«و بدان آن کسی که خزانههای آسمانها و زمین در دست اوست به تو اجازهي دعا و درخواست کردن را داده و برای تو تکفل و ضمانت اجابت را فرموده است و تو را امر نموده که از او درخواست کنی تا به تو عطا کند و از او طلب رحمت کنی تا بر تو رحم آورد»
آری بلاشک آن کس خداست. اوست که خزائن آسمان و زمین را در دست دارد «لله ما فی السماوات و الارض» «و له مقالید السماوات و الارض» چنین توانای بی نیازی اذن دعا داده و بنابر این خداوند خود به انسان حق دعا کردن را داده است و نه تنها اجازهي دعا را صادر فرموده بلکه عهده دار اجابت هم شده و وعده داده که دعا را مستجاب گرداند. و این جملهي مبارکهي: «و تکفل لک بالاجابه» اشاره به آیه کریمه است که میفرماید: «ادعونی استجب لکم» (1) مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.
مطلب دیگر اینکه خداوند امر فرموده که بندگان از او سؤال کنند تا عطا فرماید و از او طلب رحم کنند تا بر آنان رحم آورد و چه بسا اشارهي به آیه کریمه باشد که میفرماید: «و اسئلوا الله من فضله ان الله کان بکل شیء علیما» (2) و خداوند را از فضلش درخواست کنید به تحقیق که خداوند دربارهي شما رحیم و مهربان است.
شکوه و زیبائی کلام و نکات ارزندهای که در این جملات بکار رفته اعجاب انگیز است. زیرا اولاً اذهان را توجه میدهد که خزائن ثروتهای آسمان و زمین در دست خداست که این خود به تنها موجب آن است که انسان از همه جا دل بر کند و روی به خداوند بیاورد زیرا چیزی در دست دیگران نیست و هر چه هست در دست اوست.
و ثانیاً او ابتداءا اذن در دعا داده بلکه بدان امر کرده و بنابراین او خود اظهار تمایل به دعا و نیایش بندگان فرموده است.
و ثالثاً وعدهي اجابت داده و ضمانت کرده است که دعاها را مستجاب فرماید.
اکنون اگر از این همه لطف و احسان، درست بهرهبرداری نشود گناه کیست؟ گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست؟
جریان استسقا و دعای باران از ائمه طاهرین: و علماء اعلام و دیگران نمونهای از این مطلب است.
سعید بن مسیب میگوید: سالی قحطی شد و مردم در هر طرف در طلب باران رفتند، ناگهان دیدم غلام سیاهی از مردم جدا شد و بر بالای تلی بر آمد من به جانب او رفتم، دیدم لبهای خود را حرکت میدهد هنوز دعای او تمام نشده بود که ابری در آسمان ظاهر شد، آن سیاه چون نظرش بر آن ابر افتاد خدا را حمد کرده و از آنجا حرکت نمود، باران شروع شد و به حدی بارید که گمان کردیم ما را غرق خواهد کرد.
من دنبال او رفتم دیدم داخل خانهي حضرت علی بن الحسین علیهالسلام شد پس خدمت حضرت رسیدم و عرض کردم: ای سید من در خانهي شما غلام سیاهی است منت گذاشته آن را به من بفروش. فرمود: ای سعید چرا آن را به تو نبخشم؟ پس بزرگ غلامان خود را امر فرمود که هر غلامی در خانه است به من عرضه کند او هم ایشان را جمع کرد من آن علام را در میان آنان ندیدم، گفتم: آن را که من میخواهم در بین ایشان نیست فرمود: دیگر باقی نمانده مگر فلان میرآخور، آنگاه امر فرمود او را حاضر نمودند دیدم همان است که من میخواستم گفتم: این همان مطلوب من است حضرت به او فرمود: ای غلام! سعید مالک تو شد با او برو، آن غلام رو به من کرده و گفت: چه چیز تو را واداشت که مرا از مولایم جدا ساختی؟ گفتم این به خاطر آن چیزی است که از تو بر بالای آن تل مشاهده کرم. غلام اینرا که شنید دست ابتهال به درگاه خداوند بلند کرده، رو به آسمان نمود و گفت: ای پروردگار من! رازی بود ما بین تو و من اکنون که آن را فاش کردی مرا بمیران و به سوی خود ببر. پس حضرت علی بن الحسین علیهالسلام و کسانی که حاضر بودند همگی از حال آن غلام گریستند و من با حال گریان بیرون شدم، چون به منزل خویش رفتم رسول آن حضرت آمد که اگر میخواهی به جنازهي صاحبت حاضر شوی حاضر شو پس من با آن فرستاده برگشتم دیدم آن غلام در محضر آنحضرت وفات کرده است. (3)
پینوشت:
1. سوره مؤمن/آیه 60
2. سوره نساء/ آیه 34
3. اثبات الوصیه مسعودی، ص 171
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید