یک فکر بسیار ابتدائی و ساده که آشامیدن آب یا خوردن غذا را به انسان یاد می دهد در ارزش با حیات انسانی برابری می کند،یعنی ارزش آن همان ارزش زنـدگی است که پیش انسان پرارزشترین متاعی است، و یک فکر-بحسب ظاهر-بسیار جزئی و مختصر که لزوم حیات اجتماعی و زندگی دسته جمعی را در مغز انسان جا گیر می نماید قیمت آن همان قیمت نظام خیره کننده ی جهان انسانی اسـت کـه در هر لحظه ملیون ها اعمال و حرکات و سکنات گوناگون انسانی را بخ یکدیگر ارتباط داده و همه روزه ملیاردها اثرات مطلوب و نامطلوب و جور و ناجور داده و نتایج زشت و زیبا بوجود می آورد.
البته هرگز نمی شود انکار کرد که مـسئله پاسـخ دادن یک آئین پاک (مانند آئین اسلام) به همه نیازمندی های انسان در هر عصری از حیث اهمیت در درجه اول و معادل با اهمیت حیات نوع انسانی است که ما افراد انسان متاعی گرانبهاتر از آن نـمی توانیم تـصور نمائیم.
و البته هر فرد مسلمانی که دست کم به کلیات آئین اسلام آشنا و علاقمند است این مسئله را در لیست مسائلی که از اسلام بیاد دارد ضبط و درج نموده است.
چیزی که هست این ماده فـکری نـیز مـانند سایر مواد فکری دینی کـه اسـلام بـوجود آورده و قرن های متوالی است که در اذهان ما پیروان اسلام رحل اقامت انداخته و به طور توارث از فکری به فکری منتقل شده و به زندگی بی سر و صدای خود ادامـه مـی دهند پیـوسته مانند سایر مقدسات مذهبی بی اینکه دست بحث و کـنجکاوی بـه دامنش برسد در نهاد افراد بایگانی شده و مورد استفاده نظری قرار نگرفته است.
ما شرقی هستیم و تا آنجا که از تاریخ نـیاکان و پیـشینیان خـود یاد داریم، و شاید به هزارها سال سر زند، محیط های اجتماعی گذشته، کـه در ما حکومت کرده هرگز به ما آزادی فکری و خاصه در مسائل عملی مربوط به اجتماع نداده، و روزنه کوچکی هم که در مـدت بـسیار کـمی در صدر اسلام بدست شارع اسلام به روی ما باز شده و مانند سـپیده صـبح به دنبال خود روز روشنی را نوید می داد در اثر حوادث تاریک و طوفان های طبیعی و مصنوعی که بدست یک عده خـودخواه و سـودپرست بـه وجود آمد دوباره پشت پرده تاریکی رفت و باز ما ماندیم و اسارت و بردگی، ما مـاندیم و تـازیانه و دم شـمشیر و چوبه دار و گوشه زندان های تاریک و شکنجه های جهنمی و محیط های مرگ بار، ما ماندیم و وظیفه باستانی «بله بـله» و «لبـیک» و «سـعدیک»!
آنکه بسیار زرنگ بود همین اندازه می توانست مواد مقدسات مذهبی خود را دست نخورده نگه داشـته و بـایگانی کند، و اتفاقا حکومت های وقت و سایر گردانندگان اجتماع برای جلوگیری از بحث آزاد نسبت به این رویـه زیـاد بـی میل نبودند.
آنان بسیار علاقمند بودند که مردم به کار خود مشغول بوده و پا از گلیم خود بـیرون نـبرند (آری کار خود،گلیم خود،نه کارهای عمومی و حکومتی که ملک خالص حکومت ها و گـردانندگان اجـتماعات مـی باشد!!)
آنان از پایبند بودن مردم نسبت به غالب مواد نسبتا ساده ی دینی ضرری حدس نمی زده و ترس و بـیمی نـداشتند، فقط می خواستند مردم به بحث آزاد و کنجکاوی انتقادی نپردازند و خودشان مغز متفکر مردم قـرار گـیرند، زیـرا این حقیقت را خوب درک کرده بودند که نیرومندترین وسایل در زندگی، نیروی اراده افراد است و اراده افـراد تـسلیم بـی قید و شرط مغز متفکر آنها می باشد و با قبضه کردن مغز متفکر می توان اراده آنـها را قبضه نمود، لذا پیوسته هوائی جز این درسر نداشتند که به تسخیر افکار همگانی بپردازند، و به اصطلاح خـودمان خـود مغز متفکر مردم بوده باشند.
اینها یک سلسله حقائق هستند که هـرکس بـه تاریخ گذشتگان و پیشینیان مراجعه کند و کمترین دقتی بـکار بـندد در بـرابر وی مجسم شده و کوچکترین تردیدی برای او نخواهند گـذاشت.
اخـیرا نیز که آزادی اروپائی با آب و تاب تمام پس از سیراب کردن مغرب زمین به سراغ ما شرقی ها آمـده و ابـتدا به عنوان یک میهمان عزیز و بـعد بـه عنوان یک صـاحب خانه مـقتدر در قـاره ما استقرار جست اگرچه بساط اخـتناق افـکار را بر چید و صلای آزادی در داد، و این بهترین وسیله و مناسب ترین فرصتی بود که به ما اجازه مـی داد بـه تدارک نعمت از دست رفته پرداخته و از نو شالوده ی یـک زندگی مشعشع از علم و عـمل بـهم آمیخته بپردازیم.
ولی متاسفانه همین آزادی اروپائی نـیز کـه ما را از دست ستمکاران رهائی بخشید خود به جای آنها نشست و مغز متفکر ما شـد! مـا نفهمیدیم چه شد؟ همین قدر به خود آمده دیـدیم دیـگر روزگـار «ما فرمودیم» گـذشته و نـباید دیگر به حرف خداوند کـاران و فـرمان های قدر قدرت و کیوان سطوتان گذشته گوش داد، تنها باید آن طور که اروپائیان می کنند کرد، و راهـی را کـه آنها می روند رفت!
هزار سال بـود کـه خاک ایـران جـسد «بـو علی سینا» را در برداشت و تـألیفات فلسفی و طبی او در کتابخانه های ما و نظریات علمی وی وردزبان ما بود و خبری نبود، هفتصد سال بود کـه کـتب ریاضی خواجه نصیر الدین طوسی و خـدمات فـرهنگی وی نـصب العـین مـا بود و خبری نـبود، ولی پیـرو یادبودهائی که اروپائیان از دانشمندان خود نمودند، ما نیز برای آن هزاره و برای این هفتصدمین سال گرفتیم!
متجاوز از سـه قـرن بـود که مکتب فلسفی صدر المتألهین در ایران دائر بـوده و نـظریات فـلسفی او مـورد افـاده و اسـتفاده طلاب فلسفه بود و از یک طرف سالهاست که دانشگاه تهران تأسیس شده و با تشریفات خیره کننده ای به تدریس فلسفه می پردازد ولی هنگامی که دو سال قبل یک نفر از مستشرقین در دانشگاه طی کنفرانسی ملا صدرا را تـمجید کرده و از مکتب فلسفی اش تقدیر نمود غوغای بی سابقه ای در دانشگاه در خصوص شخصیت او و مکتب فلسفی وی به راه افتاد.
این ها و نظائر این ها نمونه هائی است که به خوبی موقعیت اجتماع جهانی و هویت شخصیت فکری ما را روشـن سـاخته و نشان می دهد که شخصیت فکری ما طفیلی دیگران می باشد و آنچه از ثروت فکری ما از دزد جا مانده نصیب و مال گردیده است.
این حال اکثریت چیز فهم های ما است و عده ی کمی هم کـه تـا اندازه ای استقلال فکری خود را حفظ نموده و ثروت مغزی را به کلی بدست تاراج نسپرده اند به تعدد شخصیت گرفتار شده، هم دلباخته افکار غربی و هم سرسپرده افـکار شـرقی موروثی خودمان می باشد و با کـمال تـکلف درصدد این هستند که میان این دو شخصیت متضاد حالت «ازدواج» به وجود آورند.
یکی از نویسندگان دانشمند ما تحت عنوان «دموکراسی اسلامی» روش اسلامی را بر روش دمـوکراسی تـطبیق می کند، دیگری تحت عـنوان «کـمونیسم اسلامی» یا «شیوعیت اسلامیه»روش کمونیسم و رفع اختلاف طبقاتی را از مواد دینی اسلام استخراج می نماید.
عجب داستانی است! راستی اگر چنانچه نبوغ و واقع بینی اسلام تنها در این است که روح زنده دموکراسی یا کـمونیسم را داشـته باشد با این دموکراسیه یا کمونیسم که اکنون با پای خود و با روشن ترین جلوه های خود به سراغ آمده دیگر چه نیازی داریم که یک مشت افکار کهنه چهارده قرن پیش را با این همه رنـج فـراوان تطبیق بـر آنها نموده و باز بسینه بچسبانیم؟!
و اگر چنانچه یک واقعیت مستقل دیگری را در بر دارد و واجد یک حقیقت زنده و ارزنده ی جداگانه ای است چـه نیازی داریم که حسن خدادادی آن را با آرایش عاریتی پرده پوش کـرده و در قـیافه مـصنوعی به مشتریان عرضه داریم؟
در این چند سال اخیر یعنی پس از جنگ جهانی دوم دانشمندان غرب با حرارت خاصی به بحث و کنجکاوی در ادیـان و مـذاهب پرداخته و محصول بررسی های خود را همه روزه منتشر می سازند و البته ما نیز -به موجب حس تـقلید و تـبعیت کـه گفته شد- کم و بیش در همان خط سیر افتاده و یک رشته پرسش های مربوط بدین مقدس اسلام را مورد بـحث و گفتگو قرار می دهیم:
آیا ادیان و مذاهب همه حقند؟ آیا ادیان آسمانی چیزی جز یک سـلسله اصلاحات اجتماعی است؟
آیا دیـن جـز پاکی روان و اصلاح اخلاق هدف و آرمان دیگری دارد؟ و آیا تشریفات مذهبی با همان شکل جامد خود برای همیشه زنده هستند؟ آیا دین جز تشریفات عملی، مقاصد دیگری نیز دارد؟ آیا اسلام به احتیاجات هر عصری پاسخ می دهد؟ و آیا.. و آیـا...
البته یک دانشمند کنجکاو وقتی که وارد مسئله ای می شود اول مسئله را طبق موازین علمی مسلمی که دارد تفسیر نموده و پس از آن در صحت و سقم آن به بحث پرداخته و اظهارنظر می نماید.
دانشمندان غرب دین را یک پدیده ی اجتماعی می دانند که مـانند خـود اجتماع معلول یک سلسله عوامل طبیعی می باشد. همه ادیان، و از آن جمله اسلام، در نظر دانشمندان غرب -اگر به موضع دین خوش بین باشند- آثار مغزی یک دسته افراد دارای نبوغ است که در اثر صفای نـفس و هـوش سرشار و خالق العاده و اراده شکست ناپذیر، مقرارتی برای اصلاح اخلاق و اعمال جامعه خود وضع کرده و مردم را به شاهراه سعادت زندگی هدایت می کردند.
این مقررات به حسب تکامل تدریجی جامعه های انسانی تغییر پیـدا کـرده و لباس تکامل می پوشد.
حس و تجربه و همچنین تاریخ به ثبوت می رساند که جامعه انسانی تدریجا رو به کمال می رود و عالم بشریت هر روز قدم تازه ای در راه مدنیت بر می دارد و با عطف نظر به نتائج بحث های روانی و حـقوقی و اجـتماعی و حـتی فلسفی به ویژه فلسفه «ماتریالیسم دیـالکتیک» چـنانکه جـامعه ها در یک حال ثابت نمی مانند همچنین مقررات قابل اجراء در جامعه ها به یک حال باقی نخواهند ماند.
مقرراتی که می توانست سعادت زندگی انسان های اولیـه را کـه بـا میوه ی جنگل ها تغذیه کرده و در شکاف کوه ها می آرمیدند تـأمین کـند هرگز برای زندگی بر تشریفات امروزی کافی نیست، مقررات روزهائی که با چماق یا تبر زین جنگ می کردند برای روزی کـه وسـائلی مـانند بمب های اتمی و هیدروژنی در کار است ابدا فایده ای ندارد؛ مقررات عـصری که مسافرت ها با اسب و الاغ بود برای عصری که یکی از وسائل عادی اش هواپیماهای جت و زیر دریائی های اتمی است چه دردی را مـی تواند دوا کند؟
خـلاصه ایـنکه دنیای امروز نه مقررات دنیای پیشینیان را می پذیرد و نه می توان از آن تـوقع ایـن پذیرش را داشت، در نتیجه مقررات لازم الاجراء جامعه های انسانی پیوسته محکوم به تغییر بر طبق تحولات گوناگون عالم بشریت تـکمیل مـی شود و بـه دنبال تغیر مقررات عمل، اخلاق نیز قابل تغییر خواهد بود، زیرا اخلاق هـمان مـلکات و صـورت های نفسانی ثابت می باشد که از تکرار عمل حاصل می شود.
زندگی ساده و بی غل و غش دو هزار و سـه هـزار سـال پیش سیاست باریک زندگی پر پیچ و خم امروز را نمی خواست، زنان اجتماعی امروز نمی توانند عفت زنـان پرده نشین هزار سال پیش را بکار بندند؛ کارگر و کشاورز و سایر طبقات رنجبر این عصر نـمی توانند صـبر و بـردباری طبقات ستم کش عهد باستان را داشته باشند مغزهای انقلابی و پرشور انسان عصر «تسخیر فضا» را دیـگران نـمی توان با خسوف و کسوف و باد سیاه ترسانید و به توکل و تسلیم و رضا به قضا اقناع نمود.
خلاصه ایـنکه جـامعه های انـسانی در هر عصری مقررات و اخلاق مناسب طبیعت همان عصر را می خواهد.
و از طرف دیگر دعوت اسلامی یک روش و یـک سـلسله مقرراتی را در نظر گرفته که سعادت جامعه انسانی را به بهترین وجهی تضمین نموده و احـتیاجات زنـدگی را تـأمین می کند و «اسلام» نام چنین روش روشن و مقررات پاکی است. (رجـوع شـود به مقاله ای که در شماره 1-سال 2 همین مـجله تـحت عنوان «دیـن از نـظر قـرآن» منتشر کردیم.)
بدیهی است که چنین روش و مقرراتی در هر عـصر مـظاهر جـداگانه ای دارد که یکی از آنها روش خود پیغمبر اسلام و مقرراتی است که در عصر خـود اجـرا می کرده است.
مظاهر اسلام در اعصار دیگر بهترین و پاکترین روش و مقرراتی خواهد بود که سعادت جامعه بشری آن عـصر را تـضمین نماید.
از این بیان روشن شد که پاسخ یک دانشمند غربی با عـطف نـظر به موازین علمی مسلمی که در این بحث بـه آنها تـکیه مـی کند مثبت خواهد بود، ولی با تفسیری که گـذشت از نـظر او اسلام یک آئین خدائی همیشگی است که در هر عصر به شکل مقرراتی که تـضمین سـعادت جامعه آن عصر را نماید جلوه مـی کند.
ولی بـاید دید آیـا قـرآن کـریم که کتاب آسمانی اسلام و بهترین تـرجمان مـقاصد این آئین پاک است، نبوت را به همان معنی که گذشت و دین آسمانی را بـه همان تـرتیب که با اتکاء بمبانی اجتماعی و روانـی و فلسفی مادی تفسیر شـد تـفسیر می کند؟
باید دید قرآن کـریم مـقاصد اسلامی و مواد دینی را کلی تصور می کند که در هر عصری بر یک سلسله مـقررات جـداگانه و مختص ه بآن عصر انطباق پذیـرد و اگـر ایـن طور تصور نکرده و یـک سـلسله عقاید و اخلاق و مقررات ثـابت و غـیر قابل تغییر را وضع نموده و به جامعه انسانی تکلیف می کند آنها را به چه نحو و کیفیتی قابل انطباق به احتیاجات عـصرهای گوناگون انسانی می داند؟
آیا می خواهد جامعه انسانی با مرور زمان در یک حال ثابت بماند و به کلی درهـای پیـشرفت بر روی مدنیت بسته شود و فعالیت روز افـزون انـسانی بـه کلی مـهر و مـوم گردد، چگونه در مـقام مـبارزه ی با طبیعت سیال و نظام طبیعی که عالم بشریت از قلمرو حکومت آن بیرون نیست درآمده است.
قدر مـسلم ایـن است کـه: قرآن کریم با بیان رسای خود مـوضوع دیـن آسـمانی و سـرچشمه گـرفتن آن را از عالم غیب، و ارتباط آن به نظام آفرینش و این جهان مشهود متغیر و دائمی و ثابت بودن مواد دینی؛ و اخلاق فاضله انسانی و خوشبختی و بدبختی یک فرد یا یک جامعه بشری را طوری توضیح مـی دهد که با آن توضیحی که از زبان یک دانشمند غربی ذکر کردیم فرق دارد. این مطالب از دریچه چشم قرآن کریم با قیافه دیگری دیده می شوند که تسلیحات بصری بحث های مادی نشان می دهند.
قـرآن کـریم روش و مقررات آئین اسلام را یک رشته مسائل و احکامی می داند که نظام آفرینش و بالاخص آفرینش انسان را با همان طبیعت متحول و متکامل خودش که جزئی از جهان طبیعت بوده و لحظه به لحظه تغییر وجـود مـی دهد، به سوی وی هدایت می کند.
و به عبارت دیگر اسلام را نام یک سلسله مقرراتی می داند که مقتضای نظام آفرینش و منطبق بر آن بوده و مانند اصل خود غیرقابل تغییر اسـت و تـابع هوس رانی و دلخواه کسی نیست. مـقرراتی کـه حق را مجسم داشته و مانند دستورات ممالک استبدادی و دیکتاتوری به میل و رغبت یک نفر دیکتاتور فرمانروا یا مانند قوانین کشورهای سوسیالیستی با خواسته اکثریت افراد، تغییر و تـبدیل نـیافته و فقط زمام وضع و تـشریع آن بـدست نظام آفرینش و به عبارت دیگر منوط به اراده خدای جهان می باشد
نظرات 0
شما هم میتوانید در این مورد نظر دهید