ایجاد تغییر در دنیای تفکر اسلامی، همواره امری دشوار بوده است، نه در برابر آنچه که یکسره باطل است، که این حسن است، بلکه حتی در مقابل افکار و اندیشه هایی که می توانسته زمینه مساعدی برای رشد فکری و فرهنگی ما باشد.
بیشتر انرژی ما در طول قرون متوالی، صرفا مبارزه با «غیر» شده است، آن هم با برخی از دستاویزهای کلی که نباید بدعت در دین آورد. ریشه های این تفکر در کجاست؟
در بسیاری از تمدنها، اغلب دیوارهای بلندی در اطراف فرهنگ و مجموعه دانایی و دیگر سرمایه های فکری و رفتاری اقوام داخل آن تمدن کشیده شده، و گفته می شود که علت آن حفظ اصالت با جلوگیری از داخل شدن افکار و آراء جدید برای تخریب بنیادهای فرهنگی است. استدلالهای روشن و تکراری در این زمینه برای همه اقوام از قدیم تاکنون وجود داشته و دارد. در تمدن اسلامی هم این مسأله به طور جدی مطرح بوده و همواره جدال بین آنچه از خود دانسته می شده با آنچه بیگانه و بیرونی بوده، وجود داشته است.
این مسأله جنبه فرهنگی داشته و مبتنی بر نوعی نظریه پردازی فرهنگی ـ اجتماعی برای حفظ اصالت است، اصالتی که فرض می شود فرهنگ و هویت یک مردمی را حفظ می کند، مشروط به آن از بیرون چیزی داخل آن نفوذ نکند. اما طبیعی است که به پشتوانه های بیشتری نیاز دارد، و این پشتوانه ها می باید به گونه ای باشد که در حاق وجود افراد آن جامعه وجود دارد. باورهای دینی، یکی از آن جایگاه های مهم است. این که گفته شود، دین چنین دستوری داده و باید از هر آنچه در هر کجا هست و هویت ما را نشانه گرفته، پرهیز کرد. به هر روی، وقتی باور دینی چنین باشد، لاجرم باید از آن پیروی کرد.
در تمدن اسلامی، جدال بین آنچه فرهنگ اصیل دینی خوانده می شده، با هر آنچه متجاوز به این فرهنگ و بیگانه از آن بوده، در همه سطوح وجود داشته است. مبانی کلی آن به هر روی، این بوده است که اسلام یک دین برای سعادت بشر است، این سعادت وقتی تحقق پذیر خواهد بود که فکر بیگانه ای در آن نفوذ نکند. دین اسلام کامل است و نیازی به «غیر» ندارد. وقتی گفته می شد «الیوم اکملت لکم دینکم» و یا گفته می شد «تبیانا لکل شیء» این تصور به طور عادی وجود داشت که نیازی به داشت های دیگران نیست.
این که اشاره شد منازعه مزبور در همه سطوح جریان داشته و دارد، بیش از همه در منازعه عقل گرایان و نص گرایان تبلور یافته است. جدال با فرهنگ یونانی یکی از مهم ترین مظاهر این وضعیت در طول تاریخ تفکر اسلامی بوده است. موضع گیری له یا علیه کلام که در برخی از ادوار بسیار شدید بوده و حتی اکنون نیز وجود دارد، نشأت گرفته از همین تعارض و جدال است. متهم کردن فرقه ها یکدیگر را به بیگانه گرایی، نکته ای که در بسیاری از کتاب های ملل و نحل اسلامی آمده، در همین چهارچوب است. گاهی عرفان متهم به ریشه داشتن در افکار مسیحی یا حتی جریانی از یونانی گرایی شده، گاهی گرایشی منبعث از یهودیت دانسته شده، گاهی مذهبی متأثر از زرتشتی گری شده، و... در همه اینها، بحث بر سر این است که ما هرچه لازم است داریم و نیازی به بیگانه نداریم .
شرح و بسط این جدال و شکل های مختلفی که از آن در تاریخ تفکر اسلامی بروز کرد، مسلما نیاز به بررسی دقیق تر متون کهن اسلامی به خصوص ردیه نویسی ها دارد. شکل گیری «اهل حدیث» و مقابل آن «اهل رأی» یکی از صحنه های جالب این جدال است. روش های استدلال آنان در این زمینه، نوع تبیینی که داشتند و مثالهای جالبی که در این باره می زدند، همه مهم هستند. بخشی از این مسأله در کلیت دین، بخش مهمی به تدریج در شریعت و فقه و سپس در مسیر مجادلات کلامی خود را نشان داد. اهل حدیث، تکاپوی زیادی برای تعریف خود به عنوان پایه و اساس دین کردند و سعی نمودند با بهره گیری از همین روش که دیگران بیگانه گرا هستند، آنها را از میدان بیرون کنند. در بخش فقه، یکی از کسانی که بیشترین آسیب را دید و حرف شنید، ابوحنیفه به عنوان یکی از استوانه های مکتب رأی در فقه است. حجم دشنامهایی که به وی داده شد و اساس آنها این بود که او حدیث را قبول ندارد و به عقل و مصلحت اندیشی بیش از حدیث پایبند است، بسیار زیاد و نمونه هایی در شرح حال وی در تاریخ بغداد آمده است.
به نظرم یکی از کتابهایی که می تواند به فهم شکل گیری مسیر این تعارض و جدال کمک کند، کتاب «ذمّ الکلام و اهله» شیخ الاسلام ابواسماعیل هروی م 481 است. این کتاب که در شش مجلد به چاپ رسیده است، اساسا برای بیرون راندن جریان «رأی گرا» و تثبیت جریان سنت گرا به سبک کارهای اهل حدیث نوشته شده است. نویسنده، در ابواب مختلف این کتاب، بسیاری از اظهار نظرهای جزئی در این باره را از حدیث و اثر و دیدگاه های صحابه و تابعین و علمای بعدی آورده و مصادیق زیادی را نشان داده است. موضع کلی، دفاع از مکتب حدیث و بر این پایه است که همه چیز در قرآن و سنت یافت می شود و هیچ نیازی به رأی و نظر وجود ندارد. در این زمینه، به آنچه ممکن بوده استدلال شده تا نشان داده شود خلوص فکر دینی به پیروی از حدیث و اثر و سخنان سلف است. آنچه ذیلا می آید مرور بر دو جلد از این کتاب است که پایه های اولیه شکل گیری این نزاع را نشان می دهد. شاید یکی از کلیدی ترین مفاهیم در این زمینه، مفهوم بدعت باشد. ضمن آن که همه فرق روی این که اصل آن مذموم است تردید ندارند، اما همواره در تبیین مصادیق آن با یکدیگر اختلاف نظر داشته اند.
هروی، بحث را چنین آغاز کرده است که پس از نزول آیت «الیوم اکملت لکم دینکم»، هر آنچه احداث شده «احدث» بدعت و نادرست است. او می گوید من در خانه احمد بن حسن بزار فقیه حنبلی در ری از او شنیدم که می گفت: هر آنچه بعد از نزول این آیه حادث شده، فهو فضل و زیادة و بدعة. (ذم الکلام، ج 2، ص 17 ـ 18). به عبارت دیگر مطالبی که بعد از این به عنوان دین آمده، همه بدعت و زیاده بر اصل است.
پشتوانه این سخن، این حدیث منسوب به حضرت رسول (ص) بود که فرمود: علم سه بخش است: آیة محکمة، سنة قائمة و فریضة عادلة». به نظر نویسنده، این روایت، نوعی انحصار را می رساند و این که چیزی به عنوان علم، جز این وجود ندارد. (همان، ص 20).
بدنبال آن، روایات و اقوال و دیدگاه های فراوانی است که در حول و حوش مفهوم «بدعت» شکل گرفته و هر آنچه را جز دین است، مردود شمرده است: من أحدث فی أمرنا ما لیس منه، فهو رد» این هم منسوب به رسول خدا (ص) است. (همان، ص 25). این مسیری بود که در میان متدینین، سنت گرایان و محافظه کاران دینی وجود داشت و بعدها در برخی از مذاهب اسلامی، مانند مشی اهل حدیث و حنابله و حتی تا مقدار زیادی اشاعره و دیگران راه خود را ادامه داد. فرد برجسته این «غیر» که تهدیدی برای «فرهنگ خودی دینی» بود، تفکر یونانی بود. تفکری که جریان معارض با آنچه گذشت، به آن اعتنا کرد و بخش هایی را وارد «فرهنگ خودی» کرد. آثاری مانند همین ذم الکلام و نوشته هایی مانند آثار غزالی و بسیاری دیگر، در مواجه با این غیر نوشته شد. غزالی رسما می گفت آنها که تحت تاثیر فلسفه یونانی هستند «تجمّلوا باعتقاد الکفر» با اعتقاد به کفر خود را زینت داده اند. (تهافت الفلاسفه، ص 41).
چارچوبی که در کتاب ذم الکلام، با همه طولانی بودنش دنبال شده، همین است که مخاطبان را از «بدعت» پرهیز داده و بگوید که به جز آنچه دین است، نباید سراغ هیچ امر دیگری بروند. وجهی از این ماجرا تکیه روی یک تجربه تاریخی در باره امم پیشین است. به باور این گروه، امت های قبل، دقیقا به خاطر رعایت نکردن این امر، منحرف شده و از «طریقه مستقیمه» فاصله گرفتند. در حدیث منسوب به رسول ص آمده است که انحراف امت های قبلی به «کثرت پرسش» بود: فإنما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم» (ذم الکلام، ج 2، ص 32). «فإنما أهلک الذین من قبلکم، کثرة مسائلهم، واختلافهم علی أنبیائهم» (ص 41). روایت دیگری خشم رسول ص را از این که دیده است مسلمانان در مورد قرآن تنازع دارند، بیان کرده است (ص 52). معنای آن این است که اختلاف نظر، حتی در شناخت معانی آیات قرآن هم مصداق خروج از دایره ایمان محسوب می شود، بنابرین پرسش از آیات هم نباید کرد، چیزی که آن را مصداق جدال فی آیات الله می دانند که در خود قرآن هم نهی شده است.
چندین طریق در نقل روایتی که نشان از اختلاف اصحاب در باره «قدر» و دیدن این صحنه توسط حضرت و انکار آن آمده، در این کتاب، طی صفحات متوالی از مجلد اول ذم الکلام نقل شده است. یک روایت این است: حضرت رسول (ص) دیدند یکی به این آیه و دیگری به آن آیه تمسک می کند، آن وقت صورت حضرت قرمز شد و فرمود: آیا شما بدین دستور داده شده اید؟ هر چه به شما گفته اند، پیروی کنید و هرچه نهی شده اید، نهی شوید (ص 56). این روایت به قدری با نقلهای متفاوت و عبارات مختلف آمده که نشان می دهد آن کسی یا کسانی که آن را شکل داده اند، سعی کرده اند راه بر هر نوع بحثی در دین و قرآن ببندند: «نحن نتنازع فی شیء من الدین» ما در امری از امور دین با هم منازعه داشتیم که حضرت وارد شد و ... (ص 64). به شهادت همین کتاب، هرچه طرق و کیفیت این نقل جلو می رود، متن مفصل تر و با جزئیات بیشتری راه اندیشیدن را سد می کند.
در روایتی دیگر، انحراف در بنی اسرائیل به این سبک بوده است که «سبایا الامم» زیاد شدند و «قالوا فیهم بالرأی»(ص 75)، این نسل از کنیززادگان، در امر دین به رأی نظر دادند و آن دین از بین رفت. این وصف الحال دوره ای از اواخر قرن اول و بعد قرن دوم است، که تازه مسلمانان یا بچه های زنان اسیر که به عنوان کنیز به میان عربها آمدند، و شروع به اظهار نظر در امر دین کردند.
در حدیثی دیگر رسول ص از روزگاری سخن می گوید که قرآن خوانده می شود، اما «یشتغلون بأهل البدع» (ص 79). مردم ضمن قرآن خواندن، سرگرم آموختن از اهل بدعت هستند. آنها که نوآوری در امر دین دارند. یا به عبارتی آنچه در دین نبوده، وارد آن می کنند. این نگاه در روایت دیگر، از این زاویه آمده است که گرفتن هر نوع کتابی با کتاب خدا، ممنون است، و این کار ی است که در گذشته اهل کتاب کردند: «أناس من أهل الکتاب من قبلکم، قد کتبوا مع کتاب الله کتبا، فأکبوا علیها و ترکوا کتاب الله» (ص 80).
افرادی که صاحبان فکر جدید و متفاوت هستند، همان «ائمة المضلین» هستند، آنها که صاحب رأی هستند، کتاب مع کتاب الله دارند. در حدیث منسوب به رسول (ص) این ائمة المضلین، بیشترین نگرانی آن حضرت بر امتش هستند (ص 85). اینها کسانی هستند که «یُضلّون الناس بغیر علم» (ص 88) «بغیر علم، یعنی بغیر از حدیث؛ چون علم، همین حدیث است.
شکل دیگر این حدیث این است که بدترین شخص برای امت «منافقی» است که «یتکلم بالحکمة» اما در اصل «یعمل بالفجور» (ص 96). استفاده از کلمه «حکمت» در این روایت، قدری تاریخ این جمله را دیرتر می کند.
تعبیر «منافق علیم» (ص 97) یک ترکیب، برای کسانی است که آگاهند، اما در واقع منافق هستند. دین را باور ندارند و سعی می کنند از بیرون مطالبی را آورده به اسم دین عرضه کنند. این حکایت اوائل بلکه اواسط قرن دوم است. «المحدثات المخالفات» و «تزیین الضالات المضلات» و «الاهواء المغویات» و «تحریف المحکمات» هم در روایتی دیگر از همین دوره، به رسول ص منسوب شده است (ص 100). گاهی صورت این روایت به قدری مفصل تر و متفاوت تر می آید که آدم به حیرت می افتد که چه اتفاقی افتاده است! (ص 101 ـ 102).
در روایتی دیگر «تشقیق در کلام» یعنی سخنرانی کردن و به اصطلاح زیاده حرف زدن در دین نهی شده و این هم به عبارات مختلف آمده است: شرار امتی الذین ... یتشدقون فی الکلام» (ص 116 ـ 117). «ان الله یبغض البلیغ من الرجال» (ص 118) و خطبه سرایی «تشقیق الکلام او الخطب من الشیطان» (ص 114) از مواردی است که مذمت شده، چون هر آن احتمال می رود شما مطلبی اضافه تر از آنچه در «سنت» رسیده بیان کنید!
هروی در ادامه حدیث «حسبنا کتاب الله» عمر را هم در زمره همین نهی از «غیریت» آورده است، این که رسول الله تب دارد و هذیان می گوید، البته با همین عبارت: ان رسول الله لوجعٌ، و عندکم قرآن، حسبنا کتاب الله» (ص 141). در اینجا بحث بر سر نوشته ای از خود رسول خدا بود که به کمک آن، امت، پس از وی گمراه نشود، اما همین مقدار هم مورد تحمل عمر که تنها روی قرآن تکیه داشت، نبود. مصحح در پاورقی در باره این روایت نوشته: متفقٌ علیه، رواه البخاری و.... در متن و صفحات بعدی، شکل های دیگری از این روایت هم نقل شده است. مولف در بابی دیگر در مجلد دوم (ص 45ـ 50) روایت تند حضرت، مربوط به کسانی که تکیه داده و می گویند ما نیازی به چیزی جز قرآن نداریم را آورده است. این روایات در مذمت کسانی است که سنت و حدیث را کنار می گذارند و فقط قرآن را قبول دارند. در واقع آن روایت، به طور روشنی مقابل شعار حسبنا کتاب الله است. حتما در اینجا باید توضیح داد که میان موضع عمر، موضع حدیث گرایان بعدی، و این نقلها، چگونه بوده است. اهل حدیث، قرآن و حدیث را قبول دارند، اما عمر به این مسأله باور نداشت، و ضمن تکیه بر قرآن، رأی خود را ترجیح می داد. باید روشن شود که عمر اهل رأی است یا اهل حدیث. به هر حال، نگاه تثبیت شده تحت عنوان «اهل حدیث،، نظریه عمر نبود، بلکه نظر متأخری بود که سنت را پذیرفت، آن را قاضی بر کتاب و مفسر آن دانست و روزگاری شد که حدیث اصل و قرآن به رغم احترامی که داشت، فرع شد، هرچند در کل، منبع همین دو بود.
احادیث دیگری که نهی از جدال و مراء در قرآن کرده، (ذم الکلام: ج 2، ص 11) یا روایاتی که از «ضرب القرآن بعضه ببعض» برای فهم آن کرده، باز از مستندات هروی، در باره جلوگیری از تأمل زیاده در قرآن و طبعا استخراج مطالب نوینی است که ممکن است دیگران به گوششان نخورده باشد. (ذم الکلام: ج 2، ص 13). کسی که مطلب دروغِ باطلی بگوید، و آن را بر خدا بندد، دین ندارد: «إنه لا دین لمن دان بفریّة باطل، ادعاه علی الله» (2/19) .
این سخن ضمن مبحثی است که کسانی در باره قرآن بحث می کنند، اما با هم اختلاف دارند، و لا جرم یکی از آنها خلاف می گوید. اینجا گفته می شود هر نوع جدلی در قرآن به معنای این است که یکی از آنها، نظرش باطل است.
مشی ابواسماعیل هروی در این کتاب، به تدریج به سمت تأکید بر سنت و مرام اهل حدیث است، چنان که از احمد بن سنان نقل کرده که گفت: «لیس فی الدنیا مبتدعٌ الاّ و هو یُبغض اهل الحدیث». (2/72). تمام کسانی که می کوشند نوعی نوآوری فکری حتی در حوزه تفسیر دین داشته باشند، از نظر این نگرش، مبتدع هستند، کسانی که آنها هم، متقابلا با اهل حدیث دشمنی می کنند. آنهایی که از «سماع الحدیث» بدشان می آید، از «اهل الالحاد» هستند. (2/73).
یکی از ابواب مهم برای این مسأله، یعنی مبارزه با تفکری خارج از چارچوب آنچه دین شناخت می شود، طرح تقابل «حدیث» و «رأی» است. اصحاب الرأی عنوانی است که اهل حدیث، برای تمام کسانی که اندکی عقل خود را به طور مستقل استفاده می کردند، بکار می بردند. البته به طور معمول، گفته می شد، جایی که نص هست، جای رأی نیست، اما دایره کار از این وسیع تر شد.
اتفاقی که افتاد بود این بود که اوائل قرآن مبنا بود، اما وقتی مواردی یافت می شد و یا سوال می شد که در قرآن حکمش نبود، به حدیث تمسک می شد. به تدریج، حدیث هم چندان فراوان یا در دسترس نبود که پاسخگوی همه مسائل نبود، طبعا «رأی» می آمد. اینجا بود که اهل حدیث برآشفتند. این حدیث را نگاه کنید، دقیقا برای روشن کردن این سیر قابل استفاده است، جالب است که به رسول ص منسوب شده است: «عن ابی هریره، قال: قال رسول الله ص: تعمل هذه الامة برهة بکتاب الله، ثم تعمل بعد ذلک برهة بسنة رسول الله، ثم تعمل بعد ذلک برهة بالرأی، فاذا عملوا بالرأی فقد ضلوا». (2/95). تقسیم بندی تاریخی است که در این نقل عرضه شده است.
در روایتی دیگر از میان هفتاد و چند فرقه ای که بعدها پدید خواهد آمد، بدترین آنها «قوم یقیسیون الامور برأیهم» است که کارشان حلال کردن حرام خدا و به عکس است. (2/96).
ماهیت «رأی» به عنوان مفهومی در نقطه مقابل «حدیث» که غالبا مورد مذمت قرار گرفته، اگر نه بالفعل، بالقوه، از ارزش عقل و دایره نفوذ آن می کاهد و مانع از تأمل و تدبر می شود. این نکته تمدنی این روال در برخورد با عقل، فرهنگهای دیگر و راه های تازه برای فهم است.
مسلما نمی توان تدبر بدون اختلاف نظر داشت، چه قرآن باشد، چه مسائل دیگر دینی، اما این نظر اساسا با تفکر حتی در باره قرآن ضدیت دارد. مشکل ترس از این است که کسی نکته ای تازه بگوید.
شمار روایاتی که از زبان رسول ص عنوان «رأی» یا «اهل رأی» در آمده شک و شبهه بلکه یقین آدم را به ساختگی بودن آنها بیشتر می کند: «من قال بالرأی اتهمنی بالنبوة» (2/98). «من تکلّم فی الدین برأیه، فقد اتّهمه» (2/99). «من قال فی دیننا برأیه فاقتلوه» (1/100).
متهم کردن به رأی گرایی در اواخر قرن دوم، عمدتا به نقد ابوحنیفه و دیگر اصحاب رأی عراق باز می گشت، کسی که متهم بود به احادیث وقعی نمی نهد، و رأی خود را ترجیح می دهد. اما پیشینه «رأی گرایی» از این بیشتر است. هرچه هست، در دل این رأی گرایی، نوعی استقلال نظر فارغ از متن دین یا آنچه منتسب به خداست، وجود دارد. حتی توان گفت، عمر با شعار حسبنا کتاب الله، و نفی حدیث، قصد داشت «رأی» خود را به عنوان حاکم و بر اساس مصلحتی که می بیند، اعمال کند. این نظر او که «رأی» خود را کنار «قرآن» بگذارد، توسط حدیث گرایان پذیرفته نشد، و زمانی که حدیث احیا شد، آنها به جدال با رأی گرایی پرداختند. مسروق می گوید: کتب عمر بالقضاء. عمر حکمی کرد. من نوشتم: هذا ما أری الله عمرا، این چیزی است که خدا به عمر نمایانده است. عمر گفت: امحه، آن را محو کن و بنویس: بسم الله الرحمن الرحیم: هذا ما ما رأی عمرا، فإن یک صوابا فمن الله، و ان کان خطأً فمن عمر» (2/103).
دست جعل در حوزه «رأی گرایی» آن هم توسط اهل حدیث که همه چیز حدیث دست خودشان بود، سبب شد تا از زبان عمر هم نه یک جمله، که خطبه ای علیه رأی ساخته شود: أیها الناس! ألا إن أصحاب الرأی أعداء السنة» (2/104). این در حالی است که خود عمر به «سنت» به معنای «حدیث» باور نداشت، و از آغاز بر این باور بود که کنار «کتاب» رأی حاکم مهم است، و حدیث را هم، آرای رسول ص می دانست.
اما در خصوص امام علی (علیه السلام)، ایشان در باره آنچه از رسول (صلی الله و علیه وآله) در حوزه شریعت دیده بود، اصرار داشت و رأی را بر آن ترجیح نمی داد. ایشان گفت: رأی، ایجاب می کند که شستن باطن پا در وضو بهتر است، اما من دیدم که رسول ص فقط ظاهر و روی پا را مسح می کرد: «لولا أنی رأیت رسول الله ص یمسح ظهورهما، لظننت أن بطونهما أحق» (2/108).
در تمام این موارد نفی رأی برابر نص، در حوزه دین و به طور روشن برخی از احکام فقهی بود، اما یادمان باشد که دایره بحث به «دین» ختم نشد، و اساسا آنچه در پی آمد، نظر دادن و تفکر کردن و طرح مباحثی در زمینه سایر دانش های بود که از دید کسانی که دین را صاحب نظر و رأی در تمام حوزه های انسانی و اجتماعی می دیدند، کاری نادرست می آمد. اساس تفکر اهل حدیث همین بود، هرچند مثالهای واضح و روشن، بیش از همه علیه ابوحنیفه در فقه، و علیه معتزله در کلام بود.
باید نگرانی های اهل حدیث را درک کرد. به نظر می رسد آنان، از کثرت اجتهاد هراسان بودند و حتی نسبت به اجتهادات صحابه و اختلاف نظرهایی که داشتند، حالت گریز به خود می گرفتند. چون ذهن ساده آنها راهی برای جمع میان اختلافات پدیده آمده ی ناشی از اجتهاد نداشت. طبعا امکان صرف نظر کردن از همه آنها نبود، اما تلاش این بود که یک وضع تثبیت شده را ایجاد کنند و واهمه از اجتهاد را به خصوص وقتی با ابزارهای مصلحت صورت می گرفت، در دلها ایجاد کنند. روند این نوع اخبار و ترتیبی که هروی در ذم الکلام به آنها داده، همین است.
چنان که اشاره شد، عنوان «رأی» در قرن دوم هجری، و به خصوص پس از مکتب ابوحنیفه، به طور خاص، در فقه و فتاوی مربوطه بود. البته می شود حدس زد که در قرن اول هم کسانی بر اساس رأی نظر می داده اند. هروی در این کتاب، بارها اقوالی در این زمینه علیه رأی آورده است. ابن عباس گوید: «انی اخاف أن أتکلّم برأی» (2/124). عبدالله بن عمر: لا تَفتِ الاّ بقرآن ناطق او سنّة ماضیه». (همان)، و عبدالله بن مسعود گوید هر کسی که در هر چیزی فتوا دهد، مجنون است! (2/125)، و این که «یحدث قوم یقیسون الامور برأیهم» (2/129).
این اختلاف بر سر رأی در فقه، در حوزه «شریعت» یا آنچه شریعت پنداشته می شد، در این بود که آیا باید صرفا بر اساس «حدیث» عمل کرد یا می شود مسائل را با «رأی» حل کرد. اهل حدیث، با چیدن این نقلها کنار هم، تمام تلاش خود را برای حذف «رأی» و نظر بکار گرفتند. در آن صورت باید به نص و «حدیث» توجه می شد، چیزی که سبب می شد، فردی را که مطابق سنت عمل می کند، نه رأی، «سنی» بنامند، کسی که راهش درست است و راه جز او انحراف و بدعت.
از این به بعد، نمونه هایی در باره اجتهاد های مختلف در باره مسائل دینی ارائه می شود، اجتهادهایی که به قولی یکی از طرف های درگیر در بحث، یکی به قول رسول ص استناد می کند، اما دیگری «رأی» خود را می آورد. مثل نزاع ابوالدرداء با معاویه بر سر موردی که اولی آن را ربا می داند و می گوید از پیامبر ص شنیده، و معاویه را متهم می کند که به رأی خو دعمل کرده است. (2/136).
در لابلای این نقلها که موارد اختلافات اجتهادی ـ نصی صحابه را نشان می دهد، این روایت هم از رسول ص نقل می شود: لا تفتوا برأیکم. (2/141). ترکیب عبارت به زمان آن حضرت تناسب ندارد و بیشتر به دوره اختلافاتی بر می گردد که فتوای به رأی باب شده است.
یکی از مواردی که همواره در ذهن محدثان از جمله همین هروی بود، این بود که رسول الله ص در حج، متعة الحج و وصل کردن عمره تمتع به حج تمتع را جایز شمرده بود، اما عمر مخالفت کرده بود. این را نمونه ای از تقابل «رأی» با «نص» تلقی می کردند: تمتعنا مع رسول الله ص فقال فیها رجل رأیه ما شاء» (2/167). راوی نتوانسته به نام آن مخالف تصریح کند، و فقط عنوان «رجل» آورده است، در حالی که او کسی جز عمر نیست.
یک مرحله زمانی که گذشت، «آراء السلف» هم در کنار «حدیث» به عنوان یک منبع مقدس، قرار گرفت، تا کمبود حدیث را جبران کند. این بار مخالفت رأی با «آراء السلف» هم، یک جرم محسوب می شد: « قال الاوزاعی: علیک بآثار من سلف، و ایاک و آراء الرجال و إن زخرفوها بالقول». (2/173).
مواضع تند علیه «رأی» به حدی بود که گفته می شود: ثلاث لایقبل «الشرک، و الکفر، و الرأی» (2/174). اکنون توصیه این بود که «علیکم بالاثار، و إیاکم و الرأی» (2/178).این جا آثار به معنای مجموعه حدیث و اثر است، دوره ای که نه فقط حدیث رسول ص که سخن و فعل صحابی و حتی تابعی حجت دارد، حتی نوع ضعیف آن: شریک بن عبدالله نخعی: أثرٌ فیه بعض الضعف، أحب الیّ من رأیهم (2/179) «ضعیف الحدیث خیر من قویّ الرأی» (همان، 180). آن قدر از این قبیل تعابیر در این بخش از کتاب هروی آمده است شمارش آنها و ذکرش دشوار است. در توصیه به پیروی از آثار و دوری از رأی اشعاری هم سروده شده است (2/193 ـ 194). نفی «قیاس» هم که مفهومی در کنار «رأی» بود، در عبارات دیگری آمده است. (2/200 ـ 201). عطاء می گفت: «لیس الدین الرأی، و لکنّه السمع» (2/208). دین «رأی» نیست بلکه همه چیز بر اساسا شنیدن یعنی روایت یا اثر است.
این گزارشی از دو جلد کتاب ذم الکلام ابواسماعیل هروی بود که به سبک اهل حدیث تدوین شده و پشتوانه آثاری بود که پیش و پس از آن به عنوان «السنة» نوشته می شد، آثاری که می کوشید دین درست را عبارت از همان آیات و احادیث مورد قبول اهل حدیث در چارچوب نگاه سنی و بویژه شاخه عثمانی عرضه کند.
بنده در اینجا قصد نداشتم این مطالب را برای رسیدن به نوعی نگرش در باره بحث کلام اسلامی یا روشن کردن مبانی مکتب رأی و اهل حدیث طرح کنم، هدف ارائه نوعی نگاه معرفتی بود که در یک دوره مشخص، آن هم قرون اول و دوم، در حوزه عقل گرایی در دنیای اسلام پدید آمد و تأثیر منفی جدی روی تمدن اسلامی از بابت ضعف تفکر و اندیشه و داشتن نگاه منفی به هر نوع نوآوری داشت.
حجم روایاتی از این دست، در همین کتاب، به قدری فراوان است که به خوبی می توان تأثیر آن را روی نسل اهل حدیث و سنیان ارتدوکس دریافت، تأثیری که سبب شد آنها به هر تلاشی دست بزنند تا مقابل «غیر» بایستند، و اجازه ورود افکار جدید را به مجموعه دانایی و فرهنگ و آداب و عادات ندهند.
این سیستم فکری با غزالی تقویت شد. در واقع، غزالی از زوایای مختلفی در فرهنگ اسلامی سنی و حتی شیعی نقش داشت، اما این بخش از آن، یعنی مبارزه با فلسفه یونانی و غیریت فرهنگی، یکی از وجوه اصلی تفکر او بود. احیاء علوم الدین او برای تصفیه غیر و متکی کردن همه چیز به داشت های خود بود.
قدم بعدی را در این زمینه، ابن تیمیه برداشت، به طوری که او حتی منطق را هم که غزالی می پذیرفت رد کرد. مشی کلی فکر او، حرکت در همین چارچوب بود، و مبارزه اش با دیگر ملل و نحل، بر اساس نظریه خلوص گرایی بود. این رویه، بر اساس همان نگاه اهل حدیث بود، این که همه چیز در دین هست، و نیازی به «غیر» نیست.
این نکته نه فقط به خاطر ابن تیمیه، بلکه به جهت نگاهی که از اول در بدنه فرهنگ اسلامی طراحی شده بود، سبب شد تا دیوارهای بلند و استواری در اطراف کشیده شده، و به طور مدوام، افرادی که از آن تخطی می کنند، متهم به بی دینی و کفر شوند، حتی اگر به شریعت و آداب اسلامی وفادار هستند.
این نگاه در میان متدینان، با هر مذهب و مرامی می توانست باشد، جز آن که مثلا سنت معتزلی و بعد شیعی، تا حدی در این زمینه، بازتر می اندیشید، اما آن هم غالبا در دایره ای از رهبران فکری آن بود، و الا عامه مسلمانان و واعظان، تقریبا در همان مسیر عمومی که متأثر از فضای اهل حدیث بود، حرکت می کردند.
هنوز هم این تمایل در عمق سنت فکری اسلامی، به طور جدی هست، و کافی است شما اشارتی داشته باشید که ما نیاز به دانش های متفاوت دیگر هم برای تکمیل سرمایه های علمی خود داریم، در آن صورت خشم و غضبی بر چهره این افراد ظاهر خواهد شد که شما به عنوان یک فرد منحرف و وابسته به غیر و بیگانه، مشغول تخریب پایه های فرهنگ خودی هستید، و یا مثلا گفته اید که آنچه در دین یعنی قرآن و سنت و اجماع آمده، نادرست است.
اغلب کلمه «عقل» در جمع این چهار منبع دین، یعنی عقل به علاوه قرآن و سنت و اجماع، کارآیی لازم را ندارد و معمولا و چندان به آن بها داده نمی شود. این تمایل جدی، در این چهار قرن اخیر، دیوار قلعه مانندی را که برابر نفوذ افکار بیرونی بوده، استوار کرده، و اجازه شکسته شدن آن را به هیچ روی جز در موارد بسیار اندک و ضروری نداده است.
تقریبا می شود گفت انرژی بسیاری، صرفا صرف این شده است که گفته شود ما نیاز به افکار دیگران و سرمایه های علمی رایج در دیگر بلاد هم داریم. با این حال، در هر مرحله، با هر نوع اقدامی که در این زمینه بوده، مخالفت می شده و جز به ضرورت، آن هم آبشخوری در حد نفس کشیدن، اجازه افتتاح نمی یافته است.
جالب است که شیعیان، به رغم آن که وارث میراث عقلی خاص خود هستند و به علاوه سرمایه برخی دیگر از فرقه های عقل گرای دنیای اسلام را که زیر دست و پای سنت گرایی افراطی غزالی له شد، در اختیار دارند، باز و همچنان تحت تأثیر این نگرش هستند و چندین بار به صورت موج های قوی تحت عنوان اخباری گری و عناوین مشابه، علیه همین مقدار عقل گرایی محدود هم شورش کرده اند. قابل پیش بینی نیست که بعد از هم چه اتفاقی خواهد افتاد. (مکه / هشتم شهریور = هشتم ذی حجه، 1396)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید