آزادی به همان معنای ابتدائی و اجمالی که در اولین لحظه ی برخورد بـا ایـن کـلمه مفهوم می گردد مورد احترام و علاقه انسان است و اهتمام او برای بدست آوردن آن به قدری است که آزادی را بـا حیات و زندگی برابر دانسته فقدان آن را با آغاز مرگ و زوال و یا زندگی تلخ و نـاگواری برابر می داند. به همین عـلت آن را از حقوق مقدسه بشر شمرده و در نگهداری و حفظ آن و گاه برای تحصیل آن با گرانبهاترین سرمایه وجود خود یعنی «جان» از حریم آن دفاع می کند.
در آغاز خلقت و ابتدای تمدن که انسان ساده ترین مراحل زندگانی را طی کرده،در دل جـنگل ها و غارها زندگی نموده، هنوز از استعدادهای نهفته خود و قوای طبیعت استفاده نکرده بود. او از ابتدائی ترین نعمتی که برخوردار بود همین آزادی و حریت بود. آزادی بشر مانند بسیاری از عواطف و تمایلات او ریشه های عمیق و استناد تام و تـمامی بـه قوای فطری و طبیعی آدمی دارد.
روی همین جهات انسان طبعا طالب آزادی است و از گرفتاری و در بند بودن وحشت دارد،هرچند این گرفتاری مستند به دیگران باشد.بلکه از این هم بالاتر حتی نسبت به گرفتاری یک پرنده کوچک در خـود احـساس ناراحتی می کند.
آنان که دلی حساس و قلبی پر عاطفه دارند به همان اندازه که از زیبائی پرنده ی کوچکی که در کنج قفس جای گرفته و دل های مردم را با آواز خوش جذب نموده لذت می برند، به همان نسبت یـا بـیشتر،از گرفتاری و دربند بودن آن پرنده در خود احساس ناراحتی می کنند.زیرا این پرنده با همه زیبائی،زندانی می باشد و قفس با همه ی نقش و نگاری که دارد زندان اوست، و زندان به هر شکل و هیئتی کـه بـاشد بـالاخره زندان است و مورد نفرت و انـزجار مـی باشد.
امـروز بشر با تمام نیروهای خود برای بدست آوردن آزادی و برخورداری کامل از آن سعی و کوشش می کند و روز به روز دامنه ی فعالیت و کوشش او برای این موضوع وسـیع تـر مـی گردد.اما بشر کنونی یک اشتباه دارد که باید آن را خـطای بزرگی دانست.
این اشتباه علاوه بر اینکه سد و مانع مقاصد عالی تر بشر بوده و از رسیدن به هدف ممانعت می کند اصولا او را از آسـایش جـسمی و روحـی باز می دارد.
آن اشتباه و خطای بزرگ اینست که انسان تمام سـعی کوشش خود را مصروف آزادی تن کرده و از آزادی روح و روان غفلت ورزیده و با سرعت سرسام آوری به سوی مظاهر آزادی تن در حرکت و تکاپو است.
نگرانی و اضـطراب
امـروز هـمانطور که ما شاهد پیشرفت های مادی ممالک متمدن و مترقی جهان هستیم بـه همان نـسبت هم نگرانیم به طوریکه هر روزه چندین کتاب و رساله به عناوین گوناگون از کتاب های خارجی ترجمه شده در دسترس ما قـرار مـی گیرد و مـوضوع و نام این کتاب ها و رساله ها همه و همه از اضطراب و تشویش و ناراحتی های روحی سخن مـی گوید. اگـرچه ذکـر هر یک از این کتاب ها در این نوشته خالی از تطویل نمی باشد ولی می توان همه آنها را در تحت عنوان جـامعی نـام بـرد آن عنوان این است: «چگونه با ناراحتی و نگرانی های روحی مبارزه کنیم؟!» شاید صدها کتاب از این نوع و صـدها رسـاله در همین باب نگاشته شده که تنها قسمتی از آن در دسترس ما قرار گرفته اسـت...
ایـن کـتابها را نوعا از ممالک و سرزمین هائی برای ما تحفه می آورند که آزادی و حریت آنها زبانزد جهانیان بوده و داسـتان هائی از آزادی مـردم این ممالک شنیدهایم.
اگر تنها پیشرفت های مادی و آزادی جسمی برای تحصیل آسایش و راحتی و رسـیدن به سعادت کـافی بود پس این همه اضطراب و نگرانی و انقلابات روحی از کجا بوجود می آید؟!
البته منظور این نیست که ایـن شـکست های روحی را صددرصد مستند بآزادی جسمی دانسته و یگانه عامل آنها را درخلال آزادی تن جـستجو کـنیم چـه بسیار روشن و بدیهی است که تحقق این ناراحتی ها مستند به عوامل فراوان و گوناگونی می باشد، ولی از ایـن مـوضوع نـیز نمی توان درگذشت که آزادی در شهوات و امیال نفسانی و فرو رفتن در خواسته های جسمانی تأثیر و ارتـباط قـابل توجهی با نگرانی های درونی و روانی دارد و یکی از عوامل مهم آن به شمار می رود.
نتیجه آزادی شهوت
افلاطون مـی گوید: بـزرگترین اشتباهی که پزشکان مرتکب میشوند این است که سعی در معالجه ی جسم دارند. بدون ایـنکه لحـظهای در صدد شفای فکر و روح برآیند؛در حالی که جسم و فـکر تـوأم اسـت و نمی توان آنها را جدا انگاشت و آنها را جداگانه مـعالجه کـرد...»
ای کاش یک دهم تشریفات و تشکیلات بزرگی که در اجتماع کنونی برای شفای بیماران تن بـوجود آمـده برای بهبودی و سلامتی بیماران روح و رنـجوران روان اخـتصاص داده مـی شد. در آن بـیمارستان ها فقط بیماران روحی را معالجه می کردند.آنـها کـه دل های پر از شهوت و سینه های پرحسد و کبر دارند تحت نظر اطبای روحی و اساتید اخـلاقی مـورد معاینه قرار گرفته هر مرضی را بـا داوئی معالجه می کردند تا مـرض های روحـی از قبیل اعتیاد به قمار و الکل و خـیانت و شـهوت و غیره درمان می یافت.
تمدن امروز با تمام پیروزی ها که نصیبش شده هنوز ایـن مـسئله را حل ننموده که: زندان عـلاوه بـر ایـنکه:بیماران روحی را عـلاج نـمی کند شاید در اثر تماس و بـرخورد بـیماران با یکدیگر مرض های روحی هر یکی به دیگری سرایت کرده بالنتیجه بیماری که دارای یک مـرض روحـی بوده وقتی از زندان بیرون می آید عـلاوه بـر اینکه بـیماری او التـیام نـیافته مرض های دیگری هم در وجـودش راه یافته است.
ای کاش به جای زندان و اداره کردن تشکیلات عریض و طویل آن اولیای امور همت بر این مـی گماشتند کـه تخم مرض های روحی و جسمی را که در کـمال آزادی در دل اجـتماع وجـود دارد مـعدوم کـنند و ریشه های فساد اخـلاق و مـعنویات را قطع نمایند.
آیا نابود کردن مراکز فساد و شهوت بهتر است یا آنکه به انواع گوناگون این مـحافل و مـجالس را آزاد گـزارده بر تعداد زندان و اطاق های آن بیفزایند؟!
آیا بـا تـصویب آزادی مـنابع شـهوت و گـناه،انـتظاری جز فساد عمومی و تباهی اجتماع می توان داشت؟
شاید برخی از مردم چنین پندارند که تمدن امروز با آزادی که بهمراه خود دارد می تواند اجتماعات بشری را به آسایش و راحتی سوق داده دل و روح آدمی را بـه سعادت و آرامش نزدیک سازد.ولی با اندک محاسبه معلوم می گردد که این خواسته علاوه بر اینکه تامین نمی شود سرانجام باعث گرفتار شدن در زندان روح است که به مراتب وحشتناک تر از زندان تن است.
تا ازیـن زنـدان آزاد نشویم
بشر تا این زنجیر و قیدهای نفسانی را از دست و پای روح خود باز نکند.گذشته از اینکه به آزدی واقعی نمی رسد همچون بندگان ذلیل،مطیع و فرمانبردار دستورهای شیطانی نفس خواهد بود ودیو وحشت و اضـطراب در خـانه دل او منزل خواهد گرفت.
در همین اجتماع،مردمی را میبینیم که در منازل بسیار زیبا زندگی می کنند و از بهترین مظاهر حیات مادی برخوردار می باشند، وقتی از ظاهر ایشان گـذشته بـه روحیات آنها نزدیک می شویم می بینیم در زنـدانی بـس مخوف و تاریک جای دارند و فشارهای جانکاهی روح و روان آنها را می آزارد.
شربت زندگی در کام آنها تلخ و بر چهره های افسرده ایشان غبار غم و اندوه نشسته است.ایـن نـگرانی و اضطراب از چیست؟؟جز اینست که دل های آنـها گـناهکار و گرفتار بندهای هوی و هوس است؟آیا زندان هوس از زندان تن مخوف تر نمی باشد؟!
و من یردان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کأنما یصعد فی السماء کذلک یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون» انعام-(125)
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید