهیم، تو هم باید به حقوق آنان وفادار باشی[12].
بازرسی کارگران و فرمانداران، از نظارت های همیشگی امام بود. حضرت بازرسانی خبره و متعهد از افرادی پاک و امین برگزیده بود که به صورت آشکار و پنهان بر کار فرمانداران و متولیان امور، نظارت داشتند و تمام اعمال آنان را روزانه به امام گزارش می دادند.
در نامه ای به مالک بن کعب[13]، یکی از فرمانداران خود، به وی دستور می دهد که شخصی را به جای خویش گذاشته، خود با شماری از یارانش، به شهرهای عراق برود و درباره ی کارگزاران حضرت، رفتار و عملکرد آنان در فاصله ی بین دجله و عذیب، تحقیق کند؛ سپس به محل حکومت خویش بازگردد و گزارش رفتار کارگزاران را به وی بدهد[14].
در عهدنامه ی مالک اشتر، ابتدا وی را به انتخاب افراد شایسته ماموریت می دهد، و پس از آن می فرماید:
پس در انتخاب آنان، هرگز به فراست و خوش بینی و خوش گمانی تکیه مکن، زیرا افراد زرنگ، راه جلب نظر و خوش بینی زمامداران را با ظاهر سازی و خوش خدمتی خوب می دانند؛ در حالی که ورای این ظاهر جالب، هیچ گونه امانتداری و خیرخواهی وجود ندارد[15].
سپس به وی دستور می دهد:
با فرستادن ماموران مخفی راستگو و باوفا، کارهای آنان را زیر نظر بگیرد؛ زیرا مراقبت و بازرسی مداوم و پنهانی، سبب می شود که آنان به امانتداری و مدارای با مردم وادار شوند. اعوان و انصار خویش را سخت زیر نظر بگیر. اگر یکی از آنان به خیانت دست زد و ماموران مخفی تو به اتفاق چنین گزارشی دادند، به همین مقدار از شهادت بسنده کنو او را زیر تازیانه ی کیفر بگیر و به مقدار خیانتی که انجام داده، او را مجازات کن؛ سپس وی را در مقام خواری و مذلّت بنشان و نشانه ی خیانت را بر او بنه و گردنبند ننگ و بدنامی را به گردنش بیفکن، تا عبرت دیگران شود[16].
آن حضرت در نامه ای به یکی از کارگزارانش نوشته است:
به من درباره ی تو گزارشی رسیده است که اگر انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده ای. امامت را عصیان کرده ای و امانتی را که به تو داده شده، به رسوایی کشیده ای[17]!
در نامه ای به منذر بن جارود، فرماندار خود در اصطخر نوشته است: به من گزارش داده اند که کارهای حکومتی را رها کرده، به لهو و لعب و صید و شکار می پردازی و به تفریح و گردش می روی و در اموال عمومی و خداوند دست خیانت دراز کرده، به خویشاوندانت داده ای؛ گویی که میراث پدر و مادر تو است. به خدا سوگند! اگر این گزارش درست باشد، شتر خویشاوندانت و بند کفشت از تو بهتر خواهند بود و بدان که لهو و لعب مورد رضای خداوند نیست و خیانت به مسلمانان است[18].
سپس او را برکنار و مجازات کرد. در موارد دیگری نیز حضرت به کارگزارانش نامه هایی نوشته که نشان می دهد به شدت مراقب آنها بوده و بر آنها ماموران مخفی گمارده است که گزارش هایی را درباره ی رفتارشان به امام می داده اند[19].
تشویق و تنبیه کارگزاران نیز از دیگر راه های مراقبت از آنها بود که علی (علیه السلام) به آن حساسیت نشان می داد و کارگزارانی که در حوزه ی فرمانداری خویش به درستی رفتار می کردند، تشویق می کرد و آنان را که خیانت می ورزیدند، سخت کیفر می داد و تنبیه و برکنار می کرد.
امام در دستوری به مالک اشتر، در مورد تشویق و تنبیه کارگزاران می فرماید: هرگز نباید نیکوکار و بدکار نزد تو یکسان باشند که میل نیکوکار را در نیکی گم می کند و بدکردار را به بدی وامیدارد. هریک از آنها را مطابق کاری که انجام داده اند، پاداش و جزا بده[20].
از نظر امام، تشویق بجا، و تنبیه مناسب، نیکان را به تلاش و درست کاری بیشتر تشویق می سازد و بدان را از کارهای ناشایست باز می دارد و متنبه می سازد.
از نظر علی (علیه السلام) تشویق و تنبیه و پاداش و مجازات، باید درست و به اندازه و متناسب با کارشان انجام شود؛وگرنه نتیجه ی آن عکس خواهد بود و موجب گمراهی آنان می شود. امام درباره ی مجازات و تنبیه بیش از حد می فرماید:
افراط در سرزنش، لجاجت را افزون تر می سازد[21].
نقل است که امیرمومنان (علیه السلام) به قنبر فرمان داد تا مردی را حدّ بزند. قنبر چند تازیانه بیش تر از حدّ تعیین شده بود بر محکوم زد. حضرت چون دید قنبر از حدّ تعیین شده فراتر رفته، وی را سرزنش کرد و آن چند تازیانه را بر خود قنبر زد[22].
البته یک نکته در اینجا قابل تامل است. در فرهنگ علوی، گناهان و گناهکاران به دو دسته تقسیم می شوند. گناهان و گناهکاران فردی، «حق الله»؛ و گناهان و گناهکاران اجتماعی، «حق الناس».
در میان گناهان و گناهکاران اجتماعی،شاخه ای وجود دارد به نام گناهان و گناهکاران حکومتی- دولتی.رویکرد امام با این گروه ها، گناهشان و عقاب کردنشان بسیار متفاوت است.
حکایت نقل شده از قنبر، عقاب کردن انسانی بود با گناهی از نوع اول. ولی بحث ما در این قسمت، از گناهان دسته ی دوم . گناهکاران ویژه دسته ی دوم است، یعنی حکومتی- دولتی.
حضرت وقتی می دید موانع بازدارنده ای که بر سر راه کارگزاران قرار داده تا آن ها ستم و فساد و خیانت نکنند، تاثیری نداشته، با گزارش هایی که از طرف ماموران مخفی می رسید، خیانتکاران را متناسب با آن مجازات می کرد. برخی را فقط با نوشتن نامه ی سرزنش آمیز تنبیه می کرد؛ مانند: عثمان بن حنیف، فرماندار خویش در بصره که مرتکب اشتباه شد و به مهمانی ثروتمندان رفته، بر سر سفره ی رنگارنگ نشسته و رعایای فقیر و گرسنه را از یاد برده بود[23].
آن گاه که شنید منذر بن جارود عبدی خیانت کرده است، او را سخت توبیخ و بلافاصله از کار برکنار کرد[24]. همچنین وقتی سوده ی همدانی نزد حضرت آمد و از عامل و کارگزار وی شکایت کرد و گزارشی از رفتار وی را به امام داد، حضرت نامه ای نوشت و به سوده ی همدانی داد که در آن، کارگزار خویش را سرزنش و از کار برکنار کرده بود[25].
این نشان می دهد که فقط ماموران مخفی نبودند که رفتار کارگزاران را زیر نظر داشتند و به علی (علیه السلام) گزارش می دادند؛ بلکه افراد عادی نیز بر اثر اعتماد و اطمینان به عدالت علی (علیه السلام) به این کار دست می زدند و اگر حضرت به درستی گزارش آنان اطمینان می یافت، بی معطلی و تاخیر، کارگزارانش را از کار برکنار می کرد[26].
با همه ی این ها حضرت امیر (علیه السلام) به صورتی دقیق و سختگیرانه، به حسابرسی کارگزاران خویش می پرداخت و در نامه هایی که به آنان می نوشت، جمله ی «إرْفَعْ إلَیَّ حِسابَک؛ گزارش حساب ها و عملکرد {بیلان کارت} را برایم بفرست[27]»، را فراوان به کار می برد.
زیاد، کارگزار حضرت در فارس بود. حضرت برای آگاهی از اوضاع و احوال وی، ماموری را فرستاد و به او دستور داد پس از حسابرسی کامل، آن چه را زیاد گرد آورده است نزد من بیاور. زیاد، گزارش نادرستی به مامور داد. امام از طریق دیگر ماموران خویش دانست که زیاد گزارشی نادرست به مامور وی داده است؛ از این رو نامه ای به وی نوشت و فرمود:
ای زیاد! به خدا سوگند! تو دروغ گفته ای و اگر خراج و مالیاتی را که از مردم گرفته ای، کامل نزد ما نفرستی، بر تو بسیار سخت خواهیم گرفت و مجازات سختی خواهی دید؛ مگر این که آن چه گزارش داده ای، محتمل باشد[28].
پی نوشت ها:
[1] قال امیرالمومنین (علیه السلام): «... الخیانة فی النّار»؛ کافی، ج 2، ص338.
[2] نگر: نهج البلاغه، نامه 33: « فَإِنَ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَي... »؛ بحارالانوار، ج 33، ص141: «فَقَدْ أَنْبَأَتْنِي عُيُونِي وَ أَتَتْنِي الْكُتُب...».
[3] «وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَل»؛ نهج البلاغه، (صلی الله علیه و آله و سلم) 430، ک 53.
[4] «أمَّا بَعدُ، يابنَ حُنَيفٍ، فَقَدْ بلَغَنِي أنَّ رَجُلًا من فِتيَةِ أهْلِ البَصْرَةِ دَعاكَ إلى مأْدُبَة، فأسْرَعْتَ إليْها، تُسْتَطَابُ لكَ الألوَانُ، وتُنْقَلُ إليْكَ الجِفْانُ، وما ظَنَنْتُ أنَّك تُجِيبُ إلى طَعامِ قَوْمٍ عائِلُهم مَجْفُوٌ، وغَنِيُّهُم مَدْعُو»؛ نهج البلاغه، (صلی الله علیه و آله و سلم) 416، ک 45.
[5] «وَ عَنْ عَلِيٍّ ع: أَنَّهُ اسْتَدْرَكَ عَلَى ابْنِ هَرْمَةَ خِيَانَةً وَ كَانَ عَلَى سُوقِ الْأَهْوَازِ فَكَتَبَ إِلَى رِفَاعَةَ فَإِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي هَذَا فَنَحِّ ابْنَ هَرْمَةَ عَنِ السُّوقِ وَ أَوْقِفْهُ لِلنَّاسِ وَ اسْجُنْهُ وَ نَادِ عَلَيْهِ وَ اكْتُبْ إِلَى أَهْلِ عَمَلِكَ لِتُعْلِمَهُمْ رَأْيِي فِيهِ وَ لَا تَأْخُذْكَ فِيهِ غَفْلَةٌ وَ لَا تَفْرِيطٌ فَتَهْلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِكَ وَ أَعْزِلُكَ أَخْبَثَ عُزْلَةٍ وَ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ فَإِذَا كَانَ
يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَأَخْرِجْهُ مِنَ السِّجْنِ وَ اضْرِبْهُ خَمْسَةً وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً وَ طُفْ بِهِ فِي الْأَسْوَاقِ فَمَنْ أَتَى عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ فَحَلِّفْهُ مَعَ شَاهَدِهِ وَ ادْفَعْ إِلَيْهِ مِنْ مَكْسَبِهِ مَا شُهِدَ بِهِ عَلَيْهِ وَ مُرْ بِهِ إِلَى السِّجْنِ مِهَانًا مَقْبُوضاً وَ احْزِمْ رِجْلَيْهِ بِحِزَامٍ وَ أَخْرِجْهُ وَقْتَ « (1)» الصَّلَاةِ وَ لَا تَحُلْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَنْ يَأْتِيهِ بِمَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ أَوْ مَلْبَسٍ أَوْ مَفْرَشٍ وَ لَا تَدَعْ أَحَداً يَدْخُلُ إِلَيْهِ مِمَّنْ يُلَقِّنُهُ اللُّدَدَ « (2)» وَ يُرَجِّيهِ الْخَلَاصَ فَإِنْ صَحَّ عِنْدَكَ أَنَّ أَحَداً لَقَّنَهُ مَا يَضُرُّ بِهِ مُسْلِماً فَاضْرِبْهُ بِالدِّرَّةِ وَ احْبِسْهُ حَتَّى يَتُوبَ وَ مُرْ بِإِخْرَاجِ أَهْلِ السِّجْنِ إِلَى صَحْنِ السِّجْنِ فِي اللَّيْلِ لِيَتَفَرَّجُوا غَيْرَ ابْنِ هَرْمَةَ إِلَّا أَنْ تَخَافَ مَوْتَهُ فَتُخْرِجُهُ مَعَ أَهْلِ السِّجْنِ إِلَى الصَّحْنِ فَإِنْ رَأَيْتَ لَهُ طَاقَةً أَوِ اسْتَطَاعَةً فَاضْرِبْهُ بَعْدَ ثَلَاثِينَ يَوْماً خَمْسَةً وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً بَعْدَ الْخَمْسَةِ وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً الْأُولَى وَ اكْتُبْ إِلَيَّ بِمَا فَعَلْتَ فِي السُّوقِ وَ مَنِ اخْتَرْتَ بَعْدَ الْخَائِنِ وَ اقْطَعْ عَنِ الْخَائِنِ رِزْقَه»؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 532 – مستدرک الوسائل، ج 17، ص403.
[6] «...وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَة...»؛ نهج البلاغه، ص462، ک 53.
[7] ن . ک : امالی مفید، ج 2، ص338 – اعلام الدین، ص303 – وسائل الشیعه، ج 8 ، ص606.
[8] «فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْيَفْعَل»؛ نهج البلاغه، ص297، خ 176.
[9] «وَ لَا تَبْجَحَنَ بِعُقُوبَة»؛ نهج البلاغه، ص426، ک 53.
[10] «لَايُكَلّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»؛ سوره بقره، آیه 286.
[11] «ثُمَ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَك »؛ نهج البلاغه، ص430، ک 53.
[12] «إِنَ لَكَ فِي هَذِهِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً مَفْرُوضاً وَ حَقّاً مَعْلُوماً شُرَكَاءَ أَهْلَ مَسْكَنَةٍ وَ ضُعَفَاءَ ذَوِي فَاقَةٍ وَ إِنَّا مُوَفُّوكَ حَقَّكَ فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُم»؛ نهج البلاغه، ص311، ک 26.
[13] در بعضی منابع تاریخی، به اشتباه کعب بن مالک ثبت شده است.
[14] تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص204.
[15] نهج البلاغه، ص426، ک 53
[16] همان.
[17] نهج البلاغه، ص380، ک 40.
[18] انساب الاشراف، بلاذری، ج 2، ص391.
[19] ر. ک : نهج البلاغه، نامه های 70، 45، 44، 34، 20، 18، 3- انساب الاشراف بلاذری، بلاذری، ج 2، ص390، 398، 397- تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص204 – ربیع الابرار، زمخشری، ج 2، ص719.
[20] نهج البلاغه، ص490، ک 53.
[21] غررالحکم، ص16، ح 441.
[22] کافی، ج 7، ص260.
[23] نهج البلاغه، ص396، ک 45.
[24] نهج البلاغه، ص482، ک 71
[25] همان.
[26] العقد الفرید، ج 1، ص336.
[27] انساب الاشراف، ج 2، ص397 – نهج البلاغه، ص460 ، ک 40.
[28] انساب الاشراف، ج 2، ص390 – تاریخ الیعقوبی، ج2، ص204.
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید